eitaa logo
یک قدم تاشهدا
77 دنبال‌کننده
146 عکس
28 ویدیو
5 فایل
مزارشهدای همدان اولین کانال تخصصی مربوط به شهدای مزارشهدای همدان ارسال زندگینامه خاطره دلنوشته عکس کرامت و....به خادم کانال @JEBHEJAHaDFARHANGI لینک کانال برای دعوت دوستانتان⬇️⬇️⬇️
مشاهده در ایتا
دانلود
: همدانی آخرین قطره های آب رامزمزه کرد وقمقمه را انداخت پایین کوه.بازهم دکمهٔ بی سیم رافشار داد:«محمود محمود،حسین...» _محمودبه گوشم،خسته وتشنه که نیستی حسین جان؟ _میدونی که هستم. _پس بزار یه قصه برات تعریف کنم. همدانی عصبانی شد:«تاالان سه روز و دوشبه که این بالابااین جانورا میجنگیم.نه آب هست نه نارنجک.توی این حال و وضع میخوای قصهٔ حسین کُرد واسمون بگی؟» _نه،اتفاقاً قصهٔ حسین همدانی رومیخواستم بگم...باانبوه نیروهایی که داره به کمکش میاد. همدانی عصبانی ترشد:«حاج محمود،گوشام ازصدای نارنجک کیپ شده.دل ودماغ شوخی ندارم.بگونیرو کِی می رسه؟» _مطمئن باش راست میگم.موجی نیستم که توی این شرایط شوخی کنم.دارم ازاین پایین می بینم که شماچه کولاکی میکنین. _پس نیرو کی میاد.مگ قبلانگفته بودی که... _میاد،یقین داشته باش میاد.اصلاًشایداومدن،شایدهم توراهن. همدانی گیج وکلافه شد. دست آخر باالتماس گفت:«ببین حاج محمود،نمیخوام تنگه رو راحت رهاکنم.اگه پنجاه نفر،فقط پنجاه نفر رو بفرستی اینجا کمک ما...» صدای همدانی یکباره قطع شد. شعله های آتش زبانه کشان دور وبراورادرخود فروبلعید. بی سیم رارهاکردو نشست کنج تخته سنگی. محمود هنوز داشت او راصدا میزد واو بی توجه به پیام های محمود به آتشی که مثل جهنم روی کوه افتاده بود می اندیشید.بانگرانی ازحاج بابا پرسید:«تو این شعله هارودیدی؟» حاج بابا لبخندی زد وگفت:«یه سلاح تازه س. مخصوص این جور جاهاس.اسمش شعله افکنه.آره مثل اژدها تابیست مترازدهنش آتیش بیرون می ده.» همدانی بلند شد. آخرین نارنجک رابه سمت خدمهٔ شعله افکن پرتاب کرد. نارنجک غلت خوردو رفت پایین دره. عراقی ها هلهله کنان جلوترمی آمدند. عیوضی فریادزد:«یاقمربنی هاشم...اونارسیدن به مجروحا.» همدانی از گلاب پرسید:«مگه مجروحا اون جلو موندن؟» _آره،مرحله اول اوناروجمع کردیم یه جا.فکرنمیکردیم عراقی ها بتونن بیان جلو. آه ازنهاد همدانی برآمد.صدای گریه عیوضی چشم اوراروی مجروح ها گِردکرد. عراقی ها چهار دست وپای مجروح هارامی گرفتند واز اوج قلّه به انتهای درّه پرتاب می کردند. صدای نالٔه ده ها مجروح که روی تخته سنگ ها می غلتیدند وبه آغوش میدان مین می افتادند خواب راآزچشمان همه ربود. همدانی فریاد زد: «برین جلو،نزارین این کاروادامه بدن.» عیوضی،حسین سماوات ونوروزی جلوتر ازآنها، آخرین نارنجک ها... تمام. 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan