eitaa logo
💖❤️منتظر شهادتیم 💖❤️
119 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
213 فایل
مدیر عامل کانال @mmrn427 290..................🚗..................280
مشاهده در ایتا
دانلود
💟﷽ 🌷✨پیرمردی داخل حرم دستی ڪشید روی پای جوانی ڪه ڪنار او نشسته بودو گفت سواد ندارم برایم زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم. 🌷✨جوان باڪمال میل پذیر فت و شروع ڪرد به خوانـدن زیارت نامه السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ .... وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسڪری(ع). 🌷✨جوان با لبخندی پرسیـد: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟ پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟ جوان گفت: پــس سلام ڪن. پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت : السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسڪری 🌷✨جوان نگاهی به پیرمرد ڪرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت وگفت: «و علیڪ السلام و رحمـة الله و برکاتة» ⚠️مبادا امـام زمـان ڪنارمان باشد و او را نشناسیم.. 🌷✨آقا سلام، باز منم، خاڪ پایتان دیوانه ای ڪه لڪ زده قلبش برایتان! در این ڪلاس سرد، حضور تو واجب است. این بار چندم است ڪه استاد غایب
علامه بهجت و جن ها !! در شمال کشور خانه ای بزرگ و قدیمی وجود داشت که همه اهالی از آن وحشت داشتند و شایعه شده بود که در آن خانه جن ها زندگی میکنند! حتی صاحبخانه منزل را رها کرده و به خانه ای در منطقه دیگر نقل مکان کرده بود. خبر به آیت الله بهجت رسید و تصمیم گرفت یک شب را در این خانه سپری کند تا به راز این خانه پی ببرد و آن را خنثی کند تا ترس همگان فرو بریزد!! شب هنگام شد و علامه بهجت رهسپار آن منزل قدیمی شد و صاحب خانه هرچه اصرار کرد و گفت: آن‌جا نرو جن دارد! علامه بهجت گفت: باشد ، اشکالی ندارد! رفتم داخل اتاق دراز کشیدم ، عمامه‌ام را پهلوی خودم گذاشتم و عبایم را روی سرم کشیدم و خودم را به خواب زدم!! پاسی از شب که گذشت، صدای پای آن‌ها را بیرون در اتاق می‌شنیدم.....
٠•●♥♥ ╣ پوششی به رنگ نجابت ╠ ♥♥●•٠ سلام✋🏻 دنبال کانال درباره ی حجاب و شهدا میگردی؟🤨 دنبال کانالی میگردی که مطلب و کلیپ درباره امام زمان (عج) داشته باشه؟🙃 دنبال کانالی میگردی که تم بزاره؟😇 و حتما میخوای مسابقه و رمان و کلی جایزه هم داشته باشه😌😉 میدونم چی میخوای🤩 بزن روی لینک زیر👇 تا وارد یه کانال شی پر از...😍 🌈 🌟 🌸 🍂 🌱 💐 💜 💝 🍒 🔮 و کلی برنامه های دیگه🥳😃 بیای توش بیرون نمیای😉 @pooshesh🌹
📚 ـ ــ ـــ ــــ ـــــ ــــــ ـــــ ــــ ـــ ــ ـ مردی‌برای‌اصلاح‌سر‌و‌صورتش‌به‌آرایشگاه‌رفت. در‌حال‌کار‌گفت‌و‌گوی‌جالبی‌بین‌آنها‌در‌گرفت.😄 آنها‌درباره‌ی‌موضاعات‌و‌مطالب‌مختلف‌صحبت‌کردند؛ وقتی‌به‌موضوع‌"خدا‌"رسیدند،☝️🏻 آرایشگر‌گفت:"من‌باور‌نمی‌کنم‌خدا‌وجود‌داشته‌باشد.🙄" مشتری‌پرسید:"چراباور‌نمی‌کنی؟!🤔" آرایشگر‌جواب‌داد:"کافی‌است‌به‌خیابان‌بروی تا‌ببینی‌چرا‌خداوجود‌ندارد؛🙁 به‌من‌بگو،اگر‌خدا‌وجود‌داشت‌آیا‌این‌همه‌مریض‌می‌شدند؟🚑 بچه‌های‌بی‌سرپرست‌پیدا‌می‌شد؟👶🏻 اگر‌خدا‌وجود‌می‌داشت،نباید‌درد‌رنجی‌هم‌وجود‌می‌داشت.😣 نمی‌توانم‌خدای‌مهربانی‌را‌تصور‌کنم‌که‌اجازه‌می‌دهد این‌چیزها‌وجود‌داشته‌باشد.🖐🏽 مشتری‌لحظه‌ای‌فکر‌کرد، اما‌جوابی‌نداد‌چون‌نمی‌خواست‌جروبحث‌کند.😕 آرایشگر‌کارش‌را‌تمام‌کرد‌و‌مشتری‌از‌مغازه‌بیرون‌رفت.🚶🏻‍♂ بہ‌محض‌اینکه‌از‌آرایشگاه‌بیرون‌آمد، در‌خیابان‌مردی‌دید با‌موهای‌بلندوکثیف‌و‌بہ‌هم‌تابیده‌و‌ریش‌اصلاح‌نکرده.🧙🏾‍♂ ظاهرش‌کثیف‌و‌ژولیده‌بود.😒 مشتری‌برگشت‌ودوباره‌وارد‌آرایشگاه‌شد و‌بہ‌آرایشگر‌گفت:"می‌دانی‌چیست؟!، به‌نظر‌من‌آرایشگر‌ها‌هم‌وجود‌ندارند.😁" آرایشگر‌باتعجب‌گفت:"چرا‌چنین‌حرفی‌میزنی؟! من‌اینجا‌هستم،من‌آرایشگرم. من‌همین‌الان‌موهای‌تو‌را‌کوتاه‌کردم.💇🏻‍♂" مشتری‌با‌اعتراض‌گفت:"نہ!😠" "آرایشگر‌ها‌وجود‌ندارند؛ چون‌اگر‌وجود‌داشتند،هیچ‌کس‌مثل‌آن‌مردی‌کہ‌بیرون‌است، باموهای‌بلند‌و‌کثیف‌و‌ریش‌اصلاح‌نکرده‌پیدا‌نمی‌شد.🙂" آرایشگر‌جواب‌داد:"آرایشگر‌ها‌وجود‌دارند! موضوع‌این‌است‌که‌مردم‌به‌ما‌مراجعه‌نمی‌کنند.👣" مشتری‌تائید‌کرد:"دقیقا!👌🏻" "خدا‌هم‌وجود‌دارد!😍 فقط‌مردم‌بہ‌او‌مراجعہ‌نمی‌کنند‌و‌دنبالش‌نمی‌گردند.😔 برای‌همین‌است‌کہ‌این‌همه‌درد‌و‌رنج‌در‌دنیا‌وجود‌دارد.💔"