💟﷽#داستان
🌷✨پیرمردی داخل حرم دستی ڪشید روی پای جوانی ڪه ڪنار او نشسته بودو گفت سواد ندارم برایم زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم.
🌷✨جوان باڪمال میل پذیر فت و شروع ڪرد به خوانـدن زیارت نامه
السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ ....
وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسڪری(ع).
🌷✨جوان با لبخندی پرسیـد: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟
پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟
جوان گفت: پــس سلام ڪن.
پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت :
السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسڪری
🌷✨جوان نگاهی به پیرمرد ڪرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت وگفت:
«و علیڪ السلام و رحمـة الله و برکاتة»
⚠️مبادا امـام زمـان ڪنارمان باشد و او را نشناسیم..
🌷✨آقا سلام، باز منم، خاڪ پایتان
دیوانه ای ڪه لڪ زده قلبش برایتان!
در این ڪلاس سرد، حضور تو واجب است. این بار چندم است ڪه استاد غایب
#بدانیم
#داستان
علامه بهجت و جن ها !!
در شمال کشور خانه ای بزرگ و قدیمی وجود داشت که همه اهالی از آن وحشت داشتند و شایعه شده بود که در آن خانه جن ها زندگی میکنند!
حتی صاحبخانه منزل را رها کرده و به خانه ای در منطقه دیگر نقل مکان کرده بود.
خبر به آیت الله بهجت رسید و تصمیم گرفت یک شب را در این خانه سپری کند تا به راز این خانه پی ببرد و آن را خنثی کند تا ترس همگان فرو بریزد!!
شب هنگام شد و علامه بهجت رهسپار آن منزل قدیمی شد و صاحب خانه هرچه اصرار کرد و گفت: آنجا نرو جن دارد! علامه بهجت گفت: باشد ، اشکالی ندارد!
رفتم داخل اتاق دراز کشیدم ، عمامهام را پهلوی خودم گذاشتم و عبایم را روی سرم کشیدم و خودم را به خواب زدم!! پاسی از شب که گذشت، صدای پای آنها را بیرون در اتاق میشنیدم.....
٠•●♥♥ ╣ پوششی به رنگ نجابت ╠ ♥♥●•٠
سلام✋🏻
دنبال کانال درباره ی حجاب و شهدا میگردی؟🤨
دنبال کانالی میگردی که مطلب و کلیپ درباره امام زمان (عج) داشته باشه؟🙃
دنبال کانالی میگردی که تم بزاره؟😇
و حتما میخوای مسابقه و رمان و کلی جایزه هم داشته باشه😌😉
میدونم چی میخوای🤩
بزن روی لینک زیر👇
تا وارد یه کانال شی پر از...😍
🌈#چالش
🌟#پروفایل
🌸#والپیپر
🍂#عکس_نوشته
🌱#داستان
💐#ترفند
💜#کلیپ
💝#ایده
🍒#اسلایم
🔮#انگیزشی
و کلی برنامه های دیگه🥳😃
بیای توش بیرون نمیای😉
@pooshesh🌹
#داستان📚
ـ ــ ـــ ــــ ـــــ ــــــ ـــــ ــــ ـــ ــ ـ
مردیبرایاصلاحسروصورتشبهآرایشگاهرفت.
درحالکارگفتوگویجالبیبینآنهادرگرفت.😄
آنهادربارهیموضاعاتومطالبمختلفصحبتکردند؛
وقتیبهموضوع"خدا"رسیدند،☝️🏻
آرایشگرگفت:"منباورنمیکنمخداوجودداشتهباشد.🙄"
مشتریپرسید:"چراباورنمیکنی؟!🤔"
آرایشگرجوابداد:"کافیاستبهخیابانبروی
تاببینیچراخداوجودندارد؛🙁
بهمنبگو،اگرخداوجودداشتآیااینهمهمریضمیشدند؟🚑
بچههایبیسرپرستپیدامیشد؟👶🏻
اگرخداوجودمیداشت،نبایددردرنجیهموجودمیداشت.😣
نمیتوانمخدایمهربانیراتصورکنمکهاجازهمیدهد
اینچیزهاوجودداشتهباشد.🖐🏽
مشتریلحظهایفکرکرد،
اماجوابیندادچوننمیخواستجروبحثکند.😕
آرایشگرکارشراتمامکردومشتریازمغازهبیرونرفت.🚶🏻♂
بہمحضاینکهازآرایشگاهبیرونآمد،
درخیابانمردیدید
باموهایبلندوکثیفوبہهمتابیدهوریشاصلاحنکرده.🧙🏾♂
ظاهرشکثیفوژولیدهبود.😒
مشتریبرگشتودوبارهواردآرایشگاهشد
وبہآرایشگرگفت:"میدانیچیست؟!،
بهنظرمنآرایشگرهاهموجودندارند.😁"
آرایشگرباتعجبگفت:"چراچنینحرفیمیزنی؟!
مناینجاهستم،منآرایشگرم.
منهمینالانموهایتوراکوتاهکردم.💇🏻♂"
مشتریبااعتراضگفت:"نہ!😠"
"آرایشگرهاوجودندارند؛
چوناگروجودداشتند،هیچکسمثلآنمردیکہبیروناست،
باموهایبلندوکثیفوریشاصلاحنکردهپیدانمیشد.🙂"
آرایشگرجوابداد:"آرایشگرهاوجوددارند!
موضوعایناستکهمردمبهمامراجعهنمیکنند.👣"
مشتریتائیدکرد:"دقیقا!👌🏻"
"خداهموجوددارد!😍
فقطمردمبہاومراجعہنمیکنندودنبالشنمیگردند.😔
برایهمیناستکہاینهمهدردورنجدردنیاوجوددارد.💔"