#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_بیست_یکم
وارد پذیرایی شدم که صدای
پچ پچ شروع شد
لباسم یه کت و شلوار کاملا پوشیده با
روسری بلندی که لبنانی بسته بودم
و چادر
تا به خودم بیام پدرم با صورت قرمز جلو وایستاده بود
و با صورت گُر گرفته گفت : آبرومو بردی
بعد از این حرفش سیلی محکمی ب صورتم زد
با گریه به سمت اتاقم دویدم
نمیدونم کی خوابم برد صبح که بیدار شدم
تو آینه به خودم نگاه کردم
نصف صورتم بخاطر سیلی بابا قرمز شده بود
چشمها و دماغم بخاطر گریه
یه چمدون برداشتم همه لباسها و وسایل
شخصیمو توش جمع کردم و رفتم خونه شخصیم
وارد خونه شدم با وسواس چادر و لباسامو
عوض کردم رفتم اتاقم
مانتوهای که بیشتر شبیه بلوز بودن جمع کردم
ریختم تو یه نایلون مشکی و گذاشتم دم در ساختمان
بعد عکس خواننده ها و بازیگرای هالیوود از
در و دیوار اتاق جمع کردم
احساس میکردم این خونه غرق گناهه
مبلا را هم از تو پذیرایی جمع کردم تو یکی
از اتاقها گذاشتم
شلنگ کشیدم و کل خونه را شستم
تنها ذکری که بلد بودم همون صلوات بود
هرجا آب میگرفتم صلوات میفرستادم
ساعت ۱۲شب خسته و کوفته افتادم روی تخت
فردا یه عالمه کار دارم
پدرم الحمدالله حمایت مالیشو ازمن قطع نکرد
یه آژانس برای بهشت زهرا گرفتم
از ماشین پیاده شدم به سمت قطعه
سرداران بی پلاک به راه افتادم
یه مزار شهید گمنامی انگار صدام میکرد
چهار زانو نشستم پایین مزارش و باهاش حرف زدم
-شهید شما خواستید من اینجا باشم وگرنه خودم
ی لحظه هم به ذهنم خطور نمیکرد که یه
روزی اعتقاداتم و ظاهرم عوض بشه
اما از عوض شدن خوشحالم کمکم کن بهترم بشم
با محجبه شدنم خانواده ام طردم کردن
اکثریت دوستامم تنهام گذاشتن
تو و همرزمانت دوستم بشید
پاشدم به سمت درب خروجی حرکت کردم
بعداز ۲-۳ساعت رسیدم خونه
فرش های خونه را انداختم مبل ها را دوباره چیدم
یهو صدای تلفن بلند شد
زینب بود باهم سلام و علیک کردیم
زینب : حنانه میای بریم .....
نویسنده: بانو....ش
🌼@MazhabiiiTor🌼
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_بیست_دوم
زینب :حنانه میای بریم مشهد ؟
-آره عزیزم
زینب
زینب:جانم
-میگم میشه قم هم بریم ؟
زینب :إه من فکر میکردم تو زیاد ائمه را نمیشناسی
-دقیقا درست فکر کردی
زینب:خوب پس تو چطور میدونی قم
زیارتگاه خاصی داره ؟
-دیشب خوابشو دیدم
زینب : ای جانم عزیزم
-کی میریم ؟
زینب:پس فردا ۶صبح
-زینب میای خونه من
قبل سفرمون از امام رضا(علیه السلام )و
حضرت معصومه(سلام الله علیها بگی
زینب:آره حتما عزیزم
زینب که اومد براش شربت بردم اونم شروع کرد
به توضیح دادن
زینب: حنانه جون امام رضا (علیه السلام ) را
تحت فشار قرار دادن و ایشونم برای حفظ جان
خاندان و بالاخص اسلام از مدینه تبعید میشن
مشهد ایران
و تو غربت با سم مسموم میشن
از اونجا که تو این خاندان محبت خواهر و
برادری ریشه دارد
حضرت معصومه(سلام الله علیها)به شوق دیدار
برادر به ایران میان
که بیمار میشن و در قم دفن میشن
حنانه خفقان عصر امام موسی کاظم(علیه السلام )
خیلی شدید بوده به طوری که کمتر فرزندان
دختر امام ازدواج کرده بودن
روز ولادت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) روز دختره
حنانه
-جانم
زینب: میگم بیا عضو پایگاه بسیج بشو
-یعنی امثال منم میتونن عضو بشن
زینب: وا تو چته مگه، همه میتونن عضو بشن
فردای اونروز زینب منو برد پایگاه عضو کرد
بعد اون سفر شلمچه و تغییر عقایدم
خیلی تنها شده بودم
خانوادم ،دوستام تنهام گذاشتن
الان واقعا به دوستای امثال زینب احتیاج داشتم
شب چمدانم بستم البته خیلی
ذوق داشتم
آخه من همش یا ترکیه و دبی بودم
یا تو ایران کیش و شمال
نویسنده: بانو....ش
🌼@MazhabiiiTor🌼
ڪربلا✨
سرمهوایتودارد،🖐🏻🍃
دلمهوایضریح؛
چهمیشود😢
کهسریگوشهیحرمبزنم؟!♥️!
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله✋🏻🌱
#غریب_طوس🌺🌾
🌼@MazhabiiiTor🌼
#عیدقربان آمدومنهمشدمقربانیت
گرچہمندعوتندارم،آمدممهمانیت
مُفلِسم،آهےندارمدربساطمناگزیر💔
ایندلِصدپارهوچشمانتَر ارزانیت✋
#عید_قربان🦋🌸
#غریب_طوس💦✨
🌼@MazhabiiiTor🌼
و سلام بر او که می گفت:
«خدایا، به عفو تو امید دارم»
#شهید_حاجقاسمسلیمانی❣
#غریب_طوس✨🦋
🌼@MazhabiiiTor🌼
خواهـرم!
بلاخـرهیہروزمجبـورۍباحجـٰاببشۍ!
وازسرتـاناخـنپـٰاترومۍپوشونَن...
امـٰادیگہدیرشـده❗️
اینآخـرینحجـٰابتخـواهدبـود!
پسمحجـوببـٰاشو🚶♂
نـزاراولیـنحجـٰابت،ڪفنتبـٰاشہ
#حجاب🦋🍃
#غریب_طوس🌿
🌼@MazhabiiiTor🌼
#فقط_حیـــــــدر_امیـــرالمــــومــــنین_است
⁸روز مانده تا عید غدیر خم❤️
#عید_غدیر🌸
#غریب_طوس🦋🌹
🌼@MazhabiiiTor🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق تو را به قیمت جان می خَرَم حسین❤️
²⁰روز مانده تا محرم🖤✋🏻
#غریب_طوس🥀
🌼@MazhabiiiTor🌼
عشقفقطاونجاکهامیرالمؤمنینخطاب به
حضرتفاطمه[سلامالله] میگن:
زِندگیپَساَزتوهیچخِیرینَدارَد ...
ومَنازتَرساینکِهعُمرَمطولانیشَود
میگِریَم!...🖇🌸 :)
#عید_قربان🌸🦋
#غریب_طوس🌹✨
🌼@MazhabiiiTor🌼
چندباربہآقامُحمدگفتم:
براۍخودمونڪَفنبخریم
وببریمحرمامامحُـسینبراۍطواف،
ولۍایشونهِۍطَفرھمیرفت
بعدچندبارڪہاصرارڪردم!!
ناراحٺشدوگُفت:
+دوتاڪفنمیخواۍببرۍپیشبۍڪفنシ💔!'
#حسین_جانم❤️
#غریب_طوس🌹💦
🌼@MazhabiiiTor🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از خدا خۅاسته ام هࢪچه داࢪم بدھم
جاے آن چشم بگیࢪم ڪه تماشات ڪنم
⁸روز مانده تا عید غدیر خم🌷♥️
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است🦋🌸
#عید_غدیر✨
#غریب_طوس🌹
🌼@MazhabiiiTor🌼
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_بیست_سوم
با اتوبوس میرفتیم مشهد
اما من فقط بغض و سکوت بودم
بالاخره رسیدیم شهر مشهد
اول رفتیم یه هتل
منو زینب تو یه اتاق بودیم
زینب : حنانه یه ذره استراحت کنیم ن
اهار بخوریم بریم حرم
-دیر نیست ؟
زینب: خب خسته ایم یه ذره استراحت کنیم
تا عصر میمونیم حرم
-باشه
بزور برای جلوگیری از ضعف کردن چند قاشقی خوردم
هتلمون نزدیک حرم بود
ورودی حرم بودیم زینب گفت باید اذن دخول بخونیم
من عربی بلد نبودم
ماتمم گرفته بود چه جوری بخونم
انگار یکی از تو درونم داشت اذن دخول میخونه
وارد صحن رضوی شدیم
همین که چشمم به گنبد طلا خورد
اشکام جاری شد
زینب سلام امام رضا(علیه السلام ) را بلند
خوند منم باهاش تکرار کردم
زینب پاشد نماز بخونه
اما من نماز خوندن بلد نبودم
زینب :حنانه میای بریم جلو
-نه من میترسم خیلی شلوغه
زینب: باشه پس تا تو نماز بخونی منم میرم زیارت
- باشه
زینب که رفت
زانوهام بغل کردم و گفتم آقا شهدا منو آوردن اینجا
من نماز خوندن بلد نیستم خودت کمکم کن ..
نویسنده: بانو....ش
🌼@MazhabiiiTor🌼
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_بیست_چهارم
اون چندروز منو زینب همش میرفتیم حرم
فقط ی بار زینب بازار رفت برای خرید زغفران و انگشتر
اما من نرفتم
اون چندروز مشهدمون سریع گذشت
وقتی از مشهد برگشتیم رفتم اسممو کلاس
رزمی کاراته ثبت نام کردم
نماز خوندن شده بود غمم
واقعا بلد نبودم نماز بخونم
دستام تو هم قلاب کرده بودم
خدایا من باید چیکارکنم
تانماز بخونم
خودت کمکم کن
تو همون حالت گریه، خوابم برد
خواب دیدم تو شلمچه ام
یه جمع از برادران بسیجی اونجا بودن
یه آقای بهم نزدیک شد و گفت : سلام خواهرم
تو حسینه نماز جماعت هست
شما هم بیا
-آخه من نماز خوندن بلد نیستم
شما بیا یاد میگیری
-ببخشید حاج آقا شما کی هستی؟
من محمد ابراهیم همتم
به سمت حسینه رفتیم حاج ابراهیم ایستاد
ذکرای نماز بلند گفت منم میخوندم
تو خواب نماز خوندن یاد گرفتم
بعداز اتمام نماز حاج ابراهیم رو به سمتم کرد
و گفت :خانم معروفی من برادرتم
همیشه تا زمانی که چادر مادرم سرته
من برادرتم
هرجا کم آوردی بهم متوسل شو
صدام کن
حتما جوابتو میدم
یهو از خواب پریدم
اذان صبح بود
رفتم وضو گرفتم قامت بستم برای نماز صبح
بدون هیچ کم و کاستی تمام ذکرها یادم بود
بدین ترتیب نماز خوندن توسط حاج ابراهیم همت
یاد گرفتم
چندماهی از ماجرای نماز میگذشت
احساس میکردم
چشمم تار میبینه
از یه دکتر چشم وقت گرفتم
فردا نوبت دکترمه
نویسنده: بانو....ش
🌼@MazhabiiiTor🌼
انقدربردرمیخانہبڪوبمسرخویش
تاڪہازبادهوصلتبچشانندمرا :)🌎
#حسین_جانم❤️🌸
#غریب_طوس✨🌹
🌼@MazhabiiiTor🌼
میگنوقتیخدایڪدردیروبہبندش
میدهیعنیهنوزفراموششنڪرده
نڪنہبخاطریہدردکوچیڪ
ازعظمتپروردگارتغـافلبشی ..!
#معبودانه🙃🦋
#غریب_طوس🍀
🌼@MazhabiiiTor🌼
زمونهجورۍشده
طَرفبآچآدروچندکیلوآرایش
میآددابسمشمیگیره
ازهمهمهمتریهچیزۍکهتوپیجِبلآگرهآیِ
چآدرۍبآبشده
حجآباستآیله
بعدهممیگنمآبرآیتبلیغدیناینکآرارو
انجآممیدیم😐💔
- امربهمعروفنخوآستیم
#حجاب🌱
#غریب_طوس💐
🌼@MazhabiiiTor🌼
#فقط_حیـــــــدر_امیـــرالمــــومــــنین_است
⁷روز مانده تا عید غدیر خم❤️
#غدیر🌹
#عید_غدیر🌸🦋
#غریب_طوس✨🍃
🌼@MazhabiiiTor🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دشمن از دیدن "عباس" دلش میلرزد.🦋
¹⁹روز مانده تا محرم🖤✋🏻
#غریب_طوس🥀🌺
🌼@MazhabiiiTor🌼