فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق تو را به قیمت جان می خَرَم حسین❤️
²⁰روز مانده تا محرم🖤✋🏻
#غریب_طوس🥀
🌼@MazhabiiiTor🌼
عشقفقطاونجاکهامیرالمؤمنینخطاب به
حضرتفاطمه[سلامالله] میگن:
زِندگیپَساَزتوهیچخِیرینَدارَد ...
ومَنازتَرساینکِهعُمرَمطولانیشَود
میگِریَم!...🖇🌸 :)
#عید_قربان🌸🦋
#غریب_طوس🌹✨
🌼@MazhabiiiTor🌼
چندباربہآقامُحمدگفتم:
براۍخودمونڪَفنبخریم
وببریمحرمامامحُـسینبراۍطواف،
ولۍایشونهِۍطَفرھمیرفت
بعدچندبارڪہاصرارڪردم!!
ناراحٺشدوگُفت:
+دوتاڪفنمیخواۍببرۍپیشبۍڪفنシ💔!'
#حسین_جانم❤️
#غریب_طوس🌹💦
🌼@MazhabiiiTor🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از خدا خۅاسته ام هࢪچه داࢪم بدھم
جاے آن چشم بگیࢪم ڪه تماشات ڪنم
⁸روز مانده تا عید غدیر خم🌷♥️
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است🦋🌸
#عید_غدیر✨
#غریب_طوس🌹
🌼@MazhabiiiTor🌼
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_بیست_سوم
با اتوبوس میرفتیم مشهد
اما من فقط بغض و سکوت بودم
بالاخره رسیدیم شهر مشهد
اول رفتیم یه هتل
منو زینب تو یه اتاق بودیم
زینب : حنانه یه ذره استراحت کنیم ن
اهار بخوریم بریم حرم
-دیر نیست ؟
زینب: خب خسته ایم یه ذره استراحت کنیم
تا عصر میمونیم حرم
-باشه
بزور برای جلوگیری از ضعف کردن چند قاشقی خوردم
هتلمون نزدیک حرم بود
ورودی حرم بودیم زینب گفت باید اذن دخول بخونیم
من عربی بلد نبودم
ماتمم گرفته بود چه جوری بخونم
انگار یکی از تو درونم داشت اذن دخول میخونه
وارد صحن رضوی شدیم
همین که چشمم به گنبد طلا خورد
اشکام جاری شد
زینب سلام امام رضا(علیه السلام ) را بلند
خوند منم باهاش تکرار کردم
زینب پاشد نماز بخونه
اما من نماز خوندن بلد نبودم
زینب :حنانه میای بریم جلو
-نه من میترسم خیلی شلوغه
زینب: باشه پس تا تو نماز بخونی منم میرم زیارت
- باشه
زینب که رفت
زانوهام بغل کردم و گفتم آقا شهدا منو آوردن اینجا
من نماز خوندن بلد نیستم خودت کمکم کن ..
نویسنده: بانو....ش
🌼@MazhabiiiTor🌼
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_بیست_چهارم
اون چندروز منو زینب همش میرفتیم حرم
فقط ی بار زینب بازار رفت برای خرید زغفران و انگشتر
اما من نرفتم
اون چندروز مشهدمون سریع گذشت
وقتی از مشهد برگشتیم رفتم اسممو کلاس
رزمی کاراته ثبت نام کردم
نماز خوندن شده بود غمم
واقعا بلد نبودم نماز بخونم
دستام تو هم قلاب کرده بودم
خدایا من باید چیکارکنم
تانماز بخونم
خودت کمکم کن
تو همون حالت گریه، خوابم برد
خواب دیدم تو شلمچه ام
یه جمع از برادران بسیجی اونجا بودن
یه آقای بهم نزدیک شد و گفت : سلام خواهرم
تو حسینه نماز جماعت هست
شما هم بیا
-آخه من نماز خوندن بلد نیستم
شما بیا یاد میگیری
-ببخشید حاج آقا شما کی هستی؟
من محمد ابراهیم همتم
به سمت حسینه رفتیم حاج ابراهیم ایستاد
ذکرای نماز بلند گفت منم میخوندم
تو خواب نماز خوندن یاد گرفتم
بعداز اتمام نماز حاج ابراهیم رو به سمتم کرد
و گفت :خانم معروفی من برادرتم
همیشه تا زمانی که چادر مادرم سرته
من برادرتم
هرجا کم آوردی بهم متوسل شو
صدام کن
حتما جوابتو میدم
یهو از خواب پریدم
اذان صبح بود
رفتم وضو گرفتم قامت بستم برای نماز صبح
بدون هیچ کم و کاستی تمام ذکرها یادم بود
بدین ترتیب نماز خوندن توسط حاج ابراهیم همت
یاد گرفتم
چندماهی از ماجرای نماز میگذشت
احساس میکردم
چشمم تار میبینه
از یه دکتر چشم وقت گرفتم
فردا نوبت دکترمه
نویسنده: بانو....ش
🌼@MazhabiiiTor🌼
انقدربردرمیخانہبڪوبمسرخویش
تاڪہازبادهوصلتبچشانندمرا :)🌎
#حسین_جانم❤️🌸
#غریب_طوس✨🌹
🌼@MazhabiiiTor🌼
میگنوقتیخدایڪدردیروبہبندش
میدهیعنیهنوزفراموششنڪرده
نڪنہبخاطریہدردکوچیڪ
ازعظمتپروردگارتغـافلبشی ..!
#معبودانه🙃🦋
#غریب_طوس🍀
🌼@MazhabiiiTor🌼
زمونهجورۍشده
طَرفبآچآدروچندکیلوآرایش
میآددابسمشمیگیره
ازهمهمهمتریهچیزۍکهتوپیجِبلآگرهآیِ
چآدرۍبآبشده
حجآباستآیله
بعدهممیگنمآبرآیتبلیغدیناینکآرارو
انجآممیدیم😐💔
- امربهمعروفنخوآستیم
#حجاب🌱
#غریب_طوس💐
🌼@MazhabiiiTor🌼
#فقط_حیـــــــدر_امیـــرالمــــومــــنین_است
⁷روز مانده تا عید غدیر خم❤️
#غدیر🌹
#عید_غدیر🌸🦋
#غریب_طوس✨🍃
🌼@MazhabiiiTor🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دشمن از دیدن "عباس" دلش میلرزد.🦋
¹⁹روز مانده تا محرم🖤✋🏻
#غریب_طوس🥀🌺
🌼@MazhabiiiTor🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جان ! محرمت نرسیده ،دچار تشویشم
چگونه حق شب سوم را ادا بکنم؟
¹⁹روز مانده تا محرم الحرام🖤
#حسین_جانم🦋
#یا_رقیه🖤
#غریب_طوس🌸🍃
🌼@MazhabiiiTor🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاعلی✋🏻💚
⁷روز مانده تا عید غدیرخم🌸💚
#غریب_طوس✨🌹
🌼@MazhabiiiTor🌼
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_بیست_پنجم
زینب اصرار داشت همراه من بیاد دکتر
اما بالاخره من راضیش کردم تنها برم
بعداز ۷-۸نفر نوبتم شد
دکتر بعداز معاینه چشمم با دستگاه مخصوص
گفت چشمم ضعیف شده
به مدت طولانی نباید کتاب بخونم گریه کنم
وقتی بهش گفتم کاراته کار میکنم
گفت یه ضربه به چشمت بخوره
قرینه چشمت پاره میشه و کور میشی
ناراحت بودم خیلی شدید
مستقیم رفتم بهشت زهرا قطعه سرداران بی پلاک
سر مزار شهید گمنامی که همیشه پیشش میرفتم
بعداز یک ساعت رفتم مزاری ک به یاد شهید همت بود
تا عکسش دیدم
بازم اشکام جاری شد اون لحظه برام مهم نبود
ک چشمام اذیت بشن کلی گریه کردم
داداش کمکم کن
من از نابینا شدن میترسم
تا دم دمای غروب مزارشهدا بودم
روزها از پی هم میگذشتن و من به فعالیتم تو
بسیج و ادامه دادن ورزش کاراته بودم
تقریبا پنج ماهی از اون روزای ک دکتر گفت
با فشار ب چشمت یقینا نابینا میشی میگذره
فردا مسابقه دارم
حریفم یه دختر شیرازیه
بعد از اماده شدن وارد میدان شدیم
اول مسابقه بهش گفتم به چشمم ضربه نزن
اما .....
نویسنده: بانو....ش
🌼@MazhabiiiTor🌼
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_بیست_ششم
وسطای مسابقه امتیازها طوری بود
که من برنده مسابقه بودم
اومدم با پا بکوبم به کتف حریف
که اون با نامردی با مشت کوبید به چشمم
فقط فهمیدم چشمم جایی را نمیبینه
وقتی به هوش اومدم دیدم یه سرم به دستمه
و چشمم بسته شده
زینب پیشم بود
دکتر وارد اتاق شد
دکتر: چه کردی با خودت خانم معروفی
مگه نگفتم ضربه مساوی نابینایی
-دکتر بهش گفتم ب چشمم ضربه نزن
اما نامردی کرد
-من باید برم جنوب
دکتر:دختر خوب گرد وخاک برات سمه
-اما من باید برم جنوب
دکتر: تو چقدر لجبازی دختر
برو بیا کور شدی دست من نیستا
اسممو نوشتم ۱۵روز دیگه میریم راهیان نور
کور بشم به درک
من باید برم جنوب ......
من منتظر رفتن به شلمچه بودم
اونجا محجبه شدم
اونجا حاج ابراهیم بهم نماز یاد
بالاحره رفتم شلمچه
با هق هق گفتم :کجایی داداش کجایی؟
خواهرت بهت احتیاج داره
یهو صدای حاج ابراهیم شنیدم
گفت : غصه چی رو میخوری ؟
نترس خواهرمن
سرمو به عقب برگردوندم واقعا خود حاجی بود
اومدم بلند بشم برم سمتش
بی هوش شدم
وقتی به هوش اومدم فقط مسئول کاروان کنارم بود
مسئول خواهران :حنانه جان خوبی؟
-نه
مسئول خواهران : دکتر اینجا گفت بخاطر چشمت باید بریم اهواز بیمارستان یه ذره که بهتر شدی بگو اطلاع بدم با ماشین بیان دنبالمون
من فقط گریه میکردم بعد از نیم ساعت با همون خانم و دوتا آقا منو
بردن یه بیمارستان تو اهواز که مخصوص چشم بود
دکترا چندین بار چشمم معاینه کردند
بعد از ۵-۶ساعت گفتن
چشمش صحیح و سالمه
توراه گریه میکردم منو ببرید شلمچه
بالاخره دلشون سوخت رفتیم شلمچه
با گریه و زاری صدا میزدم : کجایی فرمانده
کجایی حاج ابراهیم همت
دوباره بی هوش شدم
خبر شفا گرفتنم از حاج ابراهیم همت مثل بمب ترکید حنانه حاج ابراهیم همت را دیده بود
بازگشت من از راه پرگناه بزرگترین معجزه شهداست.
شهید زنده است که منو از خواب غفلت بلندم میکنه سفرمون تموم شد
اما با خودم عهد کردم برگشتم تهران حتما درمورد حاجی تحقیق کنم
نویسنده: بانو....ش
🌼@MazhabiiiTor🌼
بےتوازگردشایامدلمبیزاراست
بےتواےمونسِجان،دلزغمتمیسوزد...🙃❤️
#امام_زمانم💚
#غریب_طوس🌹✨
🌼@MazhabiiiTor🌼