eitaa logo
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
440 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
105 فایل
༺﷽༻ 💛🌻دݪگرم خُدٰایـےاَم،ڪھ بٰا تَمام بَدۍ هٰایَم باز هَوٰادٰار دِلم اسٺ...❥ ツ اَلـّٰلـھُـمَ الـࢪزُقـنـٰا شَـــہــ💔ـٰادَٺ:) ڪُپـۍ؟! وٰاجِبہ مُؤمِن✌🏻 اࢪٺباط با ادمیݩ⬅: @Fatemeh_884
مشاهده در ایتا
دانلود
☘| ! . روزى‌حضرت‌علی"ع"ازدرب‌دڪان‌قصابى‌مى گذشت، قصاب به آن حضرت عرض كرد:يااميرالمؤمنين! گوشتهاى‌بسيارخوبى‌آورده‌ام،اگرميخواهيدببريد. . فرمود:الان‌پول‌ندارم‌ڪه‌بخرم. . عرض‌ڪرد:من‌صبرمیڪنم‌پولش‌رابعداًبدهيد. . فرمود:من‌به‌شڪم‌خودمی‌گويم‌که‌صبرڪند، اگرنمۍتوانستم‌به‌شكم‌خودبگويم‌ازتومیخواستم ڪه‌صبركنى،ولى‌حالاكه‌ميتوانم‌! به‌شكم‌خودمیگويم‌ڪه‌صبركند.|🙂✨ . آرى! خاصيت‌نفس‌اماره‌اين‌است، كه‌اگرتواوراوادارومطيع خودنكنى اوتورامشغول‌ومطيع‌خودخواهدساخت!^^ ؟ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @MazhabiiiTor💗💗💗
🍀♥️ 💫باران شدیدی در تهـران باریده بود خیابان۱۷ شهریور را آب گرفته بود چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگرخیابان بروند مانده بودند چه کنند..! 🍃 همان موقع از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کول کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف دیگر خــــیابان بُرد ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز شکستن خودش نداشت مخـــــصوصا زمانی که خـیلی بین بچـــــه‌ها مطـــرح بود!✨ •برگرفتھ‌از‌کتاب‌سلام‌برابراهیم📚🌈 ⓙⓞⓘⓝ↴ ❥︎|→🍃@MazhabiiiTor
•| |• -محاسبه‌‌ۍنفس ببین، چند بار نَفْس را زمین زدی؟ و چند بار نَفْست تو را زمین زد؟ دشمن تو بدی‌های تو نیست، دشمن تو رفتارهای بد تو هم نیست، دشمن تو، توست! +هر روز بررسی کن! :)🌱 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💐@MazhabiiiTor💐 •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💖 دلتنگت که میشوم،🥀 چادرم می شود برایم مصداق 🕌 آخر بوی میدهد...🍃 عطر (س) را میدهد🌺 گاهی که نفس کشیدن برایم سخت میشود...💔 میرم در هوای 🖤 تازه می کنم...💕 چادرم یادگار زهراس💚 🌼@MazhabiiiTor🌼
رمان زیبای🦋[تنها میان داعش]🦋 پارت 33✨ دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. ? تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. ? دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. ? سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. ? دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. ? با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» ? دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 🌼@MazhabiiiTor🌼
عشق‌آن‌دارم‌تاآید از دلبرم‌گویم‌فقط ... حق‌پرستم،مقتدایم است تاابداز گویم‌فقط ... 🦋♥️🌷 🌺💐 🌼@MazhabiiiTor🌼