eitaa logo
🇮🇷مذهبــیـــون🇮🇷
938 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
43 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹♥️ آمد که بگیرد ز علی نقطه ضعفی بیچاره ندانست "علی" نقطه ندارد... #غلام_حیدریم #باباعلی #110❤️ #مذهبیون🇮🇷 مدیر کانال♥: @abolfazl_m1880 @Akbary_88 انجام تمام تبادلات وتبلیغات 👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹امام علی (علیه السلام) : ✨خداوند شهدا را در قیامت با چنان جلال و نورانیتی وارد محشر میکند،که اگر انبیاء سواره از مقابل آنان عبور کنند به احترام آنها پیاده شوند 👊 @mazhabyun1y ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌
شوق‌راردکرده‌ایم‌ازفراق‌ِکربلا ؛ کارمان‌داردبه‌مرزِجان‌سپردن‌می‌رسد .! @mazhabyun1y ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌
    اگہ‌ آقا‌ ''عج''     بہ‌ اندازھ‌ۍ‌    "اسٺقلال       "پرسپولیس    هوادار‌داشٺ،اونقدر    روش‌حساس‌بودن،..🥀    ٺاالان‌ظھور‌ڪرده‌بود💔 😍 😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ @mazhabyun1y ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌
امام علی علیه السلام: عدالت آن است که هر گاه ستم کرده باشى، انصاف ورزى و فزونى آن است که هرگاه توانا شوى، درگذرى. اَلْعَدْلُ أَنَّكَ إِذَا ظُلِمْتَ أَنْصَفْتَ وَ اَلْفَضْلُ أَنَّكَ إِذَا قَدَرْتَ عَفَوْت. غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 578 @mazhabyun1y
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یہ‌سلام‌بدیم‌بہ‌ آقامون‌صاحب‌الزمان😍"! روبہ قبلہ: السَّلامُ‌علیڪَ‌یابقیَّةَ‌اللّٰہ یااباصالحَ‌المَهدے‌یاخلیفةَالرَّحمن ویاشریڪَ‌القرآن ایُّهاالاِمامَ‌الاِنسُ‌والجّانّ‌سیِّدے ومَولاےالاَمان‌الاَمان . . .💚☘ 😍 😍 @mazhabyun1y
جبهه‌انقلاب‌منتظرِتونمیمونه، دیربجنبی‌ازکاروان‌جاموندی؛ دست‌بجنبـــون! 👊 @mazhabyun1y
و سلام بر او که می گفت: «انسان یک تذکر در هر ۴ ساعت به خودش بدهد بد نیست، بهترین موقع بعد از نماز وقتی سر به سجده میگذارید مروری بر اعمال صبح تا شب خود بیندازید آیا کارمان برای رضای خدا بود؟!» 👊 @mazhabyun1y
مواظب‌زبونمـون‌باشیم...!!🚶🏽‍♂» دروغ‌هایۍڪه‌بہ‌شـوخۍمیگیم...!!🕯» واسمشوگذاشتیم‌خـالۍ‌بندے...!!🥀» گناه‌ڪبیـره‌است...!!💔» دروغ‌دروغــہ...!! چه‌جدےوچه‌شوخۍ...!! بپا‌شوخۍ‌شوخۍ،گناه‌نکنۍ...!! :) @mazhabyun1y
ما که رفتیم... 💔
خاکِ‌جِبھه‌هَنوز زِمزِمه‌هاۍِ‌مُناجتِ‌قُنوتِ عاشِقانِہ‌تَرین‌نَمآزه‍ارابِخاطِردآرَد قنوتۍکِھ‌ذِکر «‌اللهم‌ارزقنی‌توفیق‌شهادتک‌فی‌سبیلک» نُخستین‌دُعاۍِآن‌بود:)🖤 @mazhabyun1y
۲۲ اسفند سالروز بزرگداشت شهداگرامی باد @mazhabyun1y
تسبیحات حضرت زهرا سلام الله رو بدون تسبیح بگید با بند بندهای انگشت که بگی روز قیامت همینا به حرف میان شهادت میدن که باهاشون ذکر گفتی...!! # شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی @mazhabyun1y
مادران چند شهیدی در جنگ 🕊جالب است بدانیم که تعداد مادران چند شهید تقدیم کرده، چقدر است. مادرانی که چندین بار درب منزلشان برای خبر شهادت فرزندانشان زده شده است. 🌹 ۲۲ اسفند روز بزرگداشت شهدا گرامي باد
به وقت رمان...
🎆 شب 26 رگ یاب! 🔷 اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی در استقبالش ... 😊 ✅ بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ... - چرا اینقدر گرفته ای؟ 💢 حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! ... با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش...😒 خنده اش گرفت ... - این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ 😊 - علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ...🙄 صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم ... - ساکت باش بچه ها خوابن 😒 🔸صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید! - قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته 🙂 🔸 رفت توی حال و همون جا ولو شد ... - دیگه جون ندارم روی پا بایستم ... با چایی رفتم کنارش نشستم ... 🔷 راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن... - اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن😌 - جدی؟ لای چشمش رو باز کرد ... - رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم ... 😊 و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ... - پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی؟! و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم... ادامه دارد ...
🎆 شب 27 "حمله زینبی" 🔸 بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ... با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست ... از حالتش خنده ام گرفت ... - بزار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ... کارم رو شروع کردم ... یا رگ پیدا نمی کردم ... یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد ... ✅ هی سوزن رو می کردم و در می آوردم ... می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم ... نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم ... - آخ جون ... بالاخره خونت در اومد ... یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما ... با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد ... خندیدم و گفتم ... - مامان برو بخواب ... چیزی نیست ... انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ... - چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... 😒 🔸اون وقت میگی چیزی نیست؟ ... تو جلادی یا مامان مایی؟ ... و حمله کرد سمت من ... علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد... - چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مرده ... مردها راحت دردشون نمیاد ...☺️ 🔷سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت ... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد ... 💢 حتی نگذاشت بهش دست بزنم ... اون لحظه تازه به خودم اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود . ‍‌‌‌‌ادامه دارد...
سلام🌿 بنده ادمین جدید هستم🌹
دوستان موافق هستین در مورد یک مبحث اخلاقی (تکبر،احترام به پدرمادر،حسد.....) تو کانال پست بزارم؟ نظراتتون رو میتونید با لینک ناشناس بهم بگید👇🏻👤 https://harfeto.timefriend.net/16787094839522
نه نزار شلوغ میشه:/ + رای با اکثریت هست اگر بقیه هم همین نظر رو داشتن باشه
دختری یا پسر؟ + چه فرقی داره؟
ببه + باشه 🙂