هدایت شده از بنرای دوشنبه تبادلات پرجذب مذهبی یازینب
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
محمد:
نگاهی به صورتش کردم.
لب ترک خورده اش را ارام ارام تکان میداد.
_الســ...لام...علی..الــ..حسـ..ین...
حالا رگه ای خون از گوشه لبش راه باز کرده بود..
این قصه هم تمام شد.
بوسه ای به پیشانی اش زدم.
حالا تنها یک دقیقه زمان داشتم ولی پایی برای رفتن نبود...
کاغذ را در دستانم فشردم..
بلند شدم و به سمت چهارچوب در رفتم..
برگشتم و برای اخرین بار به صورتش نگاه کردم..
تا بخواهم به خود بجنبم کسی از پشت بدنم را قفل کرد به سمت عقب کشید..
ناگهان بمب منفجر شد..
تمام بدنم داغ شد...
محکم روی زمین افتادم.
فرشید:
_میگی چی کار کنممم...نمیاد..
لج کرده..
_خودم می رم...
میرم میارمش.
_فقط چن دقیقه مهلت داریم...
خندید و گفت.
_عملیات نجات شروع شد...
حلال کن💔
..................................
چراااا گذاشتم برود😭💔
خوندی؟😁
چطور بود؟؟🤨
خب حالا که کنجکاو شدی بیا مهمونمون باش😁
فصل اولش تمومه ها😳😍
°•••• @RRR138 ••••°
هیجانی🙄☝️