🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
📨#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #مهدی_حسینی
🔷خطشکنی در حماه سوریه
🌟همرزم شهید روایت میکند: آقامهدی خیلی شجاع بود. آخرین روزهای مانده به شهادتش که اوضاع شهر حماه به هم ریخته بود، ما در مقرّ نیروهای مدافعحرم در نزدیکی منطقه جبل زینالعابدین حضور داشتیم. مسلّحین خیلی سریع پیشروی میکردند و همهجا را تصرّف کرده بودند.
🦋بعد از ظهر بود که تکفیریها تقریباً به یککیلومتری ما رسیدند. مردم بومی هم در حال تخلیهی منازل بودند و کلّ نیروها روحیهشون پایین اومده بود و اگر مقرّ ما از دست میرفت، انگار کلّ شهر حماه از دست رفته بود.
🌟در همین گیر و داد بودیم که دیدیم ماشینهایی با محمول توپ۲۳ با سرعتِ هرچه تمام به سمت دشمن در حال حرکتاند. از شجاعت این ماشینها کلّ نیروهایمان روحیهی عجیبی گرفتند و همگی توان دوباره ای بدست آوردند. طرّاح حرکت این ماشینها آقا مهدی بود و خود آقامهدی در ماشین اول، پشت فرمان نشسته بود و خطشکنی میکرد.
🦋بعد از این حرکت و با پشتیبانی آتش این هشت ماشین و با حملهی دوباره، نیروهای مدافعحرم موفق شدند تکفیریها را به نقطهی اوّل خودشون بازگردانند.
✅با ما همراه باشید...
🇮🇷مـــــــــدافعان_حــــــــــــــــرم..
🕋@mdafan_hrm
💌#خاطرات_شهدا
🔵شهید مدافعحرم #یاسین_رحیمی
♨️کــارتِ عابــر بانــک
💙مادر شهید روایت میکند: یاسین اجازه نمیداد هیچکس از کار خِیری که انجام میداد، خبردار شود. به همین خاطر هم هیچکس از رفتنِ او به سوریه خبر نداشت و با اسم دیگری برای دفاع از حرم رفته بود.
❤️یادم میآید برای عید خرید کرده بود و چند جعبه میوه و شیرینی اضافه هم گرفته بود و عقب یک وانت گذاشته بود. روز تشییع پیکر یاسین، رانندهای که میوهها را بُرده بود، تعریف میکرد که یاسین آن میوهها را برای یک خانوادهی بیبضاعت و چند یتیم فرستاده بود.
💙بعد از چند روز فهمیدیم که یاسین، کارت عابر بانکش را به یک خانواده بیبضاعت داده بوده و هرماه، مَبلغی برای گذرانِ زندگی آنها به کارت واریز میکرده است؛ مبلغی که شاید تمامِ حقوق ماهانهاش بود.
✅با ما همراه باشید...
🇮🇷مـــــــــدافعان_حــــــــــــــــرم..
🕋@mdafan_hrm
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #نادر_حمید
🎙راوے: همسر شهید
🎈هیچ وقت روز تولدش و روزهای خاص رو فراموش نمیکردم. پارسال سوریه ساکن بودیم. آنجا یک تقویم در خانه داشتیم اما تاریخش به میلادی بود؛ حاجنادر به خاطر مشغلهی زیاد و دیرآمدن به خانه، یادش میرفت که تقویم ایرانی بیاورد.
🌟یادم رفته بود که شهریورماه نزدیکه و چند روز دیگر تولدش است. درست روز تولدش بود! ظهر برای ناهار آمده بود تا به خانه سَری بزند. سر سفره به شوخی و با خنده گفت: «چه خانم بیمعرفتی دارم! گفتم الان میروم خانه، باسلیقه خانه را تزئین کرده و کیک خیلی خوشمزه درست کرده باشد؛ اما مثل اینکه بانک از تو با معرفتتر هست، اول صبح با یک پیامک روز تولدم را تبریک گفت.»
🎈دخترمان، اُمّالبنین که متوجه شد روز تولد پدرش هست، پرید بغلش و او را غرقِ بوسه کرد؛ تا آنجا که نادر با خنده گفت: «بابا ولم کن، اشتباه گفتم! تولد همسایه بود! تولد من فردا هست.» برای یک لحظه شرمندهاش شدم. این خاطره و تمام خاطرات شیرینش را هیچوقت فراموش نمیکنم.»
✅با ما همراه باشید...
🇮🇷مـــــــــدافعان_حــــــــــــــــرم..
🕋@mdafan_hrm
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #مجید_قربانخانی
♨️عشقِ تفنگ و بیسیم
🌟مادر شهید روایت میکند: همیشه مجید دوست داشت پلیس شود. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت«خانم تو را به خدا نگذارید برود! تمام بچهها را تکهتکه کرده است. میگوید من کاراته میروم باید همهتان را بزنم.»
🎈عشق پلیس بودن و قویبودن باعث شده بود هرجا میرود، پُز داییهای بسیجیاش را بدهد؛ چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم که پایش به بسیج باز شد، یکی از دوستانش میگفت«آنقدر عشق بیسیم بود که آخر یک بیسیم به مجید دادیم و گفتیم این را بگیر و دست از سر ما بردار.»
🌟مجید سینهسوخته بود و اینطور نبود که فقط به فکر جوانی و تفریحش باشد. در مرامش بود که هرکسی نیاز به کمک داشت، اگر برایش مقدور بود، کمکش میکرد. در ۱۴سالگی رفت آموزش دید تا به مردم در خصوص پیشگیری از بیماری ایدز مشاوره بدهد. در حدّ مربی که شد، مرتباً کرج میرفت و به بیماران و خانوادههای درگیرِ این بیماری مشاوره میداد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
پایگاهنیمخبری مدافعانحرم↙️
🆘@mdafan_hrm
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
📌 #خاطرات_شهدا | شهید سید علی عالمی (ابوسجاد) مسئول پشتیبانی فاطمیون
🔹یکی از اولین نیروهای #فاطمیون بود. مردی پرتلاش و دلسوز...
🔸آخرین بار که او را دیدم، یک ماه قبل از شهادتش بود. با شوخی بهش گفتم: سید جان، نورانی شدی، نکنه شهید بشی؟!
🔹با حسرت گفت: ما کجا و شهادت کجا؟! گلویش را بغض گرفت...
🔸گفت: تمام دوستانم، دستمزدشان را گرفتند، رفتند ولی من لایق نبودم، دیگه خسته شدم. کاش بی بی زینب(س) دستمزد منو هم میداد، میرفتم.
🔹من بهش گفتم: سید جان فعلا کار داری، بهت نیاز است...
🔸گفت: بیشتر از ۳ سال خدمت کردم دیگه بسه... سرانجام در ایام محرم دستمزدش را گرفت و با لب خندان به جمع دوستان شهیدش پیوست.
🔺 راوی: همرزم شهید
ڪانال مدافعان حـــــرم(رسمی)
🌐 @mdafan_hrm
📌 #خاطرات_شهدا | سردار شهید #علیرضا_توسلی (ابوحامد) فرمانده و بنیانگذار #فاطمیون
🔹پوتینهایش خیلی کهنه بود. گفتم: حاجی شما فرمانده یک لشکر هستید. این پوتینها برازنده شما نیست. یک لحظه صبر کنید.»
🔹سایز پوتینهای #ابوحامد را میدانستم. یک جفت پوتین خوب که یکی از دوستان برایم هدیه آورده بود را به ابوحامد تقدیم دادم. با خوشرویی پذیرفت.
🔹همان جا پوتینها را به پا کرد. میخواستم پوتینهای قدیمی را دور بیاندازم اما قبول نکرد. پوتین ها را توی پلاستیک گذاشت و همراه خود برد.
🔹یک هفته بعد با کمال تعجب دیدم که دوباره همان پوتینهای قدیمی را به پا کرده است. گفتم «حاجی از پوتینهای جدید خوشتان نیامد؟»
🔹گفت «نه اتفاقا خیلی هم خوب بودند ولی جایی برای نماز رفته بودم وقتی آمدم بیرون پیداشون نکردم» و خندید.
🔹بعدها فهمیدم همان روز وقتی برای سرکشی به خط رفته بود، پوتینها را به یکی از نیروها داده بود.
ڪانال مدافعان حـــــرم(رسمی)
🌐 @mdafan_hrm
📨#خاطرات_شهدا
🟡شهید مدافعحرم #سعید_انصاری
🔷جهیزیّــــه دختــــر نیازمنــــد
🌻به روایت همسر شهید: سعید به صدقهدادن خیلی اهمیت میداد. هروقت میخواست صدقه بدهد یا به در راهماندهای پولی بدهد، درشتترین پولی را که در جیبش بود، میبخشید. بعدها شنیدم که هر ماه هزینهای را کنار میگذاشت و به یکی از آشنایان میداد تا در تهیّهی جهیزیه برای دختران نیازمند شریک باشد. وقتی سعید شهید شد از این موضوع مطلع شدم.
🌻دختری جوان در تشییع جنازه سعید، با هر قدم اشک میریخت. میگفت:«این شهید برایم پدری کرد. در بدترین شرایط، دستمان را گرفت. در آستانهی ازدواج بودم که پدرم به رحمت خدا رفت و مادرم بیمار شد. شهید انصاری جهیزیه را تمام و کمال تهیه کرد.»
🦋ڪانال مدافعان حـــــرم(رسمی)
╔══════╗
@mdafan_hrm\
╚.🔘.═══.🔘.╝