🔴 #ترسناکترین_دستگاه_جاسوسی
مؤسس #ویکیلیکس، ژولیان آسانژ [Julian Assange] فیسبوک را «مخوفترین دستگاه جاسوسی تا به حال ابداع شده» میخواند. وی این مطلب را در مصاحبه باشبکهٔ خبری «راشا تودی» [Russia Today] بیان میدارد.
او ادامه میدهد:
#فیسبوک (مالک واتساپ و اینستاگرام) پایگاه دادهٔ عظیمی را دربارهٔ مردم در اختیار دارد، روابط خانوادگی و دوستانهٔ آنها، اسامی آنها، نشانیهای آنها، مکانهایی که در آن حضور دارند و… همه و همه در #آمریکا قرار دارد و در دسترس سازمانهای #اطلاعاتی است.
ناگفته پیداست که دسترسی به اطلاعاتی پیرامون افکار، #اعتقادات، #علایق و گرایشها، نگرشها و رفتار مردم تا چهحد میتواند در برنامهریزی برای دستکاری و جهتدهی به آنها مؤثر باشد و با وصفی که گذشت برضد ملتها و در جهت منافع صهیونیسم، استفاده شود.
┄┅═══✼📩✼═══┅┄
#صدای_انقلاب
#آتش_به_اختیار
☑️ @tahlilgar57
هدایت شده از راه سعادت
#جنگ_نرم❗️
#داستان
کشاورز فقیری برغالهای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز میگشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله آن فرد از بگیرند میتوانند برای خود جشن بگیرند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند. اما چگونه میتوانند این کار را عملی کنند؟ مرد روستایی قوی و درشت هیکل بود و این اوباش ضعیف نمیتوانستند و نمیخواستند که به صورت فیزیکی درگیر شوند. برای همین فکر کردند و تصمیم گرفتند که از یک حقه استفاده کنند.
وقتی مرد روستایی داشت شهر را ترک میکرد یکی از آن اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» و مرد روستایی هم در پاسخ به وی سلام کرد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانههایت حمل میکنی؟»
مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شدهای؟ این سگ نیست! این یک بز است.»
ولگرد گفت: «نه اشتباه میکنی، این یک سگ است و اگر با این حیوان بر روی دوش وارد روستا شوی مردم فکر میکنند که دیوانه شدهای.»
مرد روستایی به حرفهای آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بز را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوان روی دوشش بزغاله است. در پیچ بعدی اوباش دوم وارد عمل شد و دوباره سخنان دوست اوباش خود را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا این بزغاله است و نه یک سگ.»
ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر میرسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این یک بز است؟» و به راهش ادامه داد.
روستایی بز را از دوشش پایین آورد تا ببیند موضوع چیست؟ اما آن قطعاً یک بزد بود. فهمید هر دو نفر اشتباه میکردند اما ترسی در وجودش افتاد که شاید دچار توهم شده است. آن مرد همانطور که داشت به سمت روستای خود برمیگشت نفر سوم را دید که گفت: «سلام، این سگ را از کجا خریدهای؟»
مرد روستایی دیگر شهامت نداشت تا بگوید که این یک بز است. برای همین گفت: «آن را از شهر خریدهام.»
مرد روستایی پس از جدا شدن از نفر سوم، ترسی وجودش را گرفته بود. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد چرا که شاید مورد سرزنش قرار بگیرد. اما از طرفی برای خرید آن حیوان پول داده بود. در همین زمان که دودل بود، اوباش چهارم از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیدهام که سگ را بر روی دوش خود حمل کند. نکند فکر میکنی که این یک بز است؟»
مرد روستایی دیگر واقعاً نمیدانست که این حیوان بز است و یا یک سگ. برای همین ترجیح داد خود را از شر آن حیوان خلاص کند. اطراف را نگاه کرد و دید کسی نیست. بز را که فکر میکرد دیگر سگ است آنجا رها کرد و به روستا برگشت. ترجیح داد از پول خود بگذرد تا اینکه اهالی روستا او را دیوانه خطاب کنند. با این حقه اوباشها توانستند بز را به راحتی و بدون هیچ گونه درگیری تصاحب کنند.
👌مراقب باشیم #رسانه ها با این روش، داشته هایمان و از همه مهمتر #اعتقادات را از ما نگیرند! و موضوع این داستان همان معنای جنگ نرم است.
🔶🔹راه سعادت 🔹🔶
@rahesaaadat