eitaa logo
مدادرنگی
216 دنبال‌کننده
23.7هزار عکس
22هزار ویدیو
277 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
🔸بعد از عملیات بهش گفتن بریم جنازه حمید رو بیاریم؟ گفت همه اونایی که جنازه‌شون اونجا مونده برای من حمید هستن. اگه اونارو آوردید، حمید منم بیارید. 🔹قبل انتخابات بهش گفتن داداشت تخلف کرده، گفت دست به داداشم بزنید، انتخابات رو برگزار نمی‌کنم... ⭕️مسئولینی از جنس باکری‌‌ها انتخاب کنید. 🗓۲۵ اسفند، سالروز شهادت مهندس #شهید_مهدی_باکری @Afsaran_ir
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
❇️ بر اثر اصابت تیر، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کند مسئول انبار، پیرمردی بود به نام حاج امر ا... با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود، او که آقا مهدی را نمی شناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آن ها را تماشا می کند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستاده‌ای و ما را نگاه می کنی بیا کمک کن بارها را خالی کنیم یادت باشد آمده ای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد : « بله چشم» و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکی های ظهر بود که حاج امرا... متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت : « حاج امر ا... من یک بسیجی ام .» #خاطرات_شهدا #شهید_مهدی_باکری ✅ به افسران بپیوندید: @Afsaran_ir
⭕️برادرش فرمانده یکی از خطوط عملیات بود. رفته بودم پیشش برای هماهنگی. همون موقع یک خمپاره انداختن و من مجروح شدم. دیدم که برادرش شهید شد. وقتی برگشتم، چیزی از شهادت حمید نگفتم؛ خودش می‌دونست. گفتم: "بذار بچه‌ها برن حمید رو بیارن عقب." قبول نکرد. گفت: "وقتی رفتن بقیه رو بیارن، حمید رو هم میارن." انگار نه انگار که برادرش شهید شده بود. فقط به فکر جمع و جور کردن نیروهاش بود. تا غروب چند بار دیگر هم گفتم، قبول نکرد. خط سقوط کرد و همه شهدا همون جا موندن... 🔻کاش برخی مسئولین امروز هم می‌فهمیدن برادرشون هیچ فرقی با بقیه مردم نداره! #شهید_مهدی_باکری #درس_اخلاق @Afsaran_ir
وقتی بهم گفت «ازت راضی نیستم» انگار دنیا روی سـرم خراب شده بود پـــرسیدم: «واسه چی؟» گــفت:چــرا مــواظب نیستی میدونی اینا رو کی فرستاده میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟! همه‌ش امانته! گفتم: حاجی میگی چی شده یا نه؟ دستش را باز کرد چهار تا حبّه قند خاکی تـوی دستش بود دم در چادر تدارڪات پیدا ڪرده بود!