eitaa logo
کانال رسمی " مجموعه فرهنگی رسانه طلوع"
526 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
140 فایل
🔵 پیام سنجاق شده کانال رو بخون تا ما رو بیشتر بشناسی اصفهان. خ کاشانی. ک ۸.طبقه ۲ 👈ارتباط با پشتیبان @Toloueadmin216 #آموزش_پیشرفت_اشتغال 👈 روبینو:rubika.ir/media_toloue 👈آپارات:aparat.com/media_toloue 👈 اینستاگرام:Instagram.com/media_toloue
مشاهده در ایتا
دانلود
آن بیرون، دانه های هزار نقش برف آرام و بی صدا میبارند..! یکی دو هفته ای میشود که دمای خانه را پایین تر آوردیم .. خودم را توی لباس و دامن پشمی پیچیده ام و پاهایم را درونِ پاپوش عروسکی مخملی قدیمی ام گرم میکنم لا به لای عطر قهوه ای که خانه را پر کرده و سکوتِ شیرینِ خیابان که گاهی قار قارِ دلنشینِ کلاغی آن را میشکند، به این فکر میکنم که آیا برف به درختان و مزارع و کوهستان عشق میوزد که این چنین آن ها را به آرامی در آغوش میگیرد و سپس آن ها راچنان اسوده و در امنیت با لحاف سفید و پنبه ای می پوشاندو آرام توی گوششان زمزمه میکند: "بخوابید عزیزانم تا بهار دوباره بیاید ..."
قیمه ی رویِ اجاق قل میزنه و دنیا انگار پر میشه از عطر جادویی دارچین و لیمو عمانی! باد پرده ی تورِ کنارِ اجاق رو هل میده تا وسط اشپزخونه و گاهی مجبورش میکنه با آوازِ گنجشک ها برقصه! از پیچ و خم پرده ی بینوا خنده ام میگیره و به خودم میگم الان چای میچسبه☕️ با گرمای چای بهارنارنج آتیش به جونِ تنِ سرد استکان میندازم و توی کابینت ها دنبالِ کلوچه های گردویی و شیرینی های نارگیلی میگردم ولی انگار آب شدند و تویِ زمین فرو رفتند! بی خیال پیدا کردنشون میشم اما همچنان دختری با صبر و حوصله کنجِ ذهنم آروم دنبال گمشده ها میگرده... همینطور که نگاهی به قابلمه ی خورشت جاافتاده میندازم، قندون گل سرخی رو پر از آب نبات قیچی میکنم و وسطِ یه عالمه نور آفتابِ بعد از ظهرِ بهمن ماه جاخوش میکنم!:))🌿 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
راستش را بخواهی، من دِلبسته ی خِرت و پرت های قدیمی و اصیلم..! اینکه چه هستند و چقدر می ارزند و اَهل کُدام جا باشند هم اصلا بَرایم مهم نیست مهم خاطره هایشان هستند و اینکه از کدام نُقطه ی زمانِ رفته از دست، امده باشد .. مثلِ همین تلفنِ چرخشیِ نارنجی که دستِ خیالِ مرا میگیرد و با خود میبرد به خاطرات و داستان هایِ تلخو شیرینِ نهفته در دلش اصلا اولین بار در کدامین خانه صدای بلندِ زنگش به گوشِ اهالی اش رسیده است ؟! چشم میبندم و خواهر هایی پُشتِ پلک هایم زنده میشوند که پایِ این گوشی برای هم قصه ها میبافند و سیمِ مشکی و فرفری اش را مُدام با انگشتِ اشاره هِی تاب میدهند و تاب میدهند و دِل سبک میکنند از جورِ روزگار ...! مادر هایی زنده میشوند که رویِ صندلی براقِ چوبی، کنارِ میزِ تلفن ساعت ها مینشینند و دانه و دانه از فرزندانشان سُراغ میگیرند و گاهی لا به لایِ احوالپرسی هایشان دستشان را روی پیراهنِ بلندِ گلدار ، کنارِ ذوق ذوقِ زانویشان میکشند و دم نمیزنند تا آرام بگیرد این دِلی که همیشه دلواپسِ اولاد است ! در گوشه ای دور تر از خیالم زن و شوهر هایی جا میگیرند که پایِ همین گوشی گَپ زدنشان ختم شده به دعوا و مُرافعه و آخرِ کار هم مِهرشان به گِلِگی هایشان چربیده و نِزاعشان به دوستت دارم و مراقبِ خودت باشی و شیرین ختم شده! جوانکی دلداده هم دورتر از همه در کنج و پَستویی پِنهان از خیالم، میانِ سکوتِ سَرِ ظهر با شنیدنِ صدای دلدارش از آن طرفِ خط قند در دلش آب میشود و میانِ قربان صَدقه رفتن هایش کوهِ قاف را برای یار فتح میکند و بیستون را مثل فرهاد نقش میزند! و چه خبر هایِ دردناکی که از این سیمِ فرفری و نازکِ مشکی رنگ بدونِ هیچ عاطفه ای گذشته اند و قلبِ مخاطبشان را در هم شکسته اند .. میدانی ؟ من فکر میکنم این احساساتِ تلخ و شیرین و ناب در هیچ تلفن امروزی پیدا نمیشود ...:) •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
خُرداد، دُختَرَکِ گَندُمگون و تَه تَغاریِ بَهار، نه مِثلِ فَروَردین، تَنِ نازُکَش عَطرِ بَهارنارِنج و شُکوفه دارَد نه مِثلِ اُردیبِهِشت پُر اَز حال و هوایِ عاشِقانه و سَر بِه هوا ...! فَقَط گاهی اَبر ها را می کِشد دَر آغوشَش گاهی هَم اَکلیلِ آفتاب را می پاشَد بَر سَر و رویَش اَبری و آفتابی بودَنَش هَم به هَوای دِلَش بَستِگی دارد:)🌱
میدانی جانم ؟ من همانجا مانده ام میان سال های دور لا به لای همان روز ها که اول صبح سفره ی گلدار صبحانه روی فرش لاکی دستباف کنار بساط سماور زغالی پهن میشد و آفتاب کشدار حیاط دست دراز میکرد به نوازش گل هایش ! مادر خانه برای اهالی از قوری گُلسرخی چایِ داغ تویِ اِستکان هایِ لَب طلاییِ کمرباریک میریخت و دانه و دانه میگذاشتشان تویِ نعلبکی هایِ سفید رنگی که ناصرالدین شاه قاجار با آن چشم های درشت و سبیل های قجری زیر چِشمی همه را می پایید ! من اما به اینجا پَرت شده ام به اینجا که قالی ها دیگر لاکی نیستند و شَب ها بیشتر از روز ها خواهان و ارج و قرب دارند و قهوه دوست داشتَنی تر از چای و ماگ ها عزیز تر از کمرباریکِ لب طلایی و نان های بینوا توی فریزر یخ بسته اند ....!:)) •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
تو دلت برام تنگ نشد؟ صبحا وقتی بیدار شدی، شبا موقع خواب،نگاه نکردی ببینی من چی گفتم؟ هیچی نگفتنم دلتنگت نکرد؟ دلت نخواست آهنگایی که گوش کردی رو برام بفرستی؟ دوست نداشتی چیزایی که می‌بینی رو نشونم بدی؟ یعنی هیچ اتفاقی نیفتاد که دلت بخواد درباره‌ش باهام صحبت کنی؟ غذای مورد علاقه‌مو نخوردی که یادم بیفتی؟ تو اصلا نگران حالم نشدی؟ دوست نداشتی بدونی دارم چیکار میکنم؟ اطرافم چی می‌گذره و اصلا کجام؟ تو دلت تنگ نشد؟ تو نگران نشدی؟ تو مثل من هرشب فکر نکردی به صبحایی که با هم عصر می‌کردیم و ناهارایی که با هم می‌خوردیم و آهنگایی که با هم گوش می‌کردیم؟ تو نخواستی بدونی چی شده؟ نخواستی بگی؟ نخواستی بشنوی؟ جدی جدی دل تو تنگ نشد؟! •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
کجایی؟ سعدی ی ی ی افسوس؟ بنی آدم ابزار یکدیگرند، گهی پیچ ومهره گهی واشرند .یکی تازیانه یکی نیش مار، یکی قفل زندان،یکی چوب دار . یکی دیگران را کند نردبان، یکی میکشد بار نامردمان یکی اره شد،نان مردم برد، یکی تیغ شد خون مردم خورد یکی چون کلنگ و یکی همچو بیل ، یکی ریش و پشم و یکی بی سبیل . یکی چون قلم خون دل می خورد، یکی خنجر است و شکم می درد . خلاصه پرازنفرت وکین واندوه و آز، نه رحم و نه مهر و نه لطف و نه ناز، همه پر کلک پر ریا حقه باز! چو عضوی بدرد آ ورد روزگار دگر عضوها پا گذارند فرار!!!!!! •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
دلگویه . . . یعنی چیزی که از دل میاد من بیشتر یه شنونده ام تا یه نویسنده امروز دلم بهم گفت . . . بعضی حرف ها رو نمیشه گفت باید خورد! ولی بعضی حرف ها رو نمیشه گفت ، نمیشه خورد ... می‌مونه سر دلت ... میشه دلتنگی،میشه بغض میشه سکوت... میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی چه مرگته!👩🏻‍🦯 •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
من خیلی از حرفام رو نزدم... و بیشتر تسلیم شدم..🙂 تسلیم قضاوت بی ازش آدما ولی میدنی کجا باختم؟! اونجای که به قضاوت بی ارزش آدما ارزش دادم . . : )