شاهدان بر فراز قله
هوا تاریک بود. چراغ خانهها سوسو میزد. در بلندیها هیاهو بود. پهلوانان با لبهای خندان نشسته بودند به تماشا. چشمی بر آسمان داشتند و نگاهی بر زمین. عید را جشن گرفته بودند؛ عید برهمخوردن شکوه پوشالی غارتگران و شکستهشدن هیمنۀ پوچ بتهای مدرن. شیخ احمد یاسین از کرکسهایی میگفت که از هفتاد و پنج سال پیش کارشان شکستن بال کبوتران بود؛ از لالههایی میگفت که دهههاست گرفتار غبار و حصار بودهاند؛ از کوچ اجباری غزالان کوهی و منع آواز پرندگان آفتابی فلسطینی. قاسم دستی بر شانۀ حسن گذاشت و خداقوتی گفت به سالها تلاشش روی موشکهای نقطهزن. حسن گفت: حاجی! من برای دیدن چنین اتفاقی سالها لحظهشماری میکردم؛ برای گرفتن انتقام محمد الدره و هزاران کودک بیگناه مثل او؛ برای گرفتن انتقام دختری با کاپشن صورتی و گوشوارۀ قلبی ... حاج رضوان سری تکان داد و گفت: این تازه اول راهه برادر! همه مشتاقانه منتظریم پشت سر سید در قدس نماز بخونیم. آنسوتر سید مرتضی با ابومهدی نجوا میکرد: نگرانم مرد! حالا که پس از سالها سکوت، یه سیلی کوچیک به این نامردها زدیم، نکنه مردم فریب فقر و تنگدستی شیطان رو بخورن و عدهای بهجای خدا، گوهر وجودشون رو تو بازار مکاره به حراج بگذارن!؟
#راه_قدس
#فلسطین
#پیروزی