eitaa logo
رسانه الهی
352 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
693 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈🌈🌈🌈🌈 خـــــدا‌نگاهم‌مےکند‌✨💖 و‌‌من‌دلــــــــم‌مےسوزد😔 ‌برای‌آنان‌ڪہ‌نگاه‌‌بےثباٺ‌دیگران ‌ࢪا‌بہ‌نگاه‌خالقشاݩ‌ترجیح‌مےدهند...🍂 🕌 @mediumelahi
8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅وظیفه زنان در زمینه سازی ظهور 🎤علیرضا پورمسعود 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍 ✅شما باید یه کش پول رو مثل دست بند، دستتون کنید و هروقت فکر گناه اومد سراغتون اونو بکشید و یه تلنگر بزنید به خودتون😁 ❌یکم درد داره رفیق ولی می‌ارزه... ✨اینجوری حواست جمع میشه که داری کجا میری و کمک میکنه ذهنت سمت کارای منفی نره👌 ☘✨این یه ترفند خوب و جواب دهیه که میتونید همیشه هم با خودتون داشته باشید..😊 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_یڪ مادرم بین بچه ها بیشتر به مهران و زینب وابسته بود. به مهران
...🌲🍃 به دخترها اجازه کوچه رفتن نمیدادم، میگفتم :خودتان چهار تا هستید، بنشینید و با هم بازی کنید . آنها هم توی حیاط کنار باغچه خاله بازی میکردند. مهری که از همه بزرگتر بود مثل مادرشان بود برای بچه ها دمپخت گوجه درست میکرد و میخوردند. ریگ بازی میکردند صدایشان درنمی آمد. بچه ها عروسک و اسباب بازی نداشتند. بودجه ما نمیرسید که چیزهای گران بخریم . دخترها با کاغذ عروسک کاغذی درست میکردند و رنگش میکردند . خیلی از همسایه ها نمیدانستند که من چهارتا دختر دارم. گاهی زینب و شهلا را دیده بودند اما مینا و مهری غیر از مدرسه هیچ جا نمی رفتند. من هر روز از ایستگاه 6به ایستگاه7میرفتم . بازار ایستگاه 7همه چیز داشت .حقوقمان کارگری بود و زندگی ای داشتیم، اما سعی میکرم به بچه ها غذای خوب بدهم هر روز بازار میرفتم و زنبیل را پر می کردم از جنس هایی که در حد توانم بود. زنبیل را روی کولم می گذاشتم و به خانه بر میگشتم زمستان و تابستان بار سنگین را به کولم می کشیدم. سیر کردن هفت تا بچه که شوخی نیست. هر روز بازار می رفتم اما تا شب هر چی بود و نبود می خوردند و تمام می شد و شب دنبال غذا می گشتند. بین بچه هایم از همه بود. از هیچ چیز ایراد نمی گرفت. هر غذایی که را می خورد. کمتر پیش می آمد که از من چیزی بخواهد. کلاس اول دبستان سرخک خیلی سختی گرفت، تمام بدنش له شده بود با همه ی دردی که داشت گریه نمی کرد. زینب را توی پتو پیچیدم و به درمانگاه بردم. دکتر چند تا آمپول برایش نوشت و من هر روز صبح و بعد از ظهر او را به درمانگاه میبردم و آمپول ها را برایش میزدند. دراز میکشید و سرش را روی پاهایم می گذاشت. وقتی بلند میشدم که به درمانگاه ببرمش زودتر از من پا میشد. او بدون هیچ گریه و اعتراضی درد آمپول ها را تحمل میکرد. در مدتی که مریض بود ، دوای عطاری توی آتش می ریختم و خانه را بو میدادم. دکتر گفته بود که فقط عدس سبز آب پز بدون چاشنی و بدون روغن به اش بدهید. چندین روز غذای زینب همین عدس سبز آب پز بود و زینب غذایش را می خورد و دم نمیزد به خاطر شدت بیماری اش اصلا خوابش نمی برد ولی صدایش در نمی آمد. .... 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سبک زندگی شاد🌈🌈🌈🌈 برای اینکه بتونیم یک فرد مفید برای جامعه،خانواده واطرافیانمون باشیم بایدوباید کتابخوان بشیم 📚 🕌 @mediumelahi
کسی که بعد از غسل بفهمد به قسمتی از بدنش آب نرسیده 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا