eitaa logo
رسانه الهی
352 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
685 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
Part12_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
15.59M
📗کتاب صوتی قسمت 2⃣1⃣ "پذیرش سختی ها رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 ⁉️یک سوال 👇 افرادی که به رسانه‌های منتسب و متصل به نظام و در رأس آنها اعتماد ندارند و به گمان خود معتقدند که این رسانه‌ها را بازتاب نمی‌دهند، چرا و به چه دلیلی به رسانه‌های و سایت‌ها و کانال های خارجی و ضد نظام اعتماد دارند و تمام روایت‌های آنها را دربست می‌پذیرند و به خبرهای‌شان استناد می‌کنند؟‼️🧐 🤔به چه دلیلی فکر می‌کنند شبکه‌هایی مثل منوتو ، BBC ، اینتر نشنال و... به آنها راست می‌گویند و دلسوز آنها هستند؟‼️😎🧐 ⁉️آیا در نظر این افراد، اعتماد کردن دلیلی می‌خواهد⁉️ یا اینکه می‌توان بی دلیل به هر کسی و هر منبعی اعتماد کرد؟❌ 📣گاهی برخی سوالات آنقدر بدیهی ، ساده و دم دستی است که فراموش می‌کنیم به آنها توجه کنیم!!! رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
رسانه الهی
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــــــــق #رمان #طـــــعم_سیبــــ به قلم⇦⇦🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹 #قسمت
به قلم⇦⇦ ❣ : : گوشیم زنگ خورد پشت خطم هانیه بود... علی وقتی اسم هانیه رو دید گفت: -بفرما !!!! رد تماس دادم و گفتم: -چه مشکلی؟؟؟ علی نفس عمیقی کشیدو گفت: -بزارین همه چیز روبگم...یک سال پیش بعد از روزی که من اومدم جلوی دانشگاهتون وقتی از شما دور شدم هانیه خانم جلوی منو گرفت... اخمام رفت تو هم... علی ادامه داد... -بهم گفت زهرا به دردت نمیخوره...گفت من یه عمره دوستت دارم زور و اجبار کرد که باهم باشیم...من دوست نداشتم رابطه ی شما باهانیه خانم خراب شه...مادرم رو داشتم می بردم شهرستان ولی قرار نبود خودم برم قرار بود بمونم و زندگی کنم...ولی بعد از اون اتفاق تصمیم گرفتم بخاطر شما پا به بزارم رو احساس خودم... بغضمو قورت دادم و گفتم: -چرا اینارو زودتر بهم نگفتین... -نمی شد...بخاطر همین هم هانیه خانم من رو متهم به ازدواج کرد تا شما بیخیال من بشین... گوشیم زنگ خورد پشت خط هانیه بود...برداشتم: هانیه_زهرا معلوم هست کجایی؟؟؟ من_هانیه دیگه بهم زنگ نزن... بعد هم قطع کردم و گوشیمو خاموش کردم... رو به علی گفتم: -بخاطر همه چیز متاسفم...من اگر میدونستم قضیه چیه هیچوقت نمیذاشتم تا اینجا کش پیدا کنه... ممنونم بخاطر همه چیز و ازتون عذر میخوام بابت سختی ها... بلند شدم راه افتادم به سمت خونه که علی راه افتاد دنبالم... نفس نفس میزد و گفت: -زهرا خانم...زهرا خانم...من این همه راه نیومدم که دلیل بیارم برای کارهام... چشمامو ریز کردم و گفتم: -پس برای چی اومدین؟ علی بغضشو قورت داد و گفت: -اومدم زندگی کنم... -خب خوش بگذره...دعا کنید زندگی،منم بطلبه... قدم هامو برداشتم و رفتم که دوباره علی جلومو گرفت... نگاهمون به هم گره خورد...علی سکوتو شکست و گفت: -با من ازدواج میکنین؟؟؟ سرمو انداختم پایین وگفتم خدافظ...رفتم ولی چند قدمی برنداشتم که برگشتم... رو بهش ایستادم خندمو کنترل کردم و گفتم: -من راهو تا خونه بلد نیستم خیابون هم خلوته اگر میشه تا خونه منو همراهی کنین... علی لبخندی زدو گفت: -چشم... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆این صدای مظلومیت و صدای مظلومیت نظام است ♦️ در حالی از راه میرسد که متاسفانه برخی شهرداری ها طرح تبیینی برای معرفی افتخارات نظام در محیط شهری ندارند. ✴️این درحالیست که رهبر انقلاب بارها بر توسط مسئولین تاکید کردند، فرمودند یک ضرورت فوری است و همه را به توصیه کردند... ❌متاسفانه مشاهده می‌شود برخی طرح هایی که شهرداری ها برای دهه ی فجر آماده کرده اند هیچ صراحتی در معرفی افتخارات نظام ندارد و طرح هایی ضعیف و صرفا احساسی است!!! ⁉️چه کسی بهتر از رهبر انقلاب مصلحت نظام را تشخیص میدهد؟ ✅ایشان توصیه کردند به دفاع صریح و بدون تقیه از نظام اسلامی و افتخار به آن✌️ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 روزی شاگرد یک از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. استاد از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی.😝 استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟» شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.»😏 استاد از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید.🤔 شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.»😊 استاد گفت: «رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مُشتی است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه و اندوه را براحتی کند. بنابراین سعی کن یک باشی تا یک لیوان آب.»✅ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا