eitaa logo
رسانه الهی
352 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
693 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_988159253_۱۱۵.mp3
4.58M
🔴 ۱۰ راهکار برای درک بهتر شب قدر 🎙 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20220208-WA0002.mp3
4.02M
🌺🌺🌺🌺 🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانمون هر روز قرآڹ بخونيم😍😍😍😍 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃﷽🌸🍃 ✍ بر باد رفته گاهی پیش میاد؛ یکی سر جلسه تقلب میکنه، معلم هم اصلا به روش نمیاره. 😍 شاگرد هم کلی ذوق میکنه؛ آخ‌جوووون، چقدر راحت کردم هیچ کس متوجه نشد. 👤اما معلم موقع نمره دادن، برگه امتحانش رو خط میزنه مینویسه صفر.❌ 🙅‍♂یعنی به علت ، هیچ کدوم از پاسخ ها مورد قبول نیست❌ 👈چه اونایی که کردی، چه اونایی که نکردی... ✨✨✨ ✅ حکایت بعضی از آدم‌ها هم همینطوریه👌 ⛔️ تو کسب و کارشون میکن، و رو قاطی میکنن❗️ 🔚 اونوقت باهمون پول:↶ ☜خونه میخرن، ☜فرش میخرن، ☜لباس میخرن و.... 🔚بعدش هم میرن توی همون خونه، روی همون فرش:↶ ☜ میخونن، ☜ مجلس میگیرن و.... 😱 اما خدا روی همه‌ی اون اعمال خط میزنه؛↶ ❌هیچ کدوم رو قبول نمیکنه❌ ✅خداوند در قرآن میفرماید: 🕋وَ قَدِمْنا إِلى‌ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً (فرقان/۲۳) ✨ما به سراغ(حسابرسی) هر عملى كه انجام دادند میرویم و آن را غبارى پراكنده مى‌سازيم. ⚠️یعنی حتی کارهای خوبی هم که انجام دادن دیگه هیچ ارزشی نداره و از بین میره، چون؛↶ ⛔️ و قاطی شده ⛔️ ✨✨✨ ✅ امام صادق(ع) در همین رابطه فرمود: ✨به خدا قسم هر چند اعمال اینها مفیدتر و درخشنده‌تر از پارچه‌های سفید مصری باشد، از آنها پذیرفته نمی شود❌ 👈زیرا ایشان از پرهیز نمی کنند. 📚عدة الداعی، ابن فهد حلی، ص230؛ 📚بحارالانوار، ج7، ص205. روز نوزدهم ماه مبارک نکاتی از قرآن کریم رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 ⁉ سوال: اگر شخصی با اعتقاد به اینکه هنوز اذان صبح را نگفته اند، مشغول سحری شود سپس متوجه گردد که وقت گذشته است؛ حکم او چیست🥛🥧؟؟ ✅ پاسخ: اگر در سحر بدون این که تحقیق کند صبح شده یا نه، کاری که روزه را باطل می‌کند انجام دهد، سپس معلوم شود که در آن هنگام صبح شده بوده است، باید قضای آن روز را بگیرد، ولی اگر تحقیق کند و بداند که صبح نشده و چیزی بخورد، و بعد معلوم شود که صبح بوده است قضای آن روز بر او واجب نیست✅ 🔺 رساله آموزشی آیت الله خامنه ای رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ خنده‌کنان، همراه با مایکی از مغازه لوازم التحریری بیرون آمدند. ستاره که از آن‌ها عقب افتاده بود، صدایش را کمی بلند کرد. -خودم حساب می‌کردم، مینو چه کاری بود، آخه! مینو انگشت اشاره‌اش را روی بینی‌اش گذاشت. -هیس حرف نباشه. من و تو نداریم که! بشین تو ماشین، وقت نیست. عمویی هم می‌رسه خونه، می‌بینه جا تره بچه نیست. ستاره با قهقهه‌ای سرخوشانه، مایکی را بغل کرد و سوار ماشین شد. سی‌ دقیقه بعد، در یک پاساژ همراه با مایکی در حال قدم زدن بودند. حقیقتا از این‌که مورد نگاه‌های زیادی قرار می‌گرفتند، در دلشان احساس غریبی موج می‌خورد. وارد مغازه‌ای شدند، مینو یک لباس را انتخاب کرد و داخل اتاق پرو رفت. ستاره، مشغول گرداندن مایکی بود. چند دقیقه بعد، صدای مینو را از داخل پرو شنید، به طرفش رفت. در اتاق پرو چهارطاق باز شد. لحظه‌ای خشکش زد. دست‌پاچه نگاهی به پشت سرش انداخت. نگران نگاه فروشنده بود. خیلی سریع در را تا جایی که ممکن بود، بست. اعتراض مینو بلند شد. -هی چه‌کار می‌کنی؟ بنظرش کارش آن قدر واضح بود که نیاز به توضیح نداشت. به لکنت افتاد. -مینو! مَرده واستاده اینجا.. تو.. با این لباس.. مینو نیشخندی زد. -ای بابا! چه قدر وسواسی هستی. کلی فاصله داره.. بی‌خیال، بابا! - می‌خوای اینو بپوشی؟ -خب! نمیدونم، گفتم.. ببینم.. نظرت چیه؟ -بنظرم که خیلی بازه. به درد جمع زنونه می‌خوره. -خب حالا! یه تور می‌پوشم زیرش یا.. یا یه کت روش می‌پوشم، درست می‌شه، هان؟ نظرت چیه؟ ستاره که با این جمله کمی آرام‌تر شده بود جواب داد: -آره اینم می‌شه. ولی، بنظرم یه مجلسی شیک‌تر انتخاب کن، کلاسش بیشتر باشه. مینو که انگار با حرف‌های ستاره عصبانی شده بود، با تشر جواب داد. -دیگه دلمو زدی، اصلا نمی‌خرم. چقدم لامصب خوشکل بود، اَه! ستاره که دلش سوخته بود گفت: «خب ببین می‌تونی بخریش، برا مجلس زنونه استفاده کنی. یا همون که خودت گفتی.. نظرت چیه؟» -نه دیگه. بیخیال من دوست دارم، آزاد باشم. چرا همه نباید زیبایی‌ منو ببینن؟ اگه همه نبینن دیگه اسمش زیبایی نیست. -مینو تو خودت خوشکلی.. بزنم به تخته، اصلا بخاطر خوشکلی و اینا نمی‌گم.. آخه خیلی بازه. یعنی خودت روت می‌شه جلو کیان و آرش و گیلاد و پسرای دیگه اینو بپوشی؟ مینو نگاهی به خودش در آینه کرد. -خب نمیدونم، برا همین گفتم بیای. می‌خواستم نظرتو بدونم. ستاره شرمنده شده بود. -بذار یه کم بگردم ببینم چی پیدا می‌کنم. ستاره قلاده سگ را به دست مینو داد و گشتی میان لباس‌ها زد. بنظرش لباس مینو به حدی باز بود که خودش در مجلس زنانه هم نمی‌توانست بپوشد. نگران و مضطرب بود. با خودش فکر می‌کرد اگر مینو در دلش او را اُمل خطاب کند چه؟ در گشت و گذارش بین لباس‌ها، لباسی را برداشت. بازهم خودش حاضر به پوشیدنش نبود. اما هرچه بود از آن بندهای نازک و رهایی که مینو پوشیده بود، بهتر بنظر می‌رسید. معذب جلو رفت. -ببین این چطوره؟ مینو از خوشحالی جیغ زد. -وای ستاره این کجا بود؟ چقدر رنگش نازه، صورتیه؟ آره؟ -ردیف آخر بود.نه بابا! گلبهیه بنظرم. مینو پرسید: «یعنی.. بنظرت اشکال نداره جلو کیان اینو بپوشم؟ اجازه می‌دی؟ حسودیت نمی‌شه؟» ستاره اخمی کرد. -منظورت چیه؟ -خب حسودیت می‌شه دیگه، می‌ترسی کیان این لباسو ببینه، برا منم شال قرمزی بخونه. با دلخوری گفت: «نخیر، بنده هیچ نسبتی با کیان ندارم که حسودیم بشه، در ضمن قبلی بنظرم خیلی ناجور و زشت بود.» مینو خندید بد جنسانه‌ای کرد و لباس را پرو کرد. ستاره از طعنه‌های مینو حسابی دلخور شده بود. مرد فروشنده با شنیدن صدای آن‌ها کمی جلو آمد. -خانم‌ها مشکلی پیش اومده‌؟ ببخشید ولی بهتره سگ نیارین داخل مغازه چون مشتریا ممکنه اعتراض کنن. ستاره که غیرتی شده بود، با پاشنه پایش در پرو را بست و پشت در ایستاد. -نه ممنون آقا، چشم الان کارمون تموم میشه، میریم. -خانم صادقی اومدن، اگر سوالی داشتین کمکتون می‌کنه. ستاره نفس عمیقی کشید و از این‌که مرد فروشنده، فاصله را رعایت کرده بود، خیالش راحت شد. مینو، در را هل داد و ستاره کمی به جلو پرت شد -آی.. چرا هل میدی، دیوونه! -دیوونه خودتی، میخوای خفم کنی این تو؟ نفسم گرفت. اَه.. ببین خوبه. ستاره با لحنی که سعی می‌کرد عصبانیتش را در آن کنترل کند، گفت: «خیلی خوبه. بهت میاد.» مینو با لحن لجوجانه‌ای جواب داد: «ولی چشمات یه‌چیز دیگه میگه. نترس روش مانتو جلو باز سفید میپوشم.» ستاره از ناراحتی رویش را برگرداند. احساس کرد در ذهنش او را امل خطاب کرده. با اینکه می‌دانست حرف مینو درست نیست، اما چون جواب و دلیل قانع کننده‌ای حتی در درون خودش نداشت، عصبانی بود. : ف.سادات{طوبی } ✅کپی ممنوع ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇 @tooba_banoo رسانه الهی 🕌 @mediumelahi