Tahdir joze25.mp3
4.01M
#جزء_بیست_وپنجم✅✅✅
#تحدیر
#تندخوانی
🍃خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانمون هر روز قرآڹ بخونيم😍😍😍😍
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃﷽🌸🍃
✍ رهاییِ ذلتبار
⛔️ بعضیا هر کاری دلشون بخواد میکنن....
🥂👀💃💄👣🐕
اونوقت تا میری یه کم راهنمایی و نصیحتشون کنی، زود جواب میدن:
😠 دلم میخواد،
😇 عشقم میکشه.
😎 ولم کن بزار راحت باشم.
⛔️ اونا گاهی وقتا انقدر به لجبازیشون ادامه میدن...😣 که به جایی میرسن که دیگه لازم نیست خودشون بگن ولمون کن.....
🔚بلکه این خداست که میگه؛
👈 ولشون کن❗️
👈 بذار برا خودشون #سرگرم باشن❗️
🕋 فَذَرْهُمْ❗️👈👈 اینها رو #رها کن به حال خودشون...🚶
❗️ چون خودشون اینطوری خواستند...
❗️ چون امیدی به اینها نیست...
👇👇👇
🕋 فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّی حِینٍ (مومنون/۵۴)
💢 آنها را در جهل و غفلتشان #رها کن، تا زمانی که مرگشان فرا رسد یا گرفتار #عذاب الهی شوند!
🕋 فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یُلَاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ (زخرف/۸۳)
💢 آنها را به حال خودشان #رها کن، تا در باطل غوطهور باشند، و #سرگرم بازی شوند، تا روزی را که به آنها وعده داده شده است، ملاقات کنند، و نتیجهی کار خود را ببینند.
✨✨✨
✅ همیشه دعات این باشه:
💢 الهی لَا تَکِلْنِی إلى نفسی...
💢 إنْ وَکَلتَنی إلى نفسی، هَلَکتُ!
🤲 خدای من! لطفاً مرا به حال خودم رها نکن!
🤲 که اگر مرا بحال خودم واگذاری، هلاکتم حتمی است
روز بیست و پنجم ماه مبارک #رمضان
نکاتی از #جزء_بیست_و_پنجم قرآن کريم
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
📌#سوژه_سخن_طنز
بدشانستر از اونی که هیچکس #افطار
دعوتش نمیکنه،
اونیه که توی یه روز ، ۲جا #افطاری دعوت میشه چون یکیش رو نمیتونه بره😊😊😂😂😂
#پرسش_پاسخ_احکام
✍️اگر #روزه دار ضعف شدید نداشته باشد مستحب است اول وقت، نماز مغرب را بخواند سپس #افطار کند🍜
ولی اگر به حدی ضعف دارد که تمرکز در #نماز ندارد، بهتراست اول #افطار کند🍝
و اگر کسی سر سفره منتظر اوست بهتر است قبل از نماز افطار کند✅
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
202030_1165783082.mp3
11.32M
💞 #مطلع_عشق1
مجموعه ای از پندها و نصایح حضرت #آیت_الله_خامنهای به زوج های جوانی
که توفیق یافته اند #پیوند_زناشویی خود را با آهنگ کلام ایشان آغاز نمایند❤️
🎧 #کتاب_صوتی
🎙راوی : یاسر دعاگو
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #رمان #ستاره_سهیل #قسمت_پنجاه_وششم بعد از اینکه حسابی ستاره را خنداندند، از دانشکده
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
#رمان
#ستاره_سهیل
#قسمت_پنجاه_وهفتم
در حال و هوای افکار خودش بود که بیمقدمه گفت:
«کیان!»
کیان سرخوشانه گفت: «جان کیان!»
- من.. دوتا خیابون بالاتر، پیاده میشم.
صورتش کمی درهم کشیده شد، چند لحظه سکوت کرد، بعد نگاهش را از ستاره به جلویش برگرداند.
-بابا کیفمونو بهم نزن، خدا وکیلی! گفتم الان قبول کردی بریم یه جا، نوشیدنی چیزی بخوریم.
-باشه یه وقت دیگه که حسابی وقت داشته باشیم.
کیان آه بلندی کشید.
-حیف شد، ولی چشم. امر امر شماست، بانو!
لحنش را کمی صمیمیتر کرد.
-ممنونم.
پشت چراغ قرمز ایستاده بودند. نگاهش به پراید کناری افتاد؛ دختر بچهای حدودا پنجساله، سرش را به شیشه ماشین چسبانده بود و برای ستاره زبان در میآورد. دمغتر از آنی بود که بخواهد با شکلک جوابش را بدهد. مادرش انگار در حال تعریف کردن اتفاق خندهداری، برای پدرش بود. دستانش را مدام حرکت میداد و از شدت خنده به جلو خم میشد. پدرش هم طوری میخندید که شانههایش بالا پایین میپرید. در دلش حسرت یک خانواده را داشت.
-کیان؟
-برای بار دوم، جان کیان؟
خندهاش گرفت.
-شما چند نفرین؟
-چند نفریم؟ منظورت خواهر برادره؟
سرش را به شیشه تکیه داد.
-اوهوم.
-من خودمم، یکی! یه اما و اگری هم داره! مامانم که فوت کرد، بابام زن گرفت. دیگه با بابام نمیساختم، ازشون جدا شدم. یه دختر داره از زنش، ملیسا! خیلی دوستش دارم، خط قرمزمه. انگار خواهر خودمه. تازه ده سالش شده.
خنده تلخی کرد.
-خرجیمو میریزه تو کارتم، فکر کنم حق السکوته که کاری به کثافتکاریاش نداشته باشم.
-ببخشید، ناراحتت کردم.
-نه، بابا! خیالی نیست.
لبخندی زد و جمله آخرش را رو به چشمان قهوهای ستاره، بر زبان آورد.
از ماشین که پیاده شد. نفس راحتی کشید. فضای ماشین به قدری مسموم بود که دلش میخواست حال و هوایش عوض شود. با اینکه از برخورد با فرشته کمی دلهره داشت، اما حس میکرد در آن شرایط به وجود شخصی مثل او نیاز دارد. شمارهاش را گرفت. بعد از چند بوق کوتاه، صدای آرامش را شنید.
-سلام، ستاره جان! خوبی؟
-ببخشید خواب بودی؟
-نه بابا خواب کجا بود؟ عزیزم خوابیده.
-آهان! فکر کردم مسجدی، میخواستم بیام ببینمت. پس ببخشید مزاحمت شدم.
-الان، مسجدی؟
-بیرون مسجدم.
-همونجا بمون، الان راه میفتم، زیاد دور نیست.
-باشه، عزیز! منتظرتم.
کمی از مسجد فاصله گرفت، تا دوباره محل بحث حاج خانمهای مسجد نشود. مقنعهاش را کمی جلو کشید و دستانش را در جیب مانویش فرو برد و به قدم زدن ادامه داد، تا اینکه از انتهای کوچه خانم چادری را دید که روسری سوسنی رنگی پوشیده بود. نزدیکتر که شد، با لبخند به استقبالش رفت.
-سلام! ببخشید معطل شدی! بیا بریم بالا.
و بازهم ستاره، همراه با پیچکهای روی نردهها، بالا رفت و وارد کتابخانه شد.
با اینکه محیط بسیار سادهای بود، اما حال خوبی را به او منتقل میکرد.
فرشته دستش را گرفت و او را به اتاق خودش برد.
-چه خبرا؟ چی میخورین براتون بیارم خانم خانما؟ البته فقط دمنوش داریم.
-ممنون، همون دمنوشت عالیه.
- الان دم میکنم. بعد، میام پیشت کلی باهم اختلاط میکنیم. صدام چقدر بلنده الان میان در میزنن،اعتراض میکنن.
ستاره کولهاش را زیر سرش گذاشت و روی تخت دراز کشید. همانطور که منتظر فرشته بود، چشمانش گرم شد و خوابش برد.
با زنگ گوشی از خواب پرید.
-الو! سلام عموجون!
نگاهی به اطرافش انداخت، چند لحظهای طول کشید تا متوجه شد، کجاست.
-ببخشید عمو من پیش دوستمم، تو کتابخونه مسجد. نه خودم میام خونه. باشه. خداحافظ.
گردنش را کمی ماساژ داد.
-آخ! گردنم درد گرفت. فرشته، چرا پایین نشستی. ببخشید خوابم برد.
فرشته، پایین تخت روی زمین مشغول مطالعه بود. دستش را زیر چانهاش گذاشته بود و لبخند ملیحی به لب داشت.
-انگار خیلی خسته بودی! دلم نیومد بیدارت کنم. الان دمنوش میارم.
ستاره نگاهی به موهای دم اسبی و مشکی فرشته کرد. داشت با خودش فکر میکرد، چه چهره دوستداشتنی دارد. روی صورتش تمرکز کرد، نشانی از آرایش پیدا نکرد. اما طوری دوستداشتنی و ساده بود که احساس کرد اگر پسرهای کلاسشان او را ببیند،شاید عاشقش شوند.
دلش میخواست قیافه خودش را هم در آینه ببیند، میترسید آرایشش پاک شده باشد، اعتماد به نفسش به شدت در برابر فرشته پایین آمده بود.
-ممنون! خیلی خوابیدم؟
فرشته نگاهی روی ساعتش انداخت.
-اوم، نه زیاد. حدودا چهل و پنج دقیقه. بشین برات چایی بیارم.
فرشته سینی چای را همراه با بشقاب کوچک نانبرنجی جلویش گذاشت. سکوتی برقرار شده بود که ستاره را معذب میکرد. میدانست، دو دختر از دو دنیای متفاوت روبهروی هم قرار گرفتهاند و پیدا کردن حرف مشترکی بینشان کمی سخت بود.
✅کپی فقط با اجازه نویسنده
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇
@tooba_banoo
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
Tahdir joze26.mp3
3.99M
#جزء_بیست_وششم✅✅✅
#تحدیر
#تندخوانی
🍃خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانمون هر روز قرآڹ بخونيم 🌹
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃﷽🍃🌸
خداوند ستارالعیوب است و فاش کردن #عیوب دیگران را دوست ندارد❌
👈پس به بهانههای مختلف، #عیوب دیگران را فاش نکنیم❌
🕋وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (حجرات، آیه۱۱)
⚡️و در ميان خودتان عيبجویی نكنيد و يكديگر را با لقبهاى بد نخوانيد.
فسق پس از ايمان، بد رسمى است،و هركس توبه نكند، در دستهی ظالمان است.
روز بیست و ششم ماه مبارک #رمضان
نکاتی از #جزء_بیست_و_ششم قرآن کریم
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸