⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
📚 #رمان
#ستاره_سهیل
#قسمت_صدوده
-سلام سلام.. خوبی عفتجون؟..
بهبه! چه بویی راه انداختی! آش رشته است؟
عفت ملاقه به دست، در چهارچوب آشپزخانه ظاهر شد. سرتاپای ستاره را برانداز کرد. با اینکه لباسهایش را عوض کرده بود؛ اما میترسید، عفت با آن چشمان از حدقه بیرون زدهاش، داشت نشانی از مهمانی را پیدا میکرد؟
-سلام! چه کبکت خروس میخونه؟ معلومه تا این موقع کجا بودی؟
ستاره همانطور که به اتاقش میرفت، از پشتسر جواب داد.
-به عمو گفتم، کلاس زبانم طول میکشه، تازه هوا زود تاریک میشه، اگه تابستون بود، الان هنوز روشن بود، کلی وقت داشتم بیام خونه!
بعد خودش هم از حرفی که زده بود، حسابی خندید.
از اتاق خواست بیرون بیاید، که گوشیاش زنگ خورد. فرشته بود. چیزی در دلش فرو ریخت. از اینکه با فرشته حرف بزند، دچار عذاب وجدان میشد؛ اما کم به او خوبی نکرده بود. در اتاق را بست و رو به روی آینه قرار گرفت.
موهایش را یک طرف صورتش کشید. از استرس لبش را گاز گرفت.
-الو! سلام فرشته جون.
-کجایی خانم؟ غریبی میکنی با ما؟ نکنه هنوز سرما خوردگییت خوب نشده هان؟
-نه عزیزم خداروشکر خوب شدم. دیگه امتحانای آخریمو دادم تموم شد. راستش بابت اون شب خیلی شرمنده شدم. وقتی یادم میاد..
-ای بابا! مگه چه کار کردیم؟ یه ساعت با هم بودیم.
-آخه تو که نمیدونی.. بیخیال ولش کن.
فرشته احساس کرد چیزی است که به او مربوط میشود، آنقدر اصرار کرد تا ستاره ماجرا را بگوید.
-یادش میفتم، آب میشم از خجالت! راستش.. کلیدا تو جیب پشتی کیفم بودن ولی من فکر کردم.. جاشون گذاشتم.
هنوز جملهاش تمام نشده بود که فرشته آنطرف تلفن، از خنده داشت منفجر میشد.
-وای! ستاره.. وای! خدا! دلم...
-فرشته خوبی؟ میخندی یا گریه میکنی؟
-آخ دختر، خیلی بامزه بود! سلام به اون کلیدت برسون، بگو خوب اون شب سه نفر رو سرکار گذاشتی! بازم ازین کارها بکن، شاید بتونیم خوشکل خانم ببینیم.
ستاره ازینکه فرشته او را با خانواده خودش جمع بسته بود، حسابی خوشحال شد و زد زیر خنده.
از پشت تلفن صدای مردی را شنید.
فرشته جوابش را داد.
-نه بابا گریه کجا بود، داشتم میخندیدم. نه عزیز برو، منم چند دقیقه دیگه میام.
-فرشته جان، مزاحمت نباشم.
نه قربونت برم. پس هروقت تونستی بیا. منتظرتم.
با خداحافظی از فرشته، صدای وارد شدن عمو به خانه را شنید. حس عجيبی ترکیبی از خوشی و هیجان را داشت.
با همین احساساتش به استقبال عمو رفت و تا جایی که توانست، آن شب سر سفره چنان بذله گویی کرد که اخمهای عفت را هم به خنده باز کرد.
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi