eitaa logo
رسانه الهی
398 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
815 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 از کافه که بیرون زد هوای خنک، حسابی گرمی وجودش را فرونشاند. با ترس و لرز وارد خانه شد، ظاهر خانه آرام بود و ساکت. وقتی فهمید عفت هنوز از مراسم دعا برنگشته، نفس راحتی کشید و به اتاقش پناه برد. فکر اینکه فردا چه اتفاقی قرار است بیفتد، معده‌اش را بهم می‌ریخت و اشتهایش را کور می‌کرد. لواشک لقمه‌ای را از داخل کشویش برداشت و زیر زبانش گذاشت، طعم ترش آلوی سیاه، چنان به بدنش لرزه انداخت که سرش را ناخودآگاه به دو طرف تکان داد. پرده اتاقش را کنار زد. نشانه‌ای از آمدن عفت و عمو نبود. گوشی‌اش را برداشت روی تخت دراز کشید و به آهنگ مورد علاقه‌اش با صدای بلند گوش داد. Enchanting.. در شب .... ابلیس را در اشک هایم می بوسم. Atnight …. I kiss the serpent in the tears برای سالها .... غم های تو سوگواری من است. For years …. The sarrow I've mourned.. گوش کن به صدای گریه فرزندان ماه من. Har ken my moon child cry که آرزوی شی دیگر را دارند Yearning for another night ماتم مورد علاقه من Mourning my once beloved هیپونیزم و تاریکی Mez maized and raven dark جادوگر زندانی شب My pake enchantress of thee night به سوی بادهای گمراهی .... او زیباست Through winds of loss …. Her beauty and her طوفان در آغوش می گیرد قلب خونین مرا Flood embrace my blecding heart با اشک سقوط می کنم با تو .... در آخر Tear ful I full with thee … at last چشمانش را بسته بود و با چنان حسی کلمات را زیر لب تکرار می‌کرد که انگار با صداکردنش، شیطان را به اتاقش احضار کرده بود. لحظه‌ای از ترس به خود لرزید. آهنگ، همچنان در فضای نیمه تاریک اتاق طنین انداز می‌شد. امواج آهنگ، گاهی بالا و گاهی پایین می‌آمد. بدنش مانند مسخ‌شده ها روی تخت بی‌حرکت افتاده بود. نگاهش به قرآن یاسی رنگ داخل قفسه افتاد. چیزی در دلش فرو ریخت. از روی تخت با یک حرکت بلند شد و نشست. -مرا راهنمایی کن به جایی که سایه هایت بخش می شوند. Lead me there to where thy shadows cast -آنها می رقصند در مخمل از دست رفته‌ی تاریکی They dance in velvet darkness last -بر خیز ای ماه غمگین Rise …. Bleak winter, full moon برخیز... Rise … پاهایش بدون اختیار، او را به طرف قرآن کشاند. جادوگر من برای تو For the my encbantress رویاهایم را فریب بده Enchating all my dreams زیبا و سیل اشک هایش Abeauty and her flood of tears سقوط شب قلب مرا در آغوش می گیرد Night fall embrace my heart جادوگر شب های من My pale enchantress of the night من تو را آرزو می کنم I desire the با ترس با تو قدم می زنم .... به سوی خاک مقابل قرآن ایستاد. زیر لب تکرار کرد: با تو قدم می‌زنم.. به سوی خاک.. با تو قدم می‌زنم.. به سوی خاک.. مغزش که نه! انگار مغزی نداشت و از خودش تهی شده بود، اما چیزی که نمی‌دانست چیست، به او فرمانی ترسناک صادر کرده بود؛ فرمانی که از فکرِ انجامش، سلول سلول بدنش را به لرزه در آورده بود. ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo رسانه الهی 🕌 @mediumelahi