🌹🌹🌹🌹🌹
از استادی پرسیدم :
تا بهشت چقدر راه است؟
گفت : یڪ قدم
گفتم : چطور؟!
گفت : مثل #شهیدان یڪ پایتان را ڪہ
روے #هوای_نفس بگذارید
پاے دیگرتان در بهشت است...🌈
#تلنگرانه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌹🌹🌹🌹🌹
رسانه الهی
#رمان_مسیحا #قسمت_چهلم_ویکم ﷽ حورا: خبر نداشتم کیلومترها دورتر در غرب کرمانشاه یک تیم جستجو برای پی
#رمان_مسیحا
#قسمت_آخر
﷽
ایلیا:
شماره حورا را گرفتم اما خاموش بود. با خودم گفتم شوخی کرد؟!
حس میکردم تمام تنم گُر میگیرد. سریع زنگ زدم به عمو، وقتی فهمیدم حورا تا مریوان آمده... همه وجودم زیرو رو شد.
رفتم طرف سپاهی هایی که باهم جاده را تعمیر میکردیم. با ماشین سپاه راه افتادیم دنبال حورا... من نمی توانستم حرف بزنم دو نفری که با من آمده بودند با فرمانده سپاه مریوان هماهنگ کردند که کمک بفرستند.
سرگشته جاده ها بودم که آخرین حرفهای حورا یادم آمد، تند تند به کناری ام گفتم. چند جا زنگ زد. تلفن را که قطع کرد رنگش زرد شده بود، نپرسیده گفت:
اتفاقا چند وقتیه صدای ضربه هایی
نصفه شبا اطراف بعضی خونه ها شنیده شده مردم اومدن خبر دادن ولی کسی جدی نگرفته!
زیرلب امام زمان(عج) را قسم میدادم به حق مادر غریبش...
همان موقع کنار تپه های مرزی ناگاه متوجه چیزی روی زمین شدم. ماشین را نگه داشتم و پریدم پایین. به سمت چیزی که از دور دیده بودم، دویدم و به داد و فریاد های دو نفری که همراهم بودند، توجهی نکردم. یکدفعه ایستادم. خم شدم، چادر سیاهی را که روی زمین افتاده بود، بلند کردم و در دستانم فشردم. عضلاتم منقبض شده بودند. رگ گردنم مثل رگ های روی بازوانم، بیرون زده بود. روی زمین پر از لکه های خون بود که تا نزدیکی تپه ها کشیده شده بودند. به طرف تپه ها دویدم. ناگاه عبور گلوله ای از نزدیکی صورتم مرا به دل خاک نشاند. افراد تیم گشت رسیدند اطراف تپه مستقر شدند. درگیری مسلحانه با حمله تروریستهای آن طرف تپه شروع شد.
من به طرف آنسوی تپه ها حرکت کردم. دو نفر از گروه پنچ نفره تیم پشت سرم حرکت کردند و از سه نفر دیگر یکی در پشت تپه ها با آتش مستقیم آنها را پشتیبانی کرد و دو نفر دیگر با آن دونفری که با من بودند، تپه ها را دور زدند. با سرعت و خشم به جلو میدویدم و گلوله ای که به بازویم خورده بود، مانع دویدنم نمی شد. فقط در ذهن و قلبم امام زمان(عج) را قسم میدادم به دخترعمویم بی حرمتی نکرده باشند.
وقتی بالای سر تروریستها رسیدم، یکی شان تیرخورده بود و دومی درحال فرار بود. دوتا از پاسدارها رفتند دنبال آن فراری و من نشستم کنار حیوانی که روی زمین افتاده بود و خر خر میکرد. یقه اش را گرفتم و داد زدم: «کجاست؟»
خائن پوزخندی زد و به چشمهای شعله ورم زل زد. چانه اش را گرفتم و دوباره پرسید:
«کجاست؟ »
به صورتم تف انداخت و سرش را برگرداند.
از زمین بلند شدم و در اطراف به دنبال حورا گشتم.
گریه میکردم و به مولایم می گفتم: فقط همین یه چیزو ازت میخوام آقا...
چند دقیقه بعد کنار یک تپه کوچک پر از سنگ و شن، پیدایش کردم. حورا خودش را جمع کرده بود.
همانطور که به او نزدیک میشدم آستین های پاره و دستهای درهم حلقه کرده اش را از نظر گذراندم.
وقتی بالای سرش رسیدم، روی دو زانو افتادم. دوباره به سرتاپای حورا نگاه کردم. با اینکه استخوان زانویش بیرون زده بود، پاهایش را در شکمش جمع کرده بود درست شبیه جنینی که در آغوش مادرش باشد،روی زمین افتاده بود.
اسمش را صدا زدم جوری که هیچ وقت تا آن موقع نگفته بود.
چشم های بی رمق حورا آرام سمت بالا چرخید.
خدا را شکر کردم و داد زدم: اینجاست....
دو ساعت بعد در بیمارستان وقتی پرستار دستم را باندپیچی میکرد به من گفت: «اگه گلوله نیم سانت اینور تر خورده بود شاهرگ بازوت قطع میشد و کارت تموم بود می ارزید که... »
خیره شدم به در، گفتم: «می ارزه » پرستار اخمی کرد و همانطور که گره باند روی پانسمان را محکم میکرد گفت: «فقط دستت نیست حرف جونته جوون وقتی میگم تموم یعنی کار خودت تموم میشد . »
سرم را بالاگرفتم و به حالش خنده ام گرفت.
پرسید: تو دیوونه ای جوون؟!
گفتم: عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم.
به قلم سین کاف غفاری
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸
#تدبر_در_قرآن
🌺 قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِّن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى ۗ وَاللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ
(بقرة/٢٦٣)👇
سخن پسندیده و گذشت، بهتر از
صدقه ای است که آزاری به دنبال آن باشد، و خداوند بی نیاز (و) بردبار است.
✅ ممکنه شما با صدقه، گرسنهای را سیر کنید👇
❌ اما نباید همراه با منّت و اذیت باشه 👇
👈 چون بنا بر نص صریح قرآن احساسات انسان خیلی گرانبهاست و نباید به بهانهی نیکی کردن به کسی احساساتش رو جریحه دار کرده
و شخصیتش رو خُرد کنیم 👌
رسانه الهي 🕌 @mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍مهربـان باش
🕊مهربـانی همسایه ی
🤍دیوار به دیوار شادی است 😍
🕊بگذار خانه دلت پُـر باشد از
🤍مهربـانی های بیدلیـل😊
🕊آنگاه عشـق میشود
🤍خاصیتِ تـو❣
🕊و خـدا با سبـدی از لبخنـد
🤍مهمان همیشگی قلـب توست❣
#انگیزشی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
Namaz_20_ostadshojae_softgozar.com.mp3
5.07M
#نماز_سکوی_پرواز20
از گذشته نترس،❌❌❌
از فکر گناهان گذشته ات، مضطرب نشو؛📛📛📛
نماز؛
ميتونه همه گذشته ات رو برات جبران کنه.😍😍😍😍😍😍😍
چراغ دلتو دوباره روشن کن.💚💚💚
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
#داستانک
رﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ🚘
و ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﭘﺮﭘﯿﭻ ﻭ ﺧﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ؛
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺨﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ ﺳﻘﻮﻁ میکند.
ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻓﻮﺕ میکند ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﻣﺪﺍﺩﯼ ﻧﺠﺎﺕ مییابد ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ منتقل میشود.🚑
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﻭ میرود ﺑﻪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﮕﻔﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ میشود ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ!😱
#ﺳﻮﺍﻝ: «ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ!؟»
چند ثانیه فکر کنید سپس بخوانید.👌
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﯼ ﭼﻨﮓ میزند ﮐﻪ ﻫﯿﭻ #ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ_ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺭد. ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ!؟
ﺍﮔﺮ ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻭﺟﻮﺩ نمیداشت ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ جواب ﺩﺭﺳﺖ میدادیم. ﺑﻠﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩ. ﻣﮕﺮ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺩ میتواند ﺭﺋﯿﺲ ﺑﺎﺷﺪ!؟
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺳﯿﺮ ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ، در هر زمينهاى میتواند باشد.
#مراقب_تفکر_قالبی_خود_باشيم...
#مشاوره
رسانه الهی🕌 @mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸
✅ امام علی علیه السلام:
آنگونه که یاری میکنی، یاری میشوی👌
#در_محضر_اهل_بیت_ع
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸