eitaa logo
رسانه الهی
356 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
695 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃﷽🍃🌸 ✍دل‌های معطر تو اردیبهشت ماه شمال رفتی⁉️ چقدر تماشایی است 😍 رایحه‌ خوشِ بهار نارنج همه جا رو معطر میکنه☺️ اما فقط وقتی فضا معطر میشه که گل‌هاش شِکُفته بشه، باز بشه! تا بسته است که عطر و بویی نداره!!! ❤️ دل آدم هم دقیقاً حکایت بهار نارنج رو داره، 👈یعنی وقتی این دل باز شد، اونوقت بیا و کن! 😍 هم خودش، هم اطرافش عطرآگین میشه💕 ولی فقط با و دستگیری الهی است که دلها باز و شکوفا میشه! 👈 يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ 🔚 به خاطر همینه که تو از خدا طلب میکنیم؛ 🕋 اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ‌ ⚡️خداوندا، ما را به راه راست هدايت فرما. 🔻با الهی دلها باز و شکوفا میشن؛ 🕋 فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ.... (انعام/۱۲۵) ⚡️خداوند هركه را بخواهد هدايت كند، سينه‌اش را براى اسلام مى‌گشايد۰۰۰۰ ✨✨✨ 🔻حالا در مورد نشانه‌ی شرح صدر پیامبر(ص) میفرمود؛ 💢الانابة الى دار الخلود 💢و التجافى عن دار الغرور 💢و الاستعداد للموت قبل نزول الفوت 👈توجّه و گرايش خاضعانه به سوى آخرت 👈 دورى از دنياى حيله‌گر 👈 آمادگى براى قبل از آنكه فرصت را از دست بدهد. 🔺دعای امام سجاد عليه السلام در شب۲۷ ماه رمضان در همین زمینه است که مکرر میخواندند. نکاتی از قرآن کریم رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه الهی
👆👆👆👆 #ادامه_قسمت_چهل_و_هشتم عمو: آره. این جهالت خودتون رو، تو مغز این بچه هم کردید. ولی من نمیذارم
به روایت حانیه........ (خاطره‌ هفده سالگی) عمو و زن عمو اومدن تو و عمو سوت بلندی کشید. عمو: جون! نگاه کن. چیکار کرده با خودش. سرخوش از تعریف عمو، چرخی زدم و گفتم: خوبه؟ مطمئن ؟ عمو: خوبه؟ معرکس دختر. فقط کاش آرایشت رو یکم پررنگ تر میکردی . میدونی که امشب مهمون ویژه داریم. آرایشگر پیش دستی کرد وگفت:نظر خودش بود. _ خوبه دیگه . مهمون ویژه؟ عمو: آره یکی از دوستام از ترکیه اومده. _ آها. باش. الان میام. نگاهی به خودم تو آینه انداختم. یه لباس ماکسی دکلته قرمز. که جلوش تا رو زانو بود و پشتش تا پایین پام. پشتش هم تا پایین کمرم فقط با بند بسته میشد . با کفشای قرمز پاشنه 20 سانتی. با یه آرایش تقریبا ملایم. موهام هم رو هم یه شینیون ساده کرده بود و بیشترش رو هم ریخته بود روی شونم . همیشه تو مهمونیای عمو اینا لباسام جمع و جور بود چون با لباسای خیلی باز زیاد راحت نبودم و همیشه هم با انتقاد شدید عمو مواجه بودم ولی این سری حریفش نشدم و مجبور شدم همین لباس رو بپوشم به خاطر همین خیلی راحت نبودم باهاش. روبه آرایشگره تشکر مختصری کردم و از اتاق خارج شدم. همزمان با پایین اومدنم از پله ها سیما یکی از دوستام که آشناییمون هم از همین مهمونی ها شروع شده بود اومد طرفم. طرز لباس پوشیدنش واقعا افتضاح بود. یه لباس کوتاه حریر مشکی که کل بدنش پیدا بود با آرایش خیلی جیغ و کفش های پاشنه بلند. موهاش هم همیشه پسرونه کوتاه کوتاه بود . سیما: سلام جیگر. خوبی؟ چه عجب یکم به خودت رسیدی نکنه به خاطر اومدن آرمانه؟ _سلام. آرمان کیه؟ سیما:یعنی تو نمیدونی ؟ و بعد با عشوه قهقه ای زد و به سمت میز نوشیدنی ها رفت. منم دنبالش راه افتادم. _ باید بدونم؟ سیما:یعنی میخوای باور کنم که عموت بهت نگفته؟ _ فقط گفت مهمون داریم. همونجوری که داشت روی میز بین شیشه ها دنبال چیزی میگشت گفت : ارسلان نامدار. خوشتیپ ، خوشگل، جذاب...... سرش رو برگردوند به طرف من و بالحن خاصی گفت: پولدار! _ خب؟ سیما: تانی چی زدی؟ هنوز که مهمونی شروع نشده نفسم. البته منم یکم جهت آمادگی خوردما ولی نه اونقدری که مثه تو هنگ کنم. خب بچه جون همه دخترا منتظر برگشتنش بودن دیگه . البته ناگفته نماند که همه آرزوشونه فقط یه بار باهاش هم صحبت بشن ، جواب سلامم نمیده. تاحالا هم کسی موفق نشده مخشو بزنه. با تعریفای سیما مشتاق شدم این آقای دخترکش رو ببینم. _میگما..... با اومدن ترلان و دلارام حرفم ناتموم موند. طبق حدسی که زده بودم اون دوتا هم به محض اومدنشون با ذوق و شوق شروع به تعریف کردن از آرمان کردن و من فقط شنونده بودم و البته این که تاحالا ندیده بودمش، عجیب نبود چون تو مهمونیا کمتر حضور داشتم. حدود یک ساعت از شروع مهمونی میگذشت اما هنوز نیومده بود . همه بی حال و ناامید نشسته بودن یه گوشه و هیچکس حوصله هیچکاری رو نداشت البته به جز آقایون مجلس. منم مثلِ بقیه بی حوصله نشسته بودم کنار بچه ها. که با ضربه ای که دلارابه پهلوم زد برگشتم طرفش که دیدم با ذوق خیره شده به ورودی سالن...... نگاهش رو دنبال کردم که رسیدم به...... واقعا این همه ذوق و شوق خنده دار بود. همه بچه ها دوییدن به طرف در ورودی اما من همونجوری با تعجب وایساده بودم و داشتم به حرکتای دخترا میخندیدم چه عشوه هایی که نمی‌ریختن . یکم که اومد جلوتر شروع کردم به برانداز کردنش. نمیتونستم منکر جذابیتش بشم اما در حدی که بچه ها تعریف میکردن هم نبود. زل زده بودم بهش که برگشت طرفم. گر گرفتم. تاحالا جلوی یه پسر ضایع نشده بودم . رومو کردم اون سمت و بیخیال اون و اومدنش شدم. حدود یکساعت از اومدنش میگذشت اما دخترا یک دقیقه هم از عشوه گری دست برنمیداشتن . منم بیکار نشسته بودم رو مبلای کنار سالن و با گوشیم بازی میکردم. که یه دفعه دیدم متوجه شدم یکی بالاسرم وایساده. از پایین شروع کردم به برانداز کردنش. یه جفت کفش مردونه براق. یه شلوار کتون مشکی با یه بلوز جذب سفید که آستیناش رو تا کرده بود. چقدرچقدر شبیه تیپ اون پسره آرمان بود. بله خودش بود. یه دفعه مثله برق گرفته ها از جام پریدم و گوشی‌از دستم افتاد. خم شد ،گوشیم رو برداشت و داد دستم . _ مرسی. بعد دستشو دراز کرد سمت و من گفت: آرمان نامدار هستم. خوشبختم. اولش هل شدم ولی بعد خودمو جمع و جور کردم و خیلی محترمانه گفتم تانیا هستم خوشبختم. آرمان‌: تاحالا تو مهمونی ها ندیده بودمتون؟ _ من فقط مهمونی های عموم رو حضور دارم. آرمان: برادرزاده کیوان هستید؟ _ بله. آرمان: چه جالب. حالا این خانوم زیبا افتخار میدن؟ و بعد دستش رو به سمت من دراز کرد. و منم گیج نگاهش کردم خندید و گفت: با من میرقصی؟ یه نگاه به اون سمت سالن انداختم. رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_چهل_و_نهم به روایت حانیه........ (خاطره‌ هفده سالگی) عمو و زن عمو ا
آروم دستم رو تو دستای آرمان گذاشتم و باهاش به سمت وسط سالن رفتم. آرمان:خب خوشگل خانوم. بیا اینم شماره من. _ مرسی. آرمان: راستی فردا برنامت چیه ؟ _ اوممم. برنامه خاصی ندارم . چطور؟ آرمان: بریم بیرون یکم بیشتر آشنا بشیم _ باشه. ساعتشو هماهنگ میکنم باهات. آرمان:باشه خانمی. فعلا. بای. چشمک پر از نازی براش میزنم. آرمان اولین مهمونی بود که رفت. همزمان با رفتنش بچه ها اومدن طرفم. سیما: خیلی........... دلارام: جبرانش میکنم برات تانیا خانوم. یه دختره دهاتی اومده برا ما شاخ میشه از حرفاشون سر در نمیاوردم. شاخ بازی ؟ چه ربطی داره ؟اصلا مگه من رفتم سراغش........ ادامه دارد... رسانه الهی🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸 با انگیزه بودن هیـــــچ هزینه اے بࢪایتان نداࢪد اما مےتواند همه چیز ࢪا بࢪای شمافࢪاهم کند رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🌸🌸🌸🌸
Tahdir joze9.mp3
4.11M
🌺🌺🌺🌺 🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانمون هر روز قرآڹ بخونيم😍😍😍😍 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5954117869728957946.mp3
9.14M
قلبهایی که مثل خدا، اهل رحمتند؛ به دلخوشی هایِ بزرگ، می اندیشند... به معشوقه ای بزرگ❤️ و دغدغه های کوچک هرگز آنها را به رقابت، حسادت، و هیجان وا نمیدارد...❌❌❌ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi