eitaa logo
رسانه الهی
353 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
690 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
رسانه الهی
#رمان_دختر_شینا #قسمت_سوم 🏠 خانه عمویم دیوار به دیوارِ خانه ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه آن ه
🌺 آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم "قدم" را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیرِ پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، "قدم" را به او می دادی؟! حالا فکر کن "صمد" پسرِ من است.» 🏴 پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود... بعد از گذشتِ این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثرِ او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. 🔺حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایتِ پدرم را به دست آورده بود! 🔸 در "قایش" رسم است قبل از مراسمِ نامزدی، مردها و ریش سفیدهای فامیل می نشینند و با هم به توافق می رسند. 💰مهریه را مشخص می کنند و خرجِ عروسی و خریدهای دیگر را برآورد می کنند و روی کاغذی می نویسند.📝 این کاغذ را یک نفر به خانواده داماد می دهد. اگر خانواده داماد با هزینه ها موافق باشند، زیرِ کاغذ را امضا می کنند و همراهِ یک هدیه آن را برای خانواده عروس پس می فرستند. 🎁 🔷 آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دستِ بالا و سنگین گرفته باشد و خانواده داماد آن را قبول نکنند.😊 🌅 فردا صبح یک نفر از همان مهمان های پدرم، کاغذ را به خانه پدرِ "صمد" برد. همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین کرده. 🌹 پدر و مادرِ "صمد" با هزینه هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ امّا "صمد" همین که رقمِ مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید.» ❇️ اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج هزار تومانِ دیگر اضافه کرده و زیرِ کاغذ را خودش امضا کرده بود. 🎁 عصرِ آن روز، یک نفر کاغذِ امضاشده را به همراه یک قواره پارچه پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. 🔹دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جوابِ مثبت داد و ته تغاری اش را به خانه بخت فرستاد.... 🎊🎉 چند روز بعد، مراسمِ شیرینی خوران و نامزدی در خانه ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زن ها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشه حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه می کردم. 😭 ☢🌱 خدیجه، همه جا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حالِ زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شده ای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همه دخترهای هم سن و سالِ تو آرزو دارند پسری مثل "صمد" به خواستگاری شان بیاید و ازدواج کنند. مگر "صمد" چه عیبی دارد؟ ✅🔸خانواده خوب ندارد که دارد. پدر و مادرِ خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه بخت. چه کسی بهتر از "صمد". تو فکر می کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از "صمد" گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزاده ای از آن طرفِ دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصرِ رویاها!‼️😕 دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. "صمد" پسرِ خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خرِ شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کُنجِ خانه.»🚫 🌷 با حرف های زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تَشتی ریخت و انگار که من بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد... 🔵 از خجالت داشتم می مردم... دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود... 🌺 خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شالِ قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به تُرکی برایم شعر و ترانه خواندند. 👏👏 🔶 امّا من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می شدم.... ❣توی دلم خدا خدا می کردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین که پدرم دستی روی سرم بکشد، غُصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود...💞 🖋ادامه دارد... نویسنده؛ .... 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
62c478ded6f6239097e6a262f0635437.mp3
2.41M
کاش که میشد مثل عقربه ها برگردم به کربلا هایی که قبلا سفر کردم😭 🎤 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mahmood Karimi - Modafe Haram (320).mp3
18.67M
سلام‌عزیز‌پرپرم🥀🍂 اشکام‌میباره‌روی‌مزارت😭💔 🎤حاج محمود کریمی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕋 وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً  (کهف/۲۷) و هرگز جز او پناهى نخواهى يافت.👌 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدادرنگی‌هایت را بردار و امروز قلبت‌را عاشق‌تر رنگ کن!💖 آسمانِ دلت را آبی‌تر🦋 خط لبخندت را عمیق‌تر💗 وامروز یک نفس "عمیق‌تر بکش"🌸 ولحظاتت را از نگاه خدا نقاشی کن⭐️ 🕌 @mediumelahi
همیشه !✅ مراقب حرف‌هایی که میزنی باش!👌 مخصوصا وقتی عصبی یا دلخور هستی.🤔 بعضی کلمات همچو تَرکِشی می ماند که کنارِ قلب می نشیند.🖤 نمی کُشد!!💘 ولی.....تا آخر عمر عذاب میدهد . ..!😢 🕌 @mediumelahi
سؤال: نداشته هام خیلی آزارم میدن،نمیدونم چیکار کنم؟😒 جواب👇 👌 🌸 یه و یه آماده کنید و شروع کنید به جملاتی که با این عبارت شروع میشه: ""... و بعد از اونارو بخونید و باز جملات جدیدی بهش کنید .... مثل این: 👈چقدر خوبه که میتونم هنوز لبخند بزنم... 👈چقدر خوبه که سالمم... 👈چقدر خوبه که خانوادم رو دارم... 👈چقدر خوبه که میتونم هنوز آبی اسمون رو ببینم.. 👈چقدر خوبه که میتونم انسانیت درونم رو حس کنم.. 👈چقدر خوبه ک... 🌸اگه رو بنویسیم اینقدر از گله نمیکنیم چون می بینیم که خیلی چیزا داریم ک و یکجا بهشون فکر نکردیم ...😍🙏🤲🌸🌸🌸 🕌 @mediumelahi