هدایت شده از زیارت آسان صاحب الزمان(مشهد،کربلا)
🌕بسم الله الرحمن الرحیم"
🍃کاروان لحظه آخری کربلا🍃
🍃 هتل درجه الف با اتوبوس vip🍃
🦋تاریخ های اعزام:
🍃چهارشنبه ۱۱ مرداد ماه :
نفری فقط 5.785.000 تومان
.
🍃پنجشنبه ۱۲ مرداد ماه :
نفری فقط 5.800.000 تومان
.
🍃جمعه ۱۳ مرداد ماه :
نفری فقط 5.850.000 تومان
.
🦋به مدت 2 شب نجف ، 4 شب کربلا ،
1 روز کاظمین و سامرا
.
🦋و شامل اجرای رایگان تمامی گشت ها و زیارات دوره
مانند مسجد سهله، مسجد کوفه و دو طفلان مسلم،
باغ امام جعفر صادق، مقام صاحب الزمان (عج)،
زیارت سید محمد، و غیره *
.
🦋هتل ها نزدیک حرم مطهر و درجه الف
.
🦋صبحانه،ناهار،شام
آشپز ایرانی
میوه و مُخَلَّفات
.
🦋آب معدنی در هتل(۲۴ ساعت قابل دسترس، رایگان)
.
🦋همراه با بیمه مسافرتی زیارتی معتبر
.
🦋و ترانسفر ها و نقل و انتقالات در طول سفر
با اتوبوس های معتبر و مورد تایید عتبه عراق
.
🦋و اتوبوس های مسیر ایران VIP
.
🦋با همراهی مداحان اهل بیت
و مدیران کاروانهای با تجربه و مجرب
.
لینک دعوت کانال:
.
https://eitaa.com/sahebazzaman1214
.
پاسخگوی آنلاین و ثبت نام:
.
@sahebazzaman8
Part01_حماسه حسینی.mp3
8.54M
🏴#حماسه_حسینی
📚این #کتاب تفسیر #استاد_مطهری از نهضت و قیام حسینی است با رویکرد اجتماعی، شخصیتی و سیاسی #امام_حسین( ع ).
📌 تحریفات در واقعه تاریخی کربلا، شعارهای عاشورا و جایگاه
#امربه_معروف و #نهی_ازمنکر از موضوعات کتاب است.👌
#کتاب_صوتی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
10.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️ اگر جامعه منتظر ظهور ، مانند مردم کوفه فکر کند،عاشورایی دیگر اتفاق می افتند.
تکرار #عاشورا ⁉️
#استاد_رائفی_پور
#محرم | #امام_زمان_عج
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
Part02_حماسه حسینی.mp3
8.07M
🏴#حماسه_حسینی
📚این #کتاب تفسیر #استاد_مطهری از نهضت و قیام حسینی است با رویکرد اجتماعی، شخصیتی و سیاسی
#امام_حسین( ع ).
📌 تحریفات در واقعه تاریخی کربلا، شعارهای عاشورا و جایگاه
#امربه_معروف و #نهی_از_منکر از موضوعات کتاب است.
#کتاب_صوتی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
4_580047767255122501.mp3
4.91M
🚫نماز... #نماز ...نماز 🚫
🎤: استاد #عالی
🔊حتما گوش کنید و اگر اشکی جاری شد برای عاقبت بخیری دیگران دعا کنید...⚘
‼️بسیار تکان دهنده‼️
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🔸🔸🔸﷽🔸🔸🔸
#رمان
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_اول
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi