بهنام الله
جناب مولوى (قندهاری) نقل فرمود كه:
سن من هشت ساله بود،
باران شديدى آمد در ميان آن خودم ديدم يك دانه ماهى از آسمان افتاد،
نيم دقيقه طول نكشيد كه گربهاى آمد و آن را خورد.
نظير اين، در سفرى كه زمان جنگ دوم بود و من نتوانستم از راه ايران، بيايم،
با طياره حركت كردم و بحرين فرود آمدم،
مردمان بحرين به تواتر گفتند:
يك هفته به واسطه نرسيدن آذوقه به سبب وقوع جنگ، ما گرسنه بوديم،
همۀ حبوبات ما از نخود و برنج و عدس نيز خلاص شد، همۀ ما به مسجد، حسينيه رجوع كرديم و متوسل شديم
و مشاهده كرديم بخارى ازميان دريا بلند شد و به ابر مبدل گرديد
و باران عجيبى از ماهى بر ما باريد
تمام ماهیهاى اعلا،
كه به مدت يك هفته ارزاق ما را تأمين كرد تا براى ما آذوقه رسيد.
#داستانهایشگفت
جلد ۱ صفحه ۲۶۴
#شهیدمحراب_دستغیب
.:..:.