eitaa logo
مهر فرشته ها
2.4هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
735 ویدیو
47 فایل
گاهی خدای مهربان می‌خواهد با دست تو، دست دیگر بندگانش را بگیرد؛ وقتی دستی را به یاری می‌گیری، بدان که دست دیگرت در دست خداست. *مهر فرشته‌ها* دستان شما را به خدا میرساند https://zil.ink/mehre_fereshteha شماره کارت`۵۸۹۲۱۰۷۰۴۴۲۱۹۴۱۱` گروه جهادی مهرفرشته ها
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به عزیزان دل جان🌹🌹🌹🌹🌹 روز دوشنبه تون بخیر و خوشی😊 آماده اید تا امروز مبحث جدید ستون شکوه خانواده ها رو داشته باشیم؟😎 پس با ما همراه باشین:😍
گوش کسی مثل من، همیشه مهمان سخنرانی های خارج از دستوره👂 همه جا و از همه کس😑 مثلا دوست خانوادگی مون، معتقده من کله‌م بوی قرمه‌سبزی میده.🤭 لااقل باید پنج سالی با شور و حال میگشتم و خرج میکردم و لذت میبردم بعد به فکر بچه می‌افتادم. آخه الان خرج بچه انقدر بالاست که نمیشه به چیز دیگه ای فکر کرد!!🙄 دخترخاله ها وقتی میفهمن باردارم، با دهن باز و چشمای گرد میگن مگه چندتا بچه میخوای؟؟😯 بس نیست؟ بذار نفس بکشی بابااااا!! صدای برادرشوهرم رو میشنوم که همسرم رو نصیحت میکنه، که به فکر خودتم باش، چقدر توان داری که همش کار کنی؟! 👥 مامانم همیشه نگرانی تو چهره شون هست، که چندسال دیگه حسابی ضعیف میشی، شکسته میشی!👵 بابام هم همیشه حرص میخورن که تو این اوضاع جامعه، اصلا به فکر آینده شون هستین که بچه‌دار میشین؟! 👴 و ما هم همیشه به همه شون فکر میکنیم، و همیشه با لبخند تو ذهنمون حلش میکنیم🙃 ما هم میگردیم خوش میگذرونیم، ولی نه تا اروپا و کشورهای عربی!!😌 ما هم مثل بقیه، با گذر زمان پیر و شکسته میشیم. و عوضش سر پیری یه خانواده شاد و جوان داریم که مایه دلخوشیمونه🤩 بالاخره ما هم خونه میخریم، حالا یک کم سخت تر. ولی این سختی به بودن جگرگوشه هامون کنارمون می‌ارزه😘 و... امروز یه سخنرانی خارج از دستور متفاوت شنیدم... خانومی که پر از دلشوره و التهاب بود، ردیف عقب صندلی های انتظار سونوگرافی مامانش تماس گرفت و سوال پیچش کرد، خیلی کلافه بود. انگار این حرفها رو مدتها تو دلش نگه داشته بود😕 میگفت بیخود از این دکتر به اون دکترم نکن. دیگه خسته شدم. گفتین اول درستو تموم کن، گفتم چشم. گفتین حالا زوده، خامی نکنی ها، برای خودتون خوش بگذرونید، بچه وبال گردن تون میشه... گفتین ای وای شما خودتون هنوز خونه ندارین، باید به فکر آینده هم باشین، فعلا کار کنید وقت هست...🗣🗣 جوونی و فرصتم رو از دست دادم😭 امروزم جواب نگیرم، اقدام میکنم برای پرورشگاه...😕 دیگه گوشام نمیشنید.. یه بوق ممتد تو سرم پخش میشد 🤯 چقدر همه چیز به گوشم آشنا بود... خدا رو شکر کردم و از ته دلم براش دعا کردم🤲 کاش خودش هم برای خودش فکری کرده بود!... ؟ https://zil.ink/mehre_fereshteha
خوب ... دوستان عزیز همونطور که متوجه شدید، موضوع این هفته در مورد رابطه ی فرزند آوری و آینده نگری هست! به نظرتون کسی که فرزند زیاد میاره، برای آینده ی زندگیش دچار مشکل نمیشه؟🤔 منتظر ارسال نظراتتون در این باره هستیم...🌹 https://zil.ink/mehre_fereshteha
دانشجوی کارشناسی که بودم یه همکلاسی داشتم که خیلی خجالتی و کم رو بود .زهرا بود اسمش.🧕 ترم ۴ که بودیم با پسرداییش ازدواج کرد،میگفتن از بچگی همو میخواستن.💑 ترم ۶ بودیم و کار آزمایشگاهی سنگین، زهرا باردار شده بود؛🤰 نگران بچه بود. استاد گفته بود کار با حیوان ممکنه برای جنین آسیب زا باشه. بهتره مرخصی بگیره. زهرا مرخصی گرفت ، مرخصی ای که به خاطر بارداری دومش که بلافاصله بعد از اولی بود، تبدیل شد به انصراف.😕 چند سال بعد، باز همه مون به لطف گروه های مجازی دور هم جمع شدیم. چند نفرمون ازدواج کرده بودیم و درگیر زندگی و بچه ها بودیم و تعداد زیادی از بچه ها مجرد بودن و در حال تحصیل یا کار ... سر درددل ها باز شد ،مجردها درس خونده بودن و کار کرده بودن به امید موقعیت بهتر و حالا اینقدر سختگیر شده بودن که هر شرایطی رو برای ازدواج نمی‌پذیرفتن.😓 ما ازدواج کرده ها راحت تر گرفته بودیم. با شرایط معمولی ازدواج‌‌ کرده بودیم و همراه همسرمون با سرعتی کمتر رشد کرده بودیم .🙂 هیچکس یاد زهرا نبود ، بس که این دختر، کم حرف و کم رو بود. یهو یه آی‌دی ناشناس شروع کرد به تایپ کردن ، خودش رو اینطور معرفی کرد : _ من زهرام.همون که اواخر درس ،به خاطر بارداری انصراف داد .فکر میکردم از قافله عقب افتادم ،به خاطر همین از همه تون فاصله گرفتم.☹️ بعد از انصرافم امیر کوچولو متولد شد.👶 یه حس دوگانه داشتم. هم از داشتنش خوشحال بودم هم اینکه نگران عقب افتادن از دوستام بودم.😥 منتظر بودم زودتر بزرگ شه و به بقیه درسم برسم ،اما خدا چیز دیگه ای میخواست. باز باردار شدم و خونه نشین...😏 الان که به عقب برمی‌گردم میبینم من با بچه هام رشد کردم، بزرگ شدم. میخواستم بیام دانشگاه که سوادم زیاد بشه اما تو زندگی با بچه هام پخته شدم. چیزایی یاد گرفتم که تو هیچ دانشگاهی یادم نمیدادن. حالا امیرم میخواد بره کلاس اول و من دو تا دسته گل دیگه هم دارم .و میخوام‌ دوباره شروع کنم به درس خوندن.🤗 زهرا بزرگ‌ شده بود. دکترای زندگی گرفته بود. و حالا میخواست درس هم بخونه ... زهرا جایی بود که خیلی از ماها دوست داشتیم الان باشیم! ؟ https://zil.ink/mehre_fereshteha
مهر فرشته ها
دانشجوی کارشناسی که بودم یه همکلاسی داشتم که خیلی خجالتی و کم رو بود .زهرا بود اسمش.🧕 ترم ۴ که بودی
ممنونم از دوستمون که در تجربه نگاری ما شرکت کردند🌹 همونطور که میدونین در رابطه با موضوعات دوشنبه ها ،ما از شما عزیزان میخوایم که تجربه هاتون رو در مورد موضوعات مطرحه، در اختیار ما بزارین و ما و بقیه ی همراهان کانال رو از این تجربیات مستفیض بفرمایین از طریق آیدی: @Mhdy1227
سلام وقت بخیر در مورد آینده نگری و فرزندآوری ؛ به نظر من هیچ تضمینی نیست کسی که الان وضع مالیش خوبه و خودش و دیگران فکرمیکنن آینده بچه هاش تامینه ، همیشه همینطور وضعش خوب بمونه . هر اتفاقی ممکنه بیفته که دارایی و ثروتش رو از دست بده . پس اینکه آدما فرزندآوریشون رو به تعویق میندازن به امیدی که شاید وضع مالیشون بهتر بشه بعد بچه بیارن ، اشتباهه ... چه بسا از برکت روزی فرزندان وضعیت خانواده هم خوب بشه چرا که هر بچه ای روزیشو باخودش میاره . هیچکس از اینده خبر نداره ،همه چی دست خداست. ممنون از کانال خوبتون،التماس دعا ؟ https://zil.ink/mehre_fereshteha
سلام من خودم سال آخر حوزه باردار شدم و ترم آخر رو اينطور طي كردم و پایان نامه رو با علي كوچولو دفاع كردم👩‍🎓 البته يه استاد راهنما داشتم كه خدا هرجايي هست حفظش كنه مطالب رو برام در مياورد و میگفت كمك من به شما مادر اينه ....☺️ با علي وارد كاردر مدرسه شدم...👩‍🏫 اردو كلاس و... الان ميبينم از بچه هاي هم سن خودش تجربه اش خيلي بيشتره 👦 با محمد حسين فوق ليسانس گرفتم و همینطور كار كردم الانم كه خدا بهم محمد حسن رو داده دارم فعاليت ميكنم ...💪 چون ركود و سستي عامل افسردگی هست. انسان بايد حس مفيد بودن رو داشته باشه... ؟ https://zil.ink/mehre_fereshteha
من ۴۳ سالگی فرزند سومم رو آوردم. علت تاخیرم هم موافق نبودن همسرم بود که باعث زیاد شدن فاصله فرزندانم شد😢 و این آخری زمان بیشتری برد تا راضی بشن چون دوتای اولی دختر بودن و ایشون دوست داشتن این یکی پسر باشه و من مخالف تعیین جنسیت‌ آزمایشگاهی بودم.☹️ من اعتقاد داشتم‌ چه دختر چه پسر هدیه خداست و باید برای صالح‌و سالم بودن‌ و عاقبت بخیریش دعا کنیم نه پسر بودنش.😕 بهرحال الان در سن ۴۳ سالگی دختر سومم ۶ ماهه شدن. از حرف و حدیث ها و طعنه ها و نظرات دلسوزانه جاهلانه اطرافیان نگم که این قصه سرِدرااااااز داره.😭 مهم اینه که خودم لذت میبرم ... بخاطر توفیق ازدیاد نسل شیعه، اطاعت امر ولایت، آینده کشورم، شادی دل مهدی فاطمه و و و و ..... خیییییییلی سختی هم داره بی تعارف میگم هر چه سن بالاتر میره سختی‌ها بیشتر میشه. اما خوشحالم.😍 در مورد هزینه های زندگی باید بگم مهمترین چیز تغییر بینش ماست . گاهی همین سختی‌های مالی برکتهایی داره وصف ناشدنی . عزیزی بود که در دوران نوجوانی پسرانش وضع مالی‌شان بد شد و پسرانش که دیدند از پدرشون کمکی دریافت نخواهند کرد دست بکار شدند و خودشون کاری دست و پا کردند و در کنار درس کار کردند و صاحب درآمد شدند .💶 الان الحمدلله پسرها بزرگ شدند و ازدواج کردن و مادرشون همیشه میگه اگر وضع مالی ما بد نمیشد و بچه های من در همون رفاه بزرگ میشدن هیچ وقت اینقدر موفق و مستقل بار نمی‌آمدند. و خدا رو همیشه شکر میکنه.🤲 سخته ... همه ما می‌دونیم. اما سختی هاش پر از برکته. ؟ https://zil.ink/mehre_fereshteha
مهر فرشته ها
من ۴۳ سالگی فرزند سومم رو آوردم. علت تاخیرم هم موافق نبودن همسرم بود که باعث زیاد شدن فاصله فرزندان
الحمدلله که این مادر عزیز، با وجود سختی ها و طعنه ها، قدر این نعمت الهی رو می دونن و متوجه هستن ارزش کارشون خیلی خیلی بالاست... خدا به توفیقات این عزیز بیافزاد
اگه بچه نداشتم الان قاعدتا دکترا داشتم وعضوهیات علمی دانشگاه بودم استاد مسلم دانشگاه بودم وسرگرم انجام مقالات پژوهشی حقوقم حسابی رفته بالا. همسرم هم که کارمند دیوان محاسبات هست و توی این ده سال ازدواجمون حقوق و مزایاش حسابی بالا رفته. یه خونه بزرگ داریم و الحمدلله زیر پای هر کدوممون یه ماشین خوب خارجی 😂😂😂 الان دیگه ۳۰ سالم شده هر روز صبح بلند میشم هول هولکی با اقای همسر صبحونه میخوردیم یه لبخند زورکی بهم میزنیم و بعد هر کدوم راهی سر کار میشیم من از این کلاس به اون کلاس از این جلسه به اون جلسه از این همایش به اون همایش..... شب خسته و کوفته می رسم خونه کلافه شدم از این همه روزمرگی تکراری یه حسی درونم میگه این همه دوندگی برای چیه ؟؟؟؟ دلم شادی و نشاط میخاد میرم توی پارک قدم بزنم وای چقدر بچه ی قد و نیم؛ قد چقدر هیجان و شور و شادی دلم بچه میخاد این همون کمبود زندگیمه 😔😔😔 دلم میخواد یه همسرم بگم حسم رو نیازم رو ولی پیش خودم میگم اگه اون نخاد چی ؟؟؟ دلمو به دریا میزنم و باهاش درمیون میزارم ذوق می کنه کلی خوشحال میشه اصلا انگار اونم منتظره انگار اونم همین نیاز منو داره یک ماه دو ماه سه ماه شش ماه یک سال میگذره ولی هیچ خبری از بره تو دلی نیست😔😔😔😭😭 این دکتر و اون دکتر رفتن هم فایده ای نداره بعد از کلی دوا ودکتر کردن درآستانه تولد سی و سه سالگیم حس شیرین مادری رو حس می کنم از همه توان مالیمون استفاده می کنیم یه دکتر خوب همه آزمایشها و سونوگرافی ها رو انجام میدم ولی ولی شش ماه از دوران شیرین بارداریم گذشته که ناخداگاه بچه سقط میشه😳😭😭😭😔😔😔 من می مونم یه دنیا غم و اندوه بعد از سه ماه دوباره می افتم دنبال دوا و درمون با کلی ازمایش وهزینه های گزاف میفهمم که تاخیر در بارداری مشکلاتی برام بوجود اورده که باعث میشه کیسه اب بچه بعد از شش خود به خود پاره بشه ....😐😐😐😕😕😕😒😒😒😔😔😔 تشخیص ها مختلف داروهای مختلف ولی هیچ فایده ای نداره میگن نمی تونی بچه دار بشی 😔😔😔😢😢😭 دلم میشکنه غم همه وجودمو می گیره مشهد تنها پناهگاه دل شکستمه راهی مشهد میشیم . دلم رو می سپارم به پنجره فولاد و همه غم وغصه های دلم رو پیش امام مهربانی ها میگم نذر میکنم و میگم اقا اگه باردار بشم پسر باشه رضا و اگه دختر باشه به نیت خواهرتون اسمشو معصومه میزارم غمگین و دلشکسته بر میگردم شهرم یکی دو ماه بعد در اوج ناامیدی و در سی و پنج سالگی دوباره حس زیبای مادر شدن درونم جوانه میزنه 🤰🤰🤰 جواب مثبت ازمایشم رو که می بینم از خوشحالی بال در میارم. نه ماه رو با استرس با شور و شعف با امپول و دارو با استراحت مطلق میگزرونم بالاخره روز موعدم میرسه میرم اتاق عمل و اقا رضا بدنیا اومد👼👼👼🤱🤱🤱 با خودم فکر می کنم چرا مگه بچه من چقدر پول 💸💸💸 نیاز داشت که این همه عمرم رو تلف کردم و خودم رو از لذت مادر شدن محروم کردم دیگه اجازه بچه‌ دار شدن ندارم چون هم سنم بالا رفته و هم اون مشکل بقوت خودشه باقیه 😭😭 کاش اینقدر زود دیر نمیشد 😔😔😔😔😔 ؟ https://zil.ink/mehre_fereshteha
دوستای گلم سلام👋 امروز هم منتظر شما و ادامه تجربه نگاری های مفید و زیباتون هستیم...🌹🌹🌹