eitaa logo
🇵🇸تشکل جهادی_مردمی مهرمهدوی
165 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
91 فایل
یادمون باشه مهدی فاطمه 1190 ساله که منتظره..... #ما_ملت_امام_حسینیم ارتباط با خادم مهرمهدوی 👇 @mehremahdavee1397
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊⚘ در تاریخ ۱۳۶۵/۶/۱۹ در شهرستان "شوشتر" استان "خوزستان" به دنیا اومدم. پدرم "محمد صدرزاده"پاسدار و جانباز جبهه و جنگ و مادرم "بانوی خانه دار" بود بچه سوم خانواده بودم و تا سن ۱۱ سالگی در خوزستان" زندگی کردم و بعدش بمدت ۲ سال به دلایل خاصی به مازندران رفتیم و اونجا زندگی کردیم و بعد از اونجا اومدیم شهریار ...🙃 😉 @mehremahdavee
..🕊.. 🕊⚘ بعد از مدتی در کُهَنز شهریار با امیر حسین حاج نصیری(جانباز قطع نخاع)، سجاد عفتی(شهید مدافع حرم)، محمد آژند(شهید مدافع حرم) رفیق شدن☺️ رفاقتشون بوی خدا رو میداد، آخه همه جا با هم بودین هیئت، نماز جماعت، بسیج و... به خاطر همین الان، کنار همدیگه هستن(مزارشون کنار همه) به بقیه دوستانشون هم قول داده بودن که اسمشون رو پیش ارباب ببرن و شفاعتشون رو بکنن مثل شهید مرتضی عطایی سال ۱۳۸۶ در سن بیست سالگی، با خانم ابراهیم پور ازدواج کردن، ثمره زندگیشون دو تا دسته گل بود، محمد علی و فاطمه که هنگام شهادتشون به ترتیب یک ساله و 7 ساله بودند.... ...🙃 😉 @mehremahdavee
..🕊.. 🕊⚘ فتنه ۸۸ که شد. غیرتشون قبول نمی کرد که در برابر بی حرمتی ها به ولایت ساکت بمونن .دانشگاه و خانواده رو رها کردن و به دفاع از ولایت سینه سپر کردن و دوبار مجروح شدند.🤒 در زمان حمله داعش به سوریه، دو سال و نیم برای دفاع از حرم حضرت"زینب"(س)، سوریه رفتن و طی این مدت ۸بار مجروع شده بودن.🤕 ایشون با هویت افغانستانی خودشونو به سوریه رسوندن و عضو نیروهای فاطمیون شدند،آخه اون موقع اصلا ایرانی ها رو به سوریه راه نمی دادن ...🙃 😉 @mehremahdavee
..🕊.. 🕊⚘ راوی:مادرشهید خانه مان امام حسین (ع) بود. مصطفی آن زمان 4 سال داشت. اواخر روضه نزدیک اذان🔊 ظهر بود که صدای شدیدی از خیابان آمد.....❗️ 🔹بلافاصله یکی از ها خطاب به من با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت: حاج خانم بچه ات ! از ترس خشکم زده بود😰 و نمیتوانستم حرف بزنم، به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم، درست روبه روی کتیبه بودم 🔸همین که چشمم به افتاد گفتم: یا ابالفضل العباس این پسر نذر شما😔 سرباز و شما. بعد هم به آقا متوسل💞 شدم که بلایی سرش نیامده باشد. خدارو شکر آن روز به خیر گذشت. شکسته بود اما به خیر گذشت. از این سال ها گذشت و با هیچکس در میان نگذاشتم❌ فقط برای حضرت اباالفضل شیر نذری🥛 هر سال در روضه پخش میکردم. این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت ابالفضل بود❤️ •••••🌿•••• 🍂 توی سن پانزده سالگی بود برای کمک به جمعه شبها میرفت بهشت زهرا ،تو سن نوجوانی وغرور ! 🍃وقتی بهش میگفتم اذیت نمی شی بری پول💰 جمع کنی؟ میگفت مامان خیلی لذت داره گدایی کردن 🍂مصطفي ازهمان درحال خودسازی بود و خیلی زجرکشید💔 و اجرش رو دید. امیدوارم اون دنیا دست ماروهم بگیره ان شاالله🙏 ...🙃 😉 @mehremahdavee
..🕊.. 🕊⚘ 🔹یادگیری برایش خیلی اهمیت داشت. تا جایی که، دنبال یکی از بهترین👌 اساتیدِ زمان شهر رفت و با زحمت فراوان برای قرآن به نوجوان‌ها ایشون رو به مسجد🕌 آورد. 🔸گاها میشد زمانی که استاد براش کاری پیش میومد، پیش نوجوان‌ها مینشست و از عمد قرآن📖 رو اشتباه میخوند تا بچه‌ها اشتباهش رو بگیرن و امیدوار بشن به یادگیری قرآن... ○•○•○•○ راوی:همسرشهید خودش را می‌دید. واسطه‌ای که باید کارش را کند، سختی‌ها را تحمل کند💪 و بداند که نتیجه دست . 🌴بله. سختی‌های زیادی را تحمل می‌کرد. ما یک ماشین داشتیم و هر کس که این ماشین را می‌دید به ما خرده می‌گرفت😕 که الان زمان پاترول نیست، زیاد مصرف می کند، خرج دارد و کلی مشکلات دیگر. 🌴وقتی این حرف‌ها را شنید گفت: این پاترول توانسته چند نفر👥 را که در جاده مانده بودند نجات دهد. گفت ماشینی🚗 در جوی آب افتاده بود و او با این پاترول آن را بیرون کشیده است. ماشین یکی از همسایه‌هایمان در مسیر شمال خراب شده بود. با همین پاترول این ماشین را حدود 90 کیلومتر بکسل کرد تا بجای مطمئنی برسند. 🌴وقتی گفتم که چرا هنوز از این ماشین استفاده می‌کنی⁉️ گفت که می‌خواهد با این ماشین به بقیه کمک کند. گفت: خدا این را به ما داده تا بتوانیم به دیگران استفاده کنیم. ...🙃 😉 @mehremahdavee
..🕊.. 🕊⚘ همسر شهید: آقا مصطفی همیشه سر به زیر بود که مبادا چشمش به بیوافتد. یک روز مادرم اومد پیش من گفت این تو خیابون از بغلش که رد میشم حتی سلام هم نمیکنه😕 ولی تو خونه دست و پای منو می بوسه! 🔹وقتی آقا مصطفی اومد ازش پرسیدم چرا این کارو میکنی؟؟ گفت: تو که می دونی من تو خیابون به کسی . °○°○°○°○ یکی از تکه‌کلام‌هایش این بود که: رو ول کن! خــ♥️ـدا رو بچسب. همیشه برایم بود این حرفش..🤔 🔸روزی از او پرسیدم معنی این حرفت چیست؟! خندید و گفت: داداش! یعنی اینکه همهٔ نمازات📿 باید باشه و همش‌ به فکرِ خدا باشی👌 ...🙃 😉 @mehremahdavee
..🕊.. 🕊⚘ همسرشهید: ✨همیشه به من می‌گفت که او را از زیر قرآن رد کنم. تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم. ✨وقتی تربت امام حسین(علیه السلام) را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند. ✨به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد. همانجا گفتم: «می‌خواستی در آخرین لحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟ همه اینها را می‌دانم. من با تو زندگی می‌کنم مصطفی» ...🙃 😉 @mehremahdavee
وقتی کار فرهنگی را شروع می‌کنید با اولین چیزی که باید مبارزه کنیم خودمان هستیم.. وقتی که کارتان می‌گیرد و دورتان شلوغ می‌شود تازه اول مبارزه است اگر فکر کردید شیطان به‌راحتی می‌گذارد شما برای حزب‌الله نیرو جذب کنید..هرگز.. خودسازی دغدغه اصلی شما باشد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌