eitaa logo
مهریز نیوز
18.6هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
52 فایل
خبرهای روز شهرستان مهریز،شهرستانها،استان یزد ، ایران وجهان 📱ارتباط با مدیریت @MehrizNews1378 📱ارتباط با مدیر دوم @Ahmad_z_mehrizy 🔰ادمین تبلیغات @Salar137888 📱اینستاگرام www.instagram.com/mehriznews.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
آسمان کبود ✍به قلم: اعظم منصوری صدای انفجار و آژیر، خواب را از چشم‌های مشکی‌ درشت‌اش دزدید. پرده‌ی سفید گل گلی میخکوب شده به دیوار، کنار رفت. زوزه‌ی هوای سرد بر تن و جانش شلاق می‌زد. بوی خاک و خون، نفس کشیدن را برایش سخت می‌کرد. نگاهی به اطراف اتاق انداخت. با دیدن عکس‌ بچه‌های شهیدش روی طاقچه‌ی اتاق، اشک از چشم‌هایش سُر خورد و گل‌های ریز لباس گشادش را سیراب کرد. دست های سردش را به روی شکمش کشید. _عزیز مادر دعا کن بابا زود برگرده. خودش را به کمد کوچک کنار اتاق رساند؛ اما چیزی برای خوردن نبود. سفره‌ی نیم‌دار قهوه‌ای رنگ را باز کرد. دهانش مزه‌ی زهر مار می‌داد. نصف نان بیات شده را با دست تکه کرد. _ خدا کنه برای افطار چیزی گیرش بیاد. نمی‌دونم کجا موند! حس می کرد توی این چند ساعت، عقربه‌ها خیال سبقت گرفتن از هم را ندارند. به دیوار کاه‌گلی اتاق تکیه داد. _بزرگ مرد کوچک من. تحمل کن. این روزها و تیرگی‌ها تموم می‌شه. صبح می‌آد. روشنی‌ها رو در آغوش می‌کشیم. بهت قول می‌دم با همدیگه انتقام خون برادرات رو از رژیم غاصب اسرائیل می‌گیریم. با صدای کوبیدن در زنگ زده‌ی حیاط به خودش آمد. برق شادی در چشم‌هایش موج زد‌. _حتما یاسره..صبر کن اومدم. شال سفید گل دارش را به سرش انداخت و با گیره آن را محکم کرد. دست‌هایش را به دیوار تکیه داد و از جایش بلند شد. هنوز چند قدمی نرفته بود که فریادی پاهایش را سست کرد. _بیا بیرون...بیابیرون. قلبش محکم به قفسه‌ی سینه‌اش کوبیده می‌شد. مردمک‌ چشم‌هایش می‌لرزید. مهریز نیوز https://eitaa.com/joinchat/3942121722C7d5279ded5