#بخشش ۱
برای انتقام از من تورو گرفت بعدم که بهش ثابت کردم صیغه کردیم خانواده م فکر میکنن من شهرستان دارم درس میخونم توام باید منو تحمل کنی امیر بهم گفت مثل قبل باشیم مهتاب بهم حلاله و اینجا میمونه گفت توام زنم هستی و حق نداری به کسی بگی طلاقم نمیدمت، تمام مهمونی ها و مسافرتا و گردشا مهتاب هم با ما بود و به همه میگفتیم دوست صمیمی من هست، شش ماه با اون وضع با امیر و مهتاب زندگی کردم افسردگی گرفتم و اوضاعم خراب بود بالاخره تحمل نکردم و رفتم خونه بابام وقتی براش گفتم گفت تو زندگیت رو ول کردی توقع داشتی امیر بهت وفادار بمونه؟ من دارم ازدواج میکنم و نمیتونم نگهت دارم میدونستم که با طلاق من موقعیتش خراب میشه و میخواد به هر شکلی سرزندگیم بمونم پول زیادی نداشتم یکی دو روز تو مسافر خونه موندم
#بخشش ۲
اخر سر رفتم خونه پدر شوهرم وقتی براشون گفتم خیلی ناراحت شدن مادرشوهرم گفت بدی های امیرو من باید برات جبران کنم قبلا هم مادرشوهرم برام مثل مادر بود ولی بهم گفت تو هم اشتباه کردی هیچ فرصتی به امیر ندادی اونم جذب یکی دیگه شده امیر وقتی فهمید اونجام قیامت کرد که تو حق نداشتی ابروم رو ببری ولی پدر مادرش جلوش وایسادن و گفتم یک کلمه طلاق، بعد از رفتن من مهتاب کلی پول و طلا از امیر دزدید و رفت گفته بود فقط چون شیرین زنت شده میخواستم عذابت بدم مادرش مهتاب اومد پیشم و گفت ازش خبرنداره خیلی ناراحت شد و حلالیت خواست ولی اونکه بهم بدی نکرده بود من حتی فامیل هم نداشتم برم پیششون، امیر هم پیغام داد که پشیمونه و قول میده تکرار نکنه مادرش بهم گقت اگر طلاق بخوای خودمون حمایتت میکنیم تصمیم با تو به ناچار برگشتم
#بخشش ۳
پیش امیر و باهاش زندگی کردم اما با همون قوانین قبل ولی اینبار امیر نذاشت اتاقم رو جدا کنم امیر از محبت و حرفهای خوب کم نمیذاشت واقعا پشیمون بود ی شب دعوامون شد گفت بذار جبران کنم گفتم من قبل از اینکه مهتاب رو با تو ببینم ازت خوشماومده بود میخواستم بهت بگم که با هم عین بقیه زن و شوهرا باشیم اما تو نابودم کردی گفت بذار جبران کنم پشیمونم مهتاب ی عوضی بود گولم زد. چند روز گذشت ی شب اومد خونه و شروع کرد باهام حرف زدن حرفهای همیشگی که من دوستت دارم و وقتی ترکم کردی فهمیدم چه جواهری و از دست دادم بذار بهت نزدیک بشم تو ی قدمیم بود و دستم رو گرفت یهو یادم اومد که داد میزد میگفت مهتاب دوستت دارم که من بشنوم ناخواسته روش استفراغ کردم خیلی ناراحت شد و رفت بیرون بهم پیام داد اگر انقدر متنفری طلاقت میدم منم برگشتم خونه مادرش و توافقی طلاق گرفتیم حتی مهریه هم نخواستم
#بخشش ۴
اما اون ی پول زیادی بهم داد و گفت انقدر صبرمیکنم تا برگردی چندماهی پیش پدر و مادر امیر بودم و میخواستم خونه بگیرم اما نمیذاشتن میگفتن تو اگر بری دق میکنیم امیر در حقت بد کرده و ما تنهات نمیذاریم امیر هم وقتی میومد اونجا که من نبودم ی روز زنگ در و زدن و در و باز کردم مهتاب بود با ی بچه بهم گفت که زندگیت رو سوزوندم که بفهمی مهتاب کیه و حق نداشتی زن امیر بشی خبر دارم که امیر دنبالته ی هدیه برات اوردم که تا ابد نتونی با امیر زندگی کنی و ببخشیش این بچه امیره مادرشوهرم گفت نه من نه شیرین امیر نیستیم این بچه هر کسی هست بده به خودش مهتابم جوابشو داد که امیر توراهه من میرم که نبینمش، مهتاب رفت و من به بچه خیره شدم امیر اومد و مادرش شروع کرد به سرزنش امیر گفت شیرین تازه حالش خوب شده بچه ت رو ببر
#بخشش ۵
امیر التماسم کرد گفت تو برگرد هر کاری بگی میکنم محلش ندادم و اونم گفت شب باید بره مشهد کار داره و دو سه روز دیگه میاد گفت نگهش دارید تا برگردم و ی کاریش کنم رفت این بچه عین من بود هیچ کس نمیخواستش اونم عین من قربانی شد مادرشوهرم همش امیر و سرزنش میکرد قبول کردم بچه رو نگهدارم تا امیر بیاد این بچه عجیب منو به خودش جذب کرد مادرشوهرم ی بار گفت که من تورو خیلی دوست دارم خودتم میدونی عین دخترمی تا ازدواج نکنی هم نمیذارم از اینجا بری ولی دخترم تو ی فرصت درست حسابی به امیر بده بذار جبران کنه این بچه مثل توعه من که نگهش نمیدارم اصلا نمیتونم نذار اینم مثل تو بزرگ بشه تو با خدا معامله کن بگو من این بچه رو نگه میدارم توام راه درست و بذار جلوم امیر رفته مشهد چون نذر کرده تو برگردی بهم گفت این بچه شد ی دلیل محکم که شیرین برنگرده گفت میدمش پرورشگاه چه شیرین برگرده چه برنگرده من نمیخوام این بچه رو
#بخشش ۶
بچه شون دختر بود به مادرشوهرم گفتم به امیر زنگ بزن بگو نذرت قبول شده این بچه شد ی دلیل محکم که برگردم نمیذارم این بچه هم مثل من بشه اونم خوشحال شد و رفت به امیر گفت، امیر همون شب برگشت و ما عقد کردیم ولی اینبار دیگه قرار شد عین باقی زن و شوهرا زندگی کنیم اسم حلما رفت توی شناسنامه من و امیر، با امیر شرط کردم که حق طلاق بده و ملک به نامم بزنه اونم قبول کرد واقعا همه جوره برام جبران کرد و نذاشت اذیت بشم میگفتم تورو امام رضا بهم داده و نمیخوام ناراحت شی خدا بهمون ی دختر و پسرم داد زندگیمون کامل شد کاش این فرصت رو اول زندگی به امیر میدادم که مهتاب نتونه بیاد تو زندگیم همیشه برام سوال بود چرا مهتاب نمیاد سراغ حلما که مادرشوهرم گفت امیر بهش گفته که مهتاب چند وقت بعد از دادن حلما توی ی تصادف میمیره امیر تاکید کرده بود که من نباید بفهمم نمیخواست ذره ای حرف از مهتاب تو زندگیمون باشه به درخواست امیر حلما هیچ وقت نباید میفهمید که من مادر واقعیش نیستم زندگی من الان خیلی خوب و کامله ولی خانما مراقب زندگیاتون باشید مهتاب ها در کمین زندگی شما هستن