#ماجرای_دبیر_زیست ۱
سومین روز از هفته ی اول باز گشایی مدارس با دوستم به مدرسه رفتم کلاس اول دبیرستان بودم.
دومین زنگ شیمی داشتیم ،یه اقای جوون به کلاس اومد و خودش رو دبیر زیست معرفی کرد.
جوون خوش تیپ و خوش پوشی بود.
کل بچه های کلاس اون زنگ مسخره بازی دراوردند،معلوم بود هرکدوم میخوان توجه اقای بیرامی رو به خودشون جلب کنند.
من از جلسه ی بعد با اینکه قد کوتاهی داشتم میز اخر نشستم دوست نداشتم خیلی در تیررس نگاه اقای بیرامی باشم...
اون سال به خیر و خوشی گذشت وسال بعد هم بر حسب تصادف دوباره کلاس زیست ما با اقای بیرامی بود.
بچه ها طبق معمول شروع کردند به مسخره بازی یا بقول خودشون خوشمزه بازی.
موقع حضور و غیاب متوجه نگاههای خاص بیرامی به خودم شدم. از جلسه ی بعد مثل سال گذشته سعی کردم دانش اموز میز اخر رو مجاب کنم تا جاش رو بامن عوض کنه
#ماجرای_دبیر_زیست ۲
اما هروقت بیرامی سرکلاسمون بود به بهونه های مختلف میومد ته کلاس و کنار میز من میایستاد و از همونجا توضبحات لازم رو میداد
و حتی به اعتراض بچه ها هم توجهی نمیکرد.
بخاطر اون چند مرتبه جام رو توی کلاس عوض کردم اما او هربار در نزدیکترین جای ممکن میایستاد.
ازش بدم اومده بود که اینقدر تابلو خودش رو بهم نزدیک میکنه ،در شان یه معلم نبود سرکلاس و جلوی چشم این همه دانش اموز نوجوون نسبت به یکی از دانش اموزان توجه نشون بده.
اصلا از این رفتار خوشم نمیومد اما نمیتونستم اعتراض کنم
یک روز به دفتر مدرسه رفتم و به مدیر اعتراض و همه چیرو تعریف کردم
مدیر بجای اینکه برای راستی ازمایی از چندتا همکلاسیهام چیزی بپرسه و کمی تحقیق کنه با تندی باهام رفتار کرد و طوری بهم حرف زد که گویی من عاشق و دلباخته ی بیرامی و مزاحمش شدم.
#ماجرای_دبیر_زیست ۳
با داد و بیداد از بی شرمی بچه های این دوره زمونه گفت و ادامع داد تو به چه حقی بجز درس به این مزخرفات فکر میکنی؟ لحن و مدل حرف زدنش به کنار ،جملات رکیک و بیشرمانه ای که اصلا مناسب یه نوجوون نبود باعث شد به هق هق گریه بیفتم.
فکر میکردم مطرح کردن این موضوع میتونه مشکل رو حل کنه که برعکس بر مشکل اضافه شد.
تا چند روز حال خوشی نداشتم روی اینکه ماجرا رو برای مادرم تعریف کنم نداشتم.
توی کلاس زیست همیشه سرم رو روی میز میگذاشتم ،تا اینکه یکروز بیرامی اسمم رو صدا کرد و دلیل اینکه به درس توجهی ندارم پرسید وقتی سردرد رو بهونه کردم از داخل کیفش یه ورق قرص بیرون اورد و نزدیکم شد وقتی اون رو به طرفم گرفت کل کلاس به هوا رفت.
#ماجرای_دبیر_زیست ۴
هو کشیدن بچه ها باعث خجالتم شد ولی لبخندی که گوشه ی لب بیرامی بود باعث تعجب و شرم بیشترم میشد.
دیگه مطمین شده بودم بیرامی از من خوشش میاد.
در فکر و خیالات خودم رو همسر او و در کنار هم تصور میکردم،،،
بچه های کلاس هرروز ایده ای جدید برای جلب توجه بیشتر بیرامی بهم پیشنهاد میدادند،با حسرت و غبطه از خوش شانسی من حرف میزدند،حتی چند تا از بچه ها پیشنهاد میکردند خودم سر صحبت رو با بیرامی باز کنم...اما من که محجوب تر و مغرور تر از این حرفها بودم هیچوقت پیش اونها از چیزی که در دلم میگذشت بروز نمیدادم.
از نظر من دختر نباید خودش رو کوچک میکرد و از مردی که بهش علاقه نشون داده درخواست خاستکاری میکرد،
#ماجرای_دبیر_زیست ۵
نگاههای ممتد بیرامی رو همچنان تا اخر سال روی خودم حس میکردم،لبخند گاه و بیگاه گوشه ی لبش توجه بیش از حدش بهم القا میکرد که بزودی به خاستکاریم خواهد اومد.
اما وقتی یکبار از یکی از دبیران شنیدم که اقای بیرامی شوهر دخترخاله ی او هست دنیا روی سرم خراب شد.
برای دختر نوجوونی مثل من که هیچوقت به هیچ مردی نه اعتماد و نه توجه میکردم،رفتارهای بیرامی و شغل معلمی معیاری بود برای اینکه فکر کنم رفتار او از نه از سر هوا و هوس و هیزی ست بلکه از سر علاقه مندی و انتخاب همسر اینده ست برای خاستگاری وخواهان ازدواج با منه.
از اون پس فهمیدم شغل و جایگاه اجتماعی ادمها هیچوقت معیار خوبی برای خوب یا بد بودن اونها نیست.
#ماجرای_دبیر_زیست ۶
خدارو شکر اون زمان به حرف هیچ کدوم از هم کلاسیها گوش نکردم و عزت و ابروی خودم رو پیش مردی که حتی ذره ای برای همسر خودش تعهد قایل نیست کوچک نکرده بودم.
سالها بعد وقتی شنیدم دختر مدیر دبیرستانم با دوست پسرش فرار کرده و مادرش پس از فهمیدن این موضوع دچار شوک عصبی و سکته ی خفیف قلبی شده با اینکه برای رفع مشکلاتش دعا کردم اما اصلا دلم براش نسوخت،ادمی که بجای تحقیق و توجه به اعتراض دانش اموزی مثل من شبیه خاله زنکهای بیسواد رفتار کرد لابد برای تربیت دخترش هم رنج و زحمتی متحمل نشده .پس شاید حقش بود...