#خاطرات_دفاع_مقدس
حماسه گردان ذوالفقار
بعد از عملیات محرم در سال شصت و یک برای اولین بار، گردانی به نام ذوالفقار تشکیل شد که نیروهای استان در آن سازماندهی شدند. فرمانده گردان، سردار شهید سهراب نوروزی بود. چند روزی در مقرّ موسیان و دهلران مستقر بود و بعد از آن، از طرف فرماندهی لشکر هشت نجف اشرف، شهید والا مقام سردار حاج احمد کاظمی، به گردان ذوالفقار دستور داده شد که به طرف ارتفاعات میشداغ و برغازه در حوالی منطقه فکّه برویم و در آنجا مستقر شویم. به مرور از استان، نیروهای بسیجی و سپاهی اعزام و در گردان سازماندهی میشدند. فکّه نام منطقهای است واقع در شمال غربی استان خوزستان که از غرب به خط مرزی ایران و عراق و از شمال به منطقه چنانه و از جنوب به چزابه محدود میشود. در مقرّ خاکی واقع در منطقه فکّه، نیروهای رزمنده حال و هوای خاصی داشتند، از جمله برنامهها، راهپیمایی شبانهی برد بلند با تجهیزات کامل بود که بعد از نماز مغرب و عشا، رزمندگان مسافت طولانی را در میان شیارها و تپه ماهوری¬های فکّه طی میکردند و وقتی نیمههای شب به مقر گردان برمیگشتند، تا قبل از شروع اذان به عبادت و نافله شب و راز و نیاز با خدا و تلاوت قرآن مشغول بودند. با توجه به تراکم استقرار گردانها و تیپ و لشکرها در منـطقه عمومی رقـابیه، دشمـن اقـدام بـه بمـباران و شلـیک موشکهای سهمتری مـیکرد.
ادمه دارد ...
🔻به #محور_هاشم بپیوندید🔻
@mehvarehashem
#خاطرات_دفاع_مقدس
حماسه گردان ذوالفقار / 2
بـا تدبیـر فرمـاندهی لشـکر، مقـرر شد که گردانهای رزم بعد از نماز صبح بلافاصله چادرها را جمع و با تجهیزات انفرادی به سمت دامنة ارتفاعات و شیارهای رقابیه حرکت کنند، تا غروب همانجا برنامههای آمادگی رزم و کلاسهای عقیدتی را برگزار کنند و شب هنگام دوباره به مقر بازگردند. این کار، با توجه بهاینکه برای رزمندگان مشکل بود؛ ولی به مدت چند ماه تا قبل از عملیات ادامه داشت. کمکم زمان عملیات داشت فرا می¬رسید. عملیات والفجر مقدماتی با هدف تصرف پل غذیله و دستیابی به شهر العماره طراحی شده بود. رزمندگان در این مدت چند ماهه، با تلاشهای بیوقفه، هم به لحاظ جسمانی و هم به لحاظ اعتقادی، معنوی و روحی آمادگی کامل داشتند. قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود که رزمندگان اقدام به کندن گودالهایی مانند قبر کردند. در نیمههای شب هر کدام در این گودالها میرفتند و با خدای خویش راز و نیاز میکردند؛ این امر چنان فراگیر شده بود که انسان احساس میکرد اینها مشغول نماز جماعت هستند. دو روز قبل از عملیات رزمندگان حال و هوای خاصی داشتند؛ موهای سر خود و کف دستانشان را با حنا خضاب کردند و در اوج غربت و مظلومیت با نجواهای جانسوز زیر لب، نام خدا و ائمهی اطهار را زمزمه میکردند. کلاه پشمیهای سبزرنگی که به سر میگذاشتند، چفیههایی که به گردن میآویختند، سربندهایی که بانام مقدس ائمه اطهار(ع)به پیشانی خود میبستند، به قامتهای رشیدشان عزت و عظمت خاصی میبخشید. شهید سهراب نوروزی، گردان ذوالفقار را چندین مرتبه برای توجیه عملیات جمع کردند و گفتند: برادران! آن لحظهای که در انتظارش بودید، رسیده است. انشاءالله به یاری خداوند و با عنایت اهل بیت(ع) به زودی دست به عملیات خواهیم زد.
ادمه دارد ...
🔻به #محور_هاشم بپیوندید🔻
@mehvarehashem
#خاطرات_دفاع_مقدس
حماسه گردان ذوالفقار / 3
تعدادی از نیروهای رزمنده را برای حمل پل انتخاب کردند که از آن جمله شهید والامقام، سیدجلال طاهری از رزمندگان فرخشهر بود. به گروه حمل پل، لقب جانبازان داده بودند. شهید نوروزی بعد از حمد و ثنای پروردگار یکتا و طلب امداد از ائمهی اطهار(ع) خطاب به رزمندگان گفت: عزیزان من! منطقهای که به گردان ما واگذار شده، طبق برآوردهای اطلاعاتی و عملیاتی دارای استحکامات و موانع بسیار پیچیده است و به یاری خداوند این شرایط را باید تحمل و از موانع عبور کنیم. اگر رزمندهای در میدان مین دچار آسیب دیدگی و حتی پاهایش قطع شد، نباید داد و فریاد بزند. انشاءالله ما باصبوری و تحمل بالا میتوانیم از این موانع عبور کنیم. بالاخره زمان عملیات فرارسید.
کامیونها و خودروها به مقرّ گردان ذوالفقار آمدند و بعدازظهر همة رزمنـدگان، گروهـان بـه گروهـان، سوار کامـیونها شـدند و بـه سمـت جنگلهای انقرب حرکت کردند. جنگلهای انقرب آخرین مقرّی بود که رزمندگان در آن مستقر شدند و آن مصداق این شعر است:
بار بگشایید اینجا کربلاست / سرزمینش با سر و جان آشناست.
جنگلهای انقرب منطقهی تجمع و موضع تک گردان ذوالفقار بود. تا قبل از فرارسیدن نماز مغرب و عشا رزمندگان هر کدام مشغول کاری بودند. بعضی وصیتنامه مینوشتند و برخی تجهیزات خود را آماده میکردند و زیر لب زمزمههایی داشتند. نماز مغرب و عشا اقامه شد که برای خیلیها آخرین نماز بود. تأثیر معنوی این نماز در روحیهی رزمندگان بسیار عجیب بود. بعد از اتمام نماز، دعای توسل قرائت شد. چه گریه و زاری بود! چه اشکهایی که روی آن رملها سرازیر شد! وقت وداع رسید؛ وداعی که هیچکس و هیچ ابزاری قادر به انتقال آن نبود و ملائکه الهی فقط شاهد و ناظر این صحنهی بسیار سخت و جانسوز بودند.
ادمه دارد ...
🔻به #محور_هاشم بپیوندید🔻
@mehvarehashem
#خاطرات_دفاع_مقدس
حماسه گردان ذوالفقار / 4
فرمان حرکت صادر شد. یک گردان، بهصورت ستونی آماده حرکت شد. قدمهای استوار و محکم رزمندگان روی رملهای فکّه، یادآور استقامت مجاهدان صدر اسلام بود. وقتی ستون رزمندگان بر فراز و نشیب تپه ماهورها و شیارها حرکت میکردند، گویی مصداق کلام زیبای آقا اباعبداللهالحسین (ع) خطاب به یاران خودش بود که فرمود: «این جماعت به سرعت به سمت مرگ در حال حرکتند.» بعد از طی مسافتی به نقطه رهایی گردان رسیدند.
اینجا گروهانها باید مسیر خود را انتخاب میکردند و هر کدام به سمت پاسگاههای مرزی صفویه و رشیدیه حرکت میکردند. در عملیات والفجر مقدماتی که به عملیات موانع لقب گرفت، رزمندگان دوازده تا پانزده کیلومتر در میان رملهای روان حرکت کردند. طبق نظر کارشناسان نظامی یک کیلومتر حرکت در رملهای فکّه برابر است با سه کیلومتر راه رفتن روی زمین معمولی. عمق موانع و استحکامات چهل کیلومتر بود؛ با موانعی نظیر عبور از لایههای میدان مین، انواع سیم خاردارهای حلقوی به عرض شش متر، کانالهای منفرد، موانع کمین، تلههای انفجاری فوگاز و سطح وسیعی از انواع مینهای ضد نفر، ضد خودرو و تانک. در مجموع پانزده ردیف لایههای موانع و استحکامات بر سر راه رزمندگان قرار داشت. وقتی گروهانها به پشت خطوط دفاعی دشمن رسیدند، نیروهای تخریب هم قادر به بازکردن معبرهای مین با آن وسعت نبودند. زمان هم بهسرعت در حال از دست رفتن بود. صدای امواج بیسیم¬های پی.¬آر.¬سی پیدرپی در فضا پخش میشد و این صداها حاکی از آن بود که هر چه سریعتر باید از معبرها عبور کرد و خود را به دشمن رساند. با تدبیر شهید والامقام سهراب نوروزی، نیروهای تخریبی وارد میدان مین شدند و اقدام به بازکردن معبر کردند. گروه جانبازان که پلها را حمل میکردند سر ستونها قرار گرفته بودند تا پلها را بر روی کانالها قرار دهند و رزمندگان بتوانند عبور کنند. زمان بهسرعت میگذشت. نیروهای تخریب موفق شدند تا حدودی معبرهایی را باز کنند. به دستور فرمانده گردان، نیروها وارد معبر شدند، و به سمت جلو حرکت کردند و چون معبر کاملاً پاکسازی نشده بود و دشمن هم آمادگی کامل داشت و متوجه عملیات شده بود، بلافاصله با سلاحهای دوشیکا و تیربار اقدام به تیراندازی به سمت میدان مین کرد. تعدادی از رزمندگان براثر انفجار مین به شهادت رسیدند و تعدادی هم مجروح شدند. ولی همه با تمام قدرت و توان تلاش میکردند هر چه سریعتر از معبرها بیرون بیایند و با دشمن درگیر شوند.
ادمه دارد ...
🔻به #محور_هاشم بپیوندید🔻
@mehvarehashem
#خاطرات_دفاع_مقدس
حماسه گردان ذوالفقار / 5
سرانجام رزمندگان موفق شدند آن همه استحکامات و موانع و کانالها را پشت سر بگذارند و به اولین خطوط پدافندی دشمن برسند. در آن شب تعداد زیادی از بهترین رزمندگان در کانالها سقوط کردند. کف کانالها پوشیده از تلههای انفجاری و سیم خاردار بود. صدای راز و نیاز و ناله مجروحان و فریاد یا حسین(ع) و یا زهرایشان در درون کانالها میپیچید. برخی شهید شدند که در این میان میتوان از شهید حاج علی محمد علیمحمدی همراه فرزند عزیزش شهید بهنام علیمحمدی نام برد. بیسیم شهید، بهمن قاسمی هم آتش گرفت که سبب شهادت او شد. شهید وهاب شیرویی، شهید عبدالعلی محمدی و تعداد زیادی از رزمندگان در بین معبر و کانالها به شهادت رسیدند. شهید والامقام زقیر از رزمندگان عربزبان بستان، به عنوان جانشین گردان ذوالفقار بود. در آن شب، حماسهی بسیار بزرگی را رقم زد، نزدیک به هجده گلوله به دست و پا و کتف ایشان اصابت کرد و از میدان نبرد خارج شد. ایشان ارادت خاصی به شهید نوروزی و شهید ترکی داشتند. رزمندگان با هجوم به سمت خاکریزهای عراقی موفق شدند مواضع آتشباری دشمن را در خط اول خاموش کنند. گردانهای همجوار، وقتی متوجه شدند گردان ذوالفقار معبر را باز کرده است، از این معبر عبور کردند و وارد صحنهی درگیری شدند. در تاریکی شب درگیری ادامه داشت و نیروها به سمت جلو در حال پیشروی بودند. کمکم هوا روشن شد و رزمندگان گردان ذوالفقار هر کدام با تن خسته و مجروح مشغول اقامهی نماز صبح شدند. تیمم کردند و با پوتینها و لباسهای خونآلود و سر و صورتی گردوغبار گرفته به اقامهی نماز ایستادند. بعد از آن، آماده ادامه عملیات شدند. نیروهای گردان ذوالفقار به سمت پل غزیله و جادهی العمارهی بصره در حال حرکت بودند و با سرعت عمل فوقالعاده، خود را به آنجا رساندند. با اینکه خودروهای نظامی نیروهای دشمن روی جاده به راحتی در حال تردد بودند؛ ولی هنوز متوجه حضور ما نشده بودند. بلافاصله تیمهای آر.پی.جیزن و تیربارچی در امتداد جاده، مستقر و آماده درگیری با نیروهای دشمن شدند و هر خودروی نظامی را که وارد منطقه میشد، مورد هدف قرار میدادند. روح شهید بزرگوار عبدالله کریمی شاد، ایشان با یک سرهنگ عراقی درگیر شد. سرهنگ عراقی فرار کرد و شهید کریمی هم با تمام توان به دنبال او دوید. سرهنگ عراقی برای نجات جان خود ساعت مچیاش را از دست باز و به سمت کریمی پرتاب کرد که شاید با مشغول کردن ایشان بتواند از معرکه فرار کند؛ ولی شهید کریمی بدون اعتنا بهاین قضیه خودش را به او نزدیکتر و با شلیک گلوله او را نقش بر زمین کرد.
ادمه دارد ...
🔻به #محور_هاشم بپیوندید🔻
@mehvarehashem
#خاطرات_دفاع_مقدس
حماسه گردان ذوالفقار /6
رزمندگان تا حوالی ساعت یازده-دوازده در حاشیهی جاده مستقر بودند؛ ولی به دلیل آمادگی کامل دشمن برای مقابله با رزمندگان، دشمن موفق شد از سمت چپ و راست در مواضع ما رخنه کند. کمکم فشار دشمن روی نیروهای ما شدت گرفت. تانکها و نفربرهای دشمن با ستونی طولانی به حرکت درآمدند و نیروهای پیاده هم در پوشش تانکها به سمت ما حرکت کردند. نیروهای ما که تعدادشان کم بود، مقاومت شجاعانه¬ای را در آن صحنه انجام دادند و چندین نفر از آنها از جمله شهید یوسف احمدی، شهید عوضعلی رفیعی، شهید جهانگیر خدادادی، شهید اسدالله موسوی و شهید ناصراسکندری به شهادت رسیدند. دشمن با وارد کردن صدها دستگاه تانک و نفربر و به کارگیری صدها قبضه آتشبار و بمبارانهای شدید هوایی، موفق شد، ما را از حاشیهی جاده و پل غزیله به عقب براند. تعداد زیادی از رزمندگان ما مجروح شده بودند و دیگر قادر به حرکت نبودند. تعدادی هم به شهادت رسیده بودند و یک عدّه هم در حال نبرد با دشمن بودند. قاسم محمدی فرماندهی تیپ لشکر هشت نجف در صحنهی نبرد، نیروها را به عقب هدایت میکرد و شهید سهراب نوروزی هم از ناحیه پا مجروح شده و موج انفجار هم او را گرفته بود و همین سبب شده بود که تعادل کاملی نداشته باشد. در نهایت با حماسهای که گردان ذوالفقار، در فکّه رقم زد، نیروها به مواضع اولیهی خود برگشتند. چهل و دو نفر از رزمندگان گردان، در عملیات والفجر مقدماتی مفقود شدند و تعدادی هم به شهادت رسیدند.
وقتی که بازماندگان آن قافله به مقرّ گردان در ارتفاعات میشداغ برگشتند، حزن و اندوه از چادرها میبارید و یک شام غریبان واقعی را در آنجا میشد احساس کرد. این نوشته قطعه کوچکی از آن همه حماسه و ایثار و بندگی شیردلانی بود که در سرزمین عطشان فکّه و رملهای تشنه آن از خود به یادگار گذاشتند. برای شناخت شهدای این گردان و حماسه بیبدیل آنها، باید کتابها دربارهی آنها نوشت و سخنها در وصف آنها گفت.
سعید فضلاللهی
راوی: همایون امیرخانی
🔻به #محور_هاشم بپیوندید🔻
@mehvarehashem
#خاطرات_دفاع_مقدس
برادر ...
معاون گردان تعاون تيپ 44 قمربني هاشم(ع) بودم. يك روز با مسعود ميرزايي فرماندهي تعاون به خط فاو رفته بوديم، من راننده موتور بودم و كار پيك را انجام مي¬دادم. وقتي برادرم روحاني شهيد مصطفي ميري، را در خط زيارت كردم خيلي خوشحال شدم و بعد از چند دقيقه خوش و بش، در كنار سرداران شهيد رضا رحماني، جمشید براتپور، ایرج آقابزرگي به طرف ديگر خط رفتيم. ساعتي گذشت هنگام برگشت متوجه شدم برادران به گونه¬ای ديگر به من نگاه مي¬كنند. از اين نگاه فهميدم كه خبري شده است. به برادر عباس بخشيان برخورد كردم. ديدم كه چشمان او قرمز شده است. گفتم چه شده؟ فهميدم كه برادرم مصطفي ميري كه از نيروهاي بيسيمچي گردان و مسئول تبليغات گردان امام سجاد(ع) بود، به درجه رفيع شهادت نائل آمده. بعد از اين و توضيح برادران به عقب خط يعني گلخانه و معراج شهدا كه در كنار بهداري خط دوم بود، آمدم كه با بدن خوني برادرم مواجه شدم. بعد از زيارت جسد برادر با او نجوا كردم و بعداز دقايقي خداحافظي كردم و ديدم كه برادر مسعود ميرزايي به من گفت كه حاج محمد كياني سفارش كرده است كه برادر شهيد ميري را به عقب برگردانید. گفتم كه بايد بمانم.
در عمليات والفجر 10 وقتي مسئول تعاون گردان امام سجاد(ع) بودم، جلوی ورودی تعاون نشسته بودم و لباس¬هاي خوني خودم را مي¬شستم. يك مرتبه ديدم كه بچه¬ها داد مي¬زنند. برادر ميري يكي دارد مي¬آيد و يكي نفر را روي دستش دارد. وقتي نگاه كردم ديدم سيد يدالله كاظمي است كه مي¬آيد و يك نفر را روي دستش دارد. جلو رفتم و ديدم كه جسد برادر شهيدش سيد روحالله كاظمي را روي دستش دارد و مي¬آيد. دويدم كه بدن مطهر شهيد را از او بگيرم ولي ايشان اجازه نداد و گفت خودم مي¬آورم. بدن را آورد تا درب تعاون. جلو تعاون يك چشمه آب بود كه بسيار مورد استفاده برادران قرار مي-گرفت. گفتم بدن مطهر شهيد را كنار چشمه بگذارد. شهيد را زمين گذاشت و مقداري بر سر بالين برادر نجوا كرد و سپس با همكاري هم، صورت شهيد را شستوشو داديم و ايشان چند بوسه به لبان شهيد زد و خداحافظي كرد. در اين موقع بود كه ياد خودم و روحاني شهید مصطفي ميري برادرم افتادم كه در عمليات والفجر 8 با بدن مطهر شهيد همين اتفاق برایم افتاد. راستي خداوند چه ايمان و قدرتي عنايت كرده بود. این درسی است از عاشورا؛ برادري جسد برادر را در بغل بگيرد و با او نجوا كند و بعد خداحافظي.
مسلم ميري خراجي
🔻به #محور_هاشم بپیوندید🔻
@mehvarehashem
#خاطرات_دفاع_مقدس
قرعه کشی
دو روز قبل از عمليات كربلاي چهار، قرار بر اين شد كه از گردان ما يك نفر براي شناسايي به جلو فرستاده شود. ساعت یازده شب بود. رسيديم مقر فرماندهي، تنگي وقت اجازه شناسايي و تحقيق در مورد افراد را نميداد. به سه نفر از بچه ها كه همراه من بودند گفتم: يك نفر از شما براي شناسايي فردا آماده شود. فرط خستگي مرا به سنگر رهنمون كرد. صداي اذان صبح سكوت نسبي حاكم را شكست. بعد از نماز ديدم هر سه نفر مشغول بحث هستند. دليل را پرسيدم: گفتند حاجي، براي شناسايي هيچ كدام از ما حاضر به ماندن نيستيم، شهيد آیت¬الله ترکی گفت قرعه كشي كرديم و اسم من (آيتالله تركي) بيرون آمد. اين دو نفر مخالفت مي كنند و دليلش را زن و فرزند داشتن من عنوان مي كنند. شرح ماجرا را كه شنيدم، پيشنهاد قرعه دوباره را دادم، سه كاغذ درون پلاستيك را تكان دادم و به كوچكتر آنها گفتم قرعه را بردار، باز هم بهنام برادر تركي درآمد. سوار شديم به سمت مقر حركت كرديم كه متوجه شديم بنا به دلايلي عمليات شناسايي به عقب افتاده است. كمتر از بيست روز بعد، عمليات كربلاي پنج شروع شد. برادر تركي رشادت¬هاي زيادي در اين عمليات از خود نشان داد و بر اثر اصابت گلوله، ديدار حق را لبيك گفت. من هم به علت جراحات وارده به عقب منتقل و حدود چهل روز استراحت كردم. پس از بهبودي نسبي يك روز ابري، ماشين را براي رفتن به منطقه آماده مي¬كردم. ناگهان چشمم به پلاستيك قرعه عمليات شناسايي كربلاي چهار افتاد. مات و مبهوت نظاره¬گر بودم، ضربان قلبم تشديد شده بود. پلاستيك را برداشتم، باز كردم، قرعه ها را خواندم، روي هر سه آنها نوشته بود «آيتالله تركي» روي دو زانو نشستم، توان حركت نداشتم. شروع به گريه كردم، بچه ها آمدند دليل را پرسيدند و من ماجرا را گفتم. تا دقايقي كسي حرفي براي گفتن نداشت و سكوت محض فضا را پر کرده بود.
حاج محمد كيانی
🔻به #محور_هاشم بپیوندید🔻
@mehvarehashem
v#خاطرات_دفاع_مقدس
فجایع اردوگاه
در بین بچه ها رسم بر این شده بود که جاها را تقسیم كنند. ما که هیچ وسیله اندازه گیری نداشتیم از وجب استفاده می کردیم. برای هر فرد یک وجب و چهار انگشت تقریباً سی سانتی متر عرض و طول برابر بود با قد فرد جای استراحت هر نفر بود. بیشتر بچه ها برعکس همدیگر دراز می کشیدند تا فضای استراحت بیشتر شود. در هرآسایشگاه صد و پنجاه نفر زندگی میکردند و فضای خیلی کمی در اختیار داشتیم. دراین آسایشگاه ها یک لوله آبی بود که به تانکر بالای پشت بام برای آب مصرفی در هنگام شب وصل مي شد.
بچه ها توسط همین لوله وضو می ساختند. یا ظرف های غذا را می شستند. باقی مانده آب را برای مصرف شرب استفاده می کردند. در این منبع به حد کافی آب ذخیره نمی شد که جوابگوی تمام افراد باشد. در نیمه شب آب تمام می شد و بچه ها تا صبح تشنگی را تحمل می کردند. در همین آسایشگاه به دلیل بیماری های گوناگون از جمله اسهال خونی و اجازه نداشتن بچه ها برای رفتن به توالت به دلیل کمبود تعداد توالت ها و جلوگیری عراقی ها از رفتن بچه ها به توالت و تهیه نمودن سهمیه برای توالت رفتن بین تمام آسایشگاه ها قواي جسماني بچه ها تحليل مي رفت. مثلاً از هر صد و پنجاه نفر در روز بیست و هفت نفر می توانستند به توالت بروند و آن هم براساس کارت هايی که مثل کوپن شماره گذاری شده و از کاغذ پاکت نامه تأیید درست شده بودند و توسط مسئول آسایشگاه شب ها توزيع می شد. این برنامه جوابگوی بچه ها نبود. تا اینکه طبق دستور عراقی ها تعداد حلب های روغن هفده کیلویي که از آشپزخانه تهیه و با سیم خاردار برای آن ها دسته درست می کردیم و به تعداد بیست عدد در همان فضای بسته و هوای گرم تابستان يا سرد زمستان از آن ها بهعنوان توالت متحرک استفاده می شد. به طوری که کسی که می خواست دستشویي برود، رفیق او باید یک عدد پتو جلوي او می گرفت. حال در این فضا از نظر روحی و جسمی برای یک رزمنده آبرومند چه اتفاقی می افتاد. شخصیت او خرد می شد و از طرفی هم مجبور.
این عمل را هر شبانه روز حداقل هفتاد تا هشتاد نفر انجام می دادند و صبح روز بعد که درب آسایشگاه را باز می کردند به نوبت افراد مشخص می شدند برای خالی کردن این حلب های روغنی و آنها را آب می زدند و دوباره برای شب بعد آماده می شدند. این کار آنقدر تکرار شده بود؛ به طوری که دیگر عادی شده و چاره ای نداشتند. آنها با چه مکتبی و مرامی با اسیران رفتار می کردند؟ قوانین بینالمللی کجا بود؟ انسانیت کجا بود؟ آیا در قرن حاضر با حیوانات هم، چنین رفتار می كنند؟ که آن ها با ما برخورد کردند.
راضیه امیرخانی
راوی: صمصام امیری
🔻به #محور_هاشم بپیوندید🔻
@mehvarehashem
#خاطرات_دفاع_مقدس
حوض آب اردوگاه
در ابتدا که وارد اردوگاه شدیم، اصلاً حوض آبی وجود نداشت. بعد از مدت زیادی به دستور عراقی ها و بیگاری کشیدن از بچّه ها در هر محوطه از اردوگاه حوض آب بزرگي درست شد. با این هدف که آب ذخیره شود برای اسیران و به قول عراقی ها مشکل آب حل شود. امّا این هم مثل خیلی از حرفهای آنها دروغ از کار درآمد.
این حوض توسط بچّه ها درست شد و به دستور آنها با یک عدد تانکر آب كه از بیرون به داخل اردوگاه انتقال داده می شد. همیشه پر از آب بود و برخلاف وعده اوّلیه عراقی ها از آن بهعنوان محل شکنجه استفاده مي کردند...
مثلاً در تابستان بچّه ها به شدّت تشنه می شدند. براثر فشار گرما و قدم زدن با پای برهنه در طول روز در هوای پنجاه درجه که اجباری بود و بچّه ها نمی توانستند به آن نگاه کنند تا برسد به اینکه از آن آب بنوشند. در زمستان شده بود محل پرتاب بچّه ها در آن آب با هوای سرد استخوان سوز عراق بدون پوشش مناسب و لباس گرم و بعد از آن نگهداشتن فرد شکنجه شده در سایه ساختمان تا از حال میرفت و بیمار می شد.
ندادن آب به بچّه ها در تابستان داغ، ما را به یاد برخورد یزیدیان در صحرای کربلا با یاران امام حسین(ع) مي انداخت و به یاد غریبی او و یارانش استقامت می کردیم. این باعث روحیه بیشتر بچّه ها می شد و انتظار ما را از آنها کمتر می کرد. در تابستان آب آن را در بعضی از مواقع در محیط اردوگاه بهصورت آب پاشی پخش می کردند برای تعویض آن توسط بچّه ها اينكار انجام مي شد. ولی اجازه استفاده به ما داده نشد. تا روزی که آزاد شدیم. همیشه بچّه های تشنه به آن با حسرت نگاه می کردند و در دل از بعثی ها نفرت بیشتری پیدا می نمودند.
راضيه اميرخاني
راوی: صمصام امیری
🔻به #محور_هاشم بپیوندید🔻
@mehvarehashem
#خاطرات_دفاع_مقدس
🌷 مردان خدا پردهی پندار دریدند (فروغی بسطامی)
📝 راوی: سهراب یوسفی چوبینی
در عملیات «والفجر 10» به عنوان نیروی بهداری و اورژانس صحرایی چند روزی در منطقهی عملیاتی حضور داشتیم. تا اینکه در بیست و سوم اسفندماه سال1366 عملیات شروع شد. بچههای رزمندهی گردانها وارد منطقهی عملیاتی شدند و درگیری شدیدی رخ داد. ما در اورژانس نزدیک خط مستقر بودیم و آتش بار شدید دشمن و پاسخ رزمندگان را میدیدیم ولی مشخص نبود که چه اتفاقاتی در شب افتاده است. با روشن شدن ِ هوا مجروحان را به اورژانس منتقل کردند و بعد از اعمال کارهای مقدماتی و اورژانس به عقب اعزام نمودند. هواپیماهای دشمن بعثی هم به محض روشنی هوا شروع به بمباران منطقه کردند و کارکردن را برای همه دشوار کردند.
تعداد زیادی از مجروحان که از بچههای تیپ «44 قمر بنی هاشم» بودند و تعدادی هم از یگانهای دیگر، به اورژانس بهداری منتقل شدند. یکی از آنان سردار حاج «محمد کیانی» بود که به شدت مجروح شده و خون زیادی از بدنش رفته بود. در حین انتقال ایشان به داخل اورژانس، هواپیماهای بعثی حاضر شدند و محل را با «راکت» مورد حمله قرار دادند. ما به همراه چند تن از دوستان بهداری که مشغول انتقال حاجی به داخل آمبولانس بودیم، ناخودآگاه حاجی را رها کردیم و در داخل سنگر اورژانس پناه گرفتیم. بعد از اتمام حملهی هوایی، حاجی را به داخل اورژانس بردیم. نکتهی جالب این بود که ایشان با توجه به مسئولیت مهمی که در منطقه و یگان داشتند و یکی از فرماندهان عملیات بودند هیچ گونه عکس العملی از خودشان نشان ندادند مثلا فریاد بزنند چرا مرا رها کردید و به داخل سنگر بهداری دویدید. با آن ایمان قوی و شجاعتی که داشتند همان طور آسوده بر روی «برانکارد» قرار گرفته بودند و بمباران دشمن را شاهد بودند.
🔻به #محور_هاشم بپیوندید🔻
@mehvarehashem
#خاطرات_دفاع_مقدس
عيدمحمد صادقيان روايت ميكند:
روزي در منطقه در حال گشت زني بودم كه خمپارهاي كنارم منفجر شد. چند دقيقهاي همه چيز جلوي چشمانم تيره و تار شد. تنها سر و صداي بچهها را ميشنيدم و چند دقيقه بعد همهجا در سكوتي مطلق فرو رفت. مدتي بيهوش بودم. گيجگاهم كه تركشي به آن اصابت كرده بود و موج انفجار به شدت آزارم ميداد. احساس كردم كه مادرم كنارم نشسته و با پنبهاي صورت خونآلودم را پاك ميكند. حالتي مثل خواب و رؤيا بود. دائم ميگفتم:
-مادر، زحمت نكش! خودم صورتم را ميشويم.
كه يكدفعه بيدار شدم و خانمي تقريباً پنجاه ساله را بالاي سرم ديدم كه اشك ميريخت و دعا ميخواند و صورتم را پاك ميكرد. احساس خوبي داشتم. احساس كردم مادرم كنارم نشسته! پرسيدم:
-مادر، شما كي هستي؟ اينجا چهكار ميكني؟
گفت:
-من براي رضاي خدا به جبهه آمدهام. تمام داراييام را كه يك خانه بود فروختم و براي جبهه آمبولانسي خريدم. پس از آن خودم هم عازم جبهه شدم. فرزندي هم ندارم. از امروز ميتواني بهعنوان پسر من باشي!
من هم با كمال ميل پذيرفتم و به او پيشنهاد دادم:
-مادر، اينبار كه به مرخصي ميروم، شما هم همراه من به مشهد بياييد تا خادمي شما را بكنم.»
(خاطره ای از خانم نازبیگم حسین میرزایی امدادگر هشت سال دفاع مقدس استان چهارمحال و بختیاری - منبع: کتاب جبهه همین نزدیکی است.)
#زنان_در_دفاع_مقدس
🔻به #محور_هاشم بپیوندید🔻
@mehvarehashem