eitaa logo
[ مِیخانه... 🌱 ]
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
403 ویدیو
0 فایل
بر در میخانه رفتن ،کار یکرنگان بُوَد حرفی + سخنی + درد دلی ‌: @Photometia کپی مطالب کانال : از کپی مطالب دارای لینک میخانه راضی نیستیم. بقیه آزاد است
مشاهده در ایتا
دانلود
ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت؟
از سایه‌ی سنگینِ تو من کمترم آیا؟ بگذار به دنبال تو خود را بکشانم... 🌱
غم ات مباد که دنیا ز هم جدا نکند رفیق‌های در آغوش هم گریسته را ... 🌱
ای دل! صبور باش که غم‌های ما از اوست گر دوست اوست، هرچه به ما می‌رسد نکوست
کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر بهانه‌ است؟ چه بهتر؛بهانه را بپذیر ‌‌ چو بَرده‌ای که امیدش به روز آزادی‌ست صبور باش و به تن تازیانه را بپذیر
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطرهٔ آبم که در اندیشهٔ دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است من ساخته از خاک کویرم که بمیرم خاموش مکن آتش افروخته‌ام را بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
تا ذره ای ز درد خودم را نشان دهم بگذار در جدا شدن از یار جان دهم همچون نسیم می گذرد تا به رفتنش چون بوته زار دست برایش تکان دهم دل برده از من آنکه ز من دل بریده است دیگر در این قمار نباید زیان دهم یعقوب صبر داشت و دوری کشیده بود چون نیستم صبور چرا امتحان دهم یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگی‌ات مرا از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه کار کرده است چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر قربان آن گلی که مرا خوار کرده است
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچکس هیچکس اینجا به تو مانند نشد
نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش ز دوردست، سواران دوباره می‌آیند که بگذرند به اسبان خویش از رویش کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم که باد از دل صحرا می‌آورَد بــــــویش کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش نشسته است کنارش کسی که می گرید کسی که دست گرفته به روی پهلویش هزار مرتبه پرسیده‌ام ز خود که او کیست که این غریب، نهاده ست سر به زانویش کسی در آن طرف دشتها نه معلوم است کجای حادثه افتاده است بازویش کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش نشسته تیر به زیر کمان ابرویش کسی است وارث این دردها که چون کوه است عجب که کـوه ز ماتم، سپید شد مویش عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش طلوع می کند اکنون به روی نیزه سـری به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
نخ به پای بادبادک‌های کم‌طاقت مبند ... زندگی را هر چه آسان‌تر بگیری، بهتر است!