eitaa logo
دکتر میثم لطیفی
410 دنبال‌کننده
686 عکس
96 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
این داستان واقعی‌تر از آنی است که فکر می‌کنید با چه ذوقی النگویش را در دست کرد! نیمی از قرآن را حفظ کرده بود و پدرش گفته بود می‌بردش قم حرم حضرت فاطمه معصومه و از همانجا برایش یک النگوی قشنگ می‌خرد. در طلافروشی کنار حرم، ردیفی از النگوها کنار هم می‌درخشیدند. دخترک یکی از قشنگ‌ترین‌ها را برداشت. طلافروش که قیمتش را گفت پدر سکوت کرد. مادر گفت: آقا! این جایزه حفظ قرآن دخترم هست؛ تخفیف بدهید! طلافروش بارک‌اللهی گفت و گفت حتماً تخفیف می‌دهم و واقعاً هم تخفیف خوبی داد. دخترک النگویش را دست نکرده دست پدر و مادرش را بوسید. لابد با خود فکر می‌کرد دستش چقدر قشنگ شده است. 🌺🌺🌺🌺 مثل همه داستان‌های واقعی، چند سالی گذشت تا دیشب. تلویزیون درحال پخش اخبار غزه و لبنان بود. شهادت همه را داغدار کرده؛ بدتر اینکه خیلی‌ها آواره شده‌اند و کم کم هوا دارد سرد می‌شود؛ بچه‌ها به جای زنگ مدرسه، صوت انفجار می‌شوند. پدر باز در سکوتش غوغایی داشت و خون خونش را می‌خورد و حسرت نصرت. مادر چشمانش پر اشک بود و آه و ناله و نفرین می‌کرد. دخترک تصمیم خودش را گرفت و سکوت را شکست. گفت بابا می‌خواهم به مردم و کمک کنم. پدر گفت: من چندروز قبل کمک کرده‌ام. دخترک گفت: من هم می‌خواهم کمکی کرده باشم و تنها چیز ارزشمندی که دارم همین یک النگو است؛ اگر اجازه بدهید. آیه‌ای هم از حفظ خواند که می‌فرمود: «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» پدر و مادر سکوت معناداری کردند و لبخندهایی که هم طعم امید داشت، هم دعا، هم افتخار و هم حسرت.