eitaa logo
خاطرات یک مددکار مهربون
41 دنبال‌کننده
24 عکس
9 ویدیو
0 فایل
این کانال برآمده از احساسات و خاطرات یه مددکار مهربون بیمارستان هستش که قراره شمارو با خودش همراه و همدل کنه💞 امیدوارم با خوندن خاطرات و دلنوشته هاش، کلی لذت ببرین😍 با احترام @ssafari16
مشاهده در ایتا
دانلود
و رسما نصف ارشد تموم شد... 🌱 مبارکمون باشه 💘
رفتم و برای بیمار نیازمندم که یک ماهه بستریه و دخترش گذاشته و رفته؛ آبمیوه خریدم...😋🥳 پارسال که برای اولین بار بستری شدن با کمک رئیس کمیته امداد گلبهار اقدامات لازم رو انجام دادیم و تونستیم موقع ترخیص تحویلشون بدیم خانه سالمندان 😊 این بار اومده و پاش از بالاتر قطع شده...خیلی تلاش کردم که رد و نشونی از دختر دیگه اش که ظاهرا قم زندگی میکنه پیدا کنم ولی همه راه ها به در بسته خوورد 😮‍💨 بیمارم بخاطر نبود دخترهاش خیلی غصه میخوره و من هم ناراحتم که جز حمایت روحی روانی کار دیگه ای از دستم برنمیاد😓 اینجور موقع ها دلم غول چراغ جادو رو میخواد که گره همه مشکلاتو باز کنه و خیال من رو راحت 😇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 سیاره ما، دیگر نیازی به آدم های موفق ندارد! این سیاره به شدت نیازمند افراد صلح جو، درمانگر، ناجی، قصه گو و عاشق است! 🧑‍⚕ 💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیاستمدارها به جنگ نمی روند تعدادشان کم است و طول عمرهای بلندی دارند و سرباز ها سرباز ها ... داستان های کوتاه غم انگیزند 🥀
💙 به نظرم رسالت هر رشته ای این میتونه باشه که در هر جایگاهی که هستی وظیفه تو به بهترین نحو انجام بدی ... 😊 🧍‍♀🧍🧍‍♂👩‍🦽🧑‍🦽👨‍🦽🧑‍🦯🧑‍🦯👨‍🦯👨‍🦼🧑‍🦼👩‍🦼
لیوان قهوه امو تکون میدم و مثل این آدم هایی که قراره از خبر خیلی مهمی پرده بردارن با هیجان میگم: خلاصه که دکتر کامیار ازشون تعریف کردن.کاش بودن و ازشون برای حل مشکلات بیمارها کمک میگرفتم... راستی کجان؟ چرا یه مدته غیب شدن؟؟ 🧑‍⚕: اونم چند روز دیگه خبر اُوردوزش میاد 🧕: ها..😳 چی؟!.. چرا ؟؟ 🧑‍⚕: مشکلات زندگی 🧕: خب مشکلات زندگی که برای همه هست.. آدم عاقل که این کارهارو نمیکنه... (سکوت) 🧕: شما هم تزریق میکنین؟ 🧑‍⚕: نچ... فقط سیگار 🧕: واای خب اونم که بده.. نباید بکشین و... 🧑‍⚕: ولمون کن بابا؛ باید یه جوری تنهایی و مشکلات این زندگی رو هضم کرد دیگه 🧕: خب....😔 👩‍⚕: آقای.... لطفا بیاین؛ بیمار اتاق ۲ باهاتون کار داره .... پ.ن: به باقی مانده قهوه ام چشم میدوزم و به فکر فرو میرم... تو اینجور موقع ها در برابر انسان های فرهیخته ای که با همه وجود درک میکنن سیگار چه بلایی سر آدم میاره و بازم پناه میبرن بهش؛ حرفی برای گفتن ندارم... به خلاء ای که سیگار توی ذهن آدم ها پر میکنه فکر میکنم...به لذت و آرامشی که پشت هر پُکش نهفته است... که دورت میکنه از همه عالم و آدم و غم و تنهایی هات .. که میدونی داره ذره ذره وجودتو آب میکنه ولی چی آرامش بخش تره از پناه بردن به دینامیتی که هزار برابر عاقلانه تر از پناه بردن به آدم های هزارچهره اطرافمونه ... 🧟‍♀️ ما همه زخم خورده ایم. با ما از سلامتی حرف نزنین 🥀
خاطرات یک مددکار مهربون
لیوان قهوه امو تکون میدم و مثل این آدم هایی که قراره از خبر خیلی مهمی پرده بردارن با هیجان میگم: خلا
البته که یه مددکار خوووب 😌 میدونه که باید با آدم هایی که درگیر اعتیاد هستن با مصاحبه انگیزشی پیش بره ... 🙃
نوشتن آدمو آروم میکنه....🌱 این دفترو آماده کردم که بدم به همه بیمارهایی که شرایط روحی خوبی ندارن ...باشد که التیامی شود بر دردهای پنهان شان 🔥 😍😇
در من کسی است که فریاد می زند امید را 🌱 بالاخره جلسه دفاع پروپوزال با همه استرس ها و شب زنده داری هاش تموووم شد... بریم برای دریافت کد اخلاق و رد کردن مراحل سخت بعدی ... 💪 😓 🍨🥰
Salame Asheghooneh (320) (1).mp3
9.27M
خدا رو چه دیدی ؟! یهو دیدی خدا برامون خواست و نوبت خوشحالی ما شد؛ که برسیم، بخندیم، زندگی کنیم🌱 💙
اگه فکر میکنین این یه کیک معمولیه؛ باید خدمتتون عرض کنم که سخت در اشتباهین 😉 پشت سر هرکدوم از بیمارهای یه بیمارستان سوانح پراز داستان های جورواجوره 📚 بعضی داستان ها بوی غم میدن؛ بعضیا صبر؛ بعضیا ناامیدی و بعضی ها هم توکل✨ غم انگیزترین داستان ها اون هایی هستند که یه نوجوون، بخاطر مشکلات خانوادگی به جایی میرسه که خودشو میسپره به دست قرص و تیغ و پرت شدن از ارتفاع و خداحافظی از زندگی🥀 موردهای خودکشی مون از دل یه خانواده بهم ریخته میان... خانواده ای که یادش رفته مواظب اعضاش باشه؛ یادش رفته از خودش محافظت کنه؛ یادش رفته بخنده و....😓 دعوا شکل میگیره؛ پدر صداشو میبره بالا؛ مادر کتک میخوره؛ روحیه بچه ها هر روز و هر روز متشنج تر میشه... وقتی میبینیشون میتونی حس تلخ اضطراب رو توی صدا و صورت رنگ پریده شون حس کنی... شرایط اونقدر وخیم میشه که بعد چند سال شکنجه و تحمل؛ دختر ۱۵؛۱۶ ساله مون پرواز رو ترجیح میده و .... و قصه این کیک 🎂 یه کیک جادویی که تونست برای چند لحظه هم شده، لبخند و حس خوب باهم بودن رو به اعضای این خانواده هدیه بده و یادشون بیاره که زندگی هنوز هم زیبایی های خودشو داره 🌼 به نظرتون ارزش این دلخوشی چنده؟؟ 👨‍👩‍👧‍👦 🎉
28.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
؛ تنها چیزی است که ارزش بالیدن دارد...👌 پول؛ مقام؛ زیبایی و چیزهایی از این دست؛ همه برچسب های بی ارزشی هستند که بالندگان به آن تنها می خواهند کمبودهای انسانی خود را پنهان کنند…🍃
می شود روزهایت عصر نداشته باشند و خواب های بعد از ظهر کابوس؟ می‌شود صبح‌ها کشدار شوند، فقط خورشید باشد و ابرهای سفیدِ پرباران؟ و هوا پر از عطر کاهگل و آوازی که مرا به رقص بیاورد. می‌شود روزهایت وقتی رسید به عصرها تمام شود؟ آخر؛ شب که میشود و سیاهی می افتد پای پلکهایم، دستی چنگ می اندازد توی قلبم و سرم پر می شود از ابرهای سیاه که می خواهند ببارند... پ.ن: یادم بماند که هر کاری سخت هست و هر سختی نیازی برای قد کشیدن...🌱
🍃 بهش میگم خوش به حالت مرخصی بدون حقوق گرفتی؛ هرسال هرسااال هم داری تمدیدش میکنی ؛ من اینجا با کلی کار و .... ☠ میگه: هیچ کار خدا بی حکمت نیست🕊 پ.ن۱: مثلا کااااش این یه ایمیل خارجی از "دانشگاه استنفورد" بود.‌‌.. 😇 پ.ن۲:ولی همکار خوب تمام ماجراست...
بیمار: پسر اتباع افغانستانی ۱۹ ساله دلیل پذیرش: ناتوانی در حرکت دادن دست چپ علت: تصادف با موتور بیمار پس از پذیرش در بیمارستان به همراه پدر به واحد مددکاری مراجعه می کنند. مدارک تصادف ناقص و مدارک هویتی هم اعتبار نداشت. جهت انجام آنژیوگرافی و پیوند رگ دست؛ به ناچار باید میلیون ها تومان پول به حساب بیمارستان واریز میکرد...💵 جهت به تعویق نیفتادن عمل با حسابداری صحبت و بیمار بدون پرداخت هزینه در بخش جراحی بستری شد. در اولین مرحله با بیمارستان طالقانی صحبت و مدارک تصادف بیمار دریافت شد. در مرحله بعد با نوشتن نامه به اداره اتباع درخواست تایید مدارک هویتی بیمار انجام شد. به دلیل پاسخگو نبودن اداره اتباع به خانواده بیمار؛ مددکار بیمارستان به صورت حضوری به اداره اتباع مراجعه و بعد از تلاش های فراوان و گوشزد کردن این موضوع که بیمار به جواب نامه و تایید مدارک نیاز دارد؛ مسئولین محترم اداره اتباع هیچ پاسخی ندادن 😑 با توجه به تایید نشدن مدارک از طرف اداره اتباع و عدم تایید توسط حسابداری بیمارستان به دانشگاه مراجعه شد و پس از صحبت با اقتصاد درمان دانشگاه؛ بالاخره نامه تایید تصادفی بودن بیمار دریافت شد.😍 حالا بیمارِ من بعد از پشت سر گذاشتن یک عمل سنگین و چند روز بستری در icu و با هزینه های درمان بالای ۱۰۰ میلیون تومان؛ با خیال راحت داره روزهای درمانشو در بخش طی میکنه و والدینش جز نگرانی در رابطه با درمان و حرکت دوباره دست پسر ۱۹ ساله شون هیچ نگرانی در رابطه با هزینه های درمان ندارن. 😇 پ.ن۱: خوووشحاله🥳🥳😍🥰 پ.ن۲: و اینم از 👩‍🎓
⚘️🌻⚘️🌻⚘️🌻 ۳ دقیقه... ۵ دقیقه.. ۱۱ دقیقه... ۱۶ دقیقه دقیقا ۱۶ دقیقه طول کشید ⏰ پرونده رو که داد به پرستار؛ شروع کرد به صحبت کردن با بیمار ۶۳ ساله اش. 👨‍⚕ ازش خواست بلند بشه و بهش این اطمینان رو داد که کمکش میکنه تا چند قدمی راه بره. نظاره گر ماجرا بودم و فکر میکردم که قراره این ماجرا تا نشستن بیمار روی تخت ادامه پیدا کنه و بعد کارو بسپاره به پرستار و بقیه دستورات رو پرستار اجرا کنه... ولی اینجوری پیش نرفت...👌 دست بیمارشو گرفت و کمکش کرد تا روی تخت بشینه .. بعد در حالی که همه بار پیرزن رو به دوش میکشید کمکش کرد تا پاشو بزاره روی پله کنار تخت... واکر رو از همراهی بیمار گرفت و گذاشت جلوی پیرزن و مواظب بود که نیفته.. کیسه ادرار بیمار رو با دستش جابه جا کرد و مواظب بود تا توی دست و پای بیمار نیاد ... بعد خم شد و جلوی بیمار نشست و پله رو با دستش کنار گذاشت و مچ پای بیمار رو گرفت و گذاشت روی زمین ... پیرزن تعادلشو به سختی حفظ میکرد و پزشک با وسواس خاصی مواظبش بود و کمکش کرد تا چند قدمی راه بره... و بعد دوباره همه این ها تکرار شد تا دوباره بیمار روی تخت دراز کشید. در حالی که داشت نرده محافظ تخت رو فیکس میکرد؛ شنید که پیرزن با اون زبان شیرینش گفت: میشه بازم بیای؟ محو اینهمه زیبایی بودم. پزشکی که با حوصله و مهربونی شروع کرد به حرف زدن با بیمار و دخترش و یکی یکی نگرانی هاشونو کم کرد و توصیه های لازم رو به پرستار کرد تا خیالش از خطر آمبولی بیمارش راحت بشه 😇 دلم یه سبد گل میخواست... یه سبد گل بزرگ که لایق اینهمه زیبایی و شکوه باشه💐 . . . .... کاش میشد خاک پاشو ببوسم 🌼 ⚘️🌻⚘️🌻⚘️🌻
🌱✨🌱✨🌱✨ باید در خودت یک گوشه ای از وجودت آدمی ساخته باشی که در روزهای سخت نیازی به پناه بردن به هیچ کجا و هیچ کس نداشته باشد... 😇 👸 🌱✨🌱✨🌱✨
خاطرات یک مددکار مهربون
بیمار: دختر ۲۲ ساله افغانستانی علت مراجعه: گرفتگی عروق دست بیمار اوایل شهریورماه به علت سیاهی انگشت های دست در بخش جراحی۴ بیمارستان بستری شد. یه دختر ۲۲ ساله که وقتی برای انجام کارهای مددکاری ملاقاتش کردم از درد به خودش میپیچید و گریه میکرد. دختری که با اینکه درمانش کامل نشده بود با اصرار همسر و خواهرهمسرش رضایت شخصی داد و ترخیص شد... پزشک و پرستار تمام توضیحات در رابطه با عواقب پیگیری نکردن درمانش رو بهش گوشزد کردن... من هم بر حسب وظیفه ای که داشتم بهش این اطمینان رو دادم که بالا رفتن هزینه هاش اصلا مهم نیست و برای ما مهم درمان و خوب شدن دستشه ولی.... با اینکه برطبق پروتکل های مددکاری؛ چندباری تلفنی باهاش حرف زدم و درمانش رو پیگیری کردم ولی هفته پیش دلم طاقت نیاورد و با برداشتن یک بسته موادغذایی راهی منزل بیمار شدم. باید از نزدیک میدیدمش و جدی تر در رابطه با درمانش با اون و خانواده اش صحبت میکردم. همسر بیمار بیکار و معتاد بود و به دلیل نداشتن هزینه رهن و اجاره؛ چندماه پیش با کودک دو ساله شون به خونه پدری اومدن و در حال حاضر با اونها زندگی میکنند. با شور و شوق ازم استقبال کردن و چند دقیقه ای رو نشستیم و با اعضای خانواده صحبت کردیم. با اینکه دستش با داروهایی که مصرف میکرد کمی بهتر شده بود ولی قرار شد که حتما حتما دوباره به پزشک مراجعه و درمانش رو پیگیری کنه. براشون چندتا بروشور گرفتگی عروق بردم و در مورد اصول خودمراقبتی و پیگیری درمانش باهاش حرف زدم. با اینکه تا حدودی با دیدنش از نگرانی هام کم شد ولی هنووز هم تا رخت سیاهی از انگشت های قشنگش برنکشه نگرانشم و پیگیر درمانش... کاش خدا خیلی زوود معجزه کنه 🥺
روز تعطیل بود و سامانه شهروندی بیمه سلامت خراب. و مددکاری که یه بیمار فاقد بیمه داشت و باید همه تلاششو برای حل مشکلش انجام میداد 😊 بیمار دهکش بین ۱ تا ۳ بود و ما حدود ۹ تا ۱۰ بار تلاش کردیم و هربار ۱۰۰ هزار تومان برای بیمه از حسابش کم شد ولی تمدید بیمه در سامانه صورت نمیگرفت. ظاهرا باید ناامید میشدیم اما من و همراهی بیمار سرتق تر از این حرفا بودیم که کم بیاریم 🙈 مامانش که از اورژانس ترخیص شد و پرونده رو بردن حسابداری.. هزینه اش شد ۱.۵۰۰.۰۰۰ تومان؛ با همه تلاش هامون دلمون نمیومد هزینه رو آزاد حساب کنه و بره😔 برای همین با ضمانت من(یک مددکار مهربوووون😌) هزینه رو با بیمه حساب کرد و رفت تا دوباره چند ساعت بعد بیاد و تلاشمونو دوباره از سر بگیریم. ۳ ساعت بعد برگشت. اولین تلاشمون دوباره با شکست مواجه شد. تصمیم گرفت ۱.۵۰۰.۰۰۰ تومان رو بده و تمام 😓 ولی از اونجایی که مددکارها به این راحتی عقب نشینی نمیکنن 💪 آخرین تلاشمونو کردیم و وقتی عقربه های دایره روزشمار بیمه سلامت سبز شد؛ هردومون دومتر به هوا پریدیم 😍 و بالاخره بیمه درست شد و بیمار به جای ۱.۵۰۰.۰۰۰ تومان؛ با ۹۷ هزار تومان تسویه حساب کرد و رفت.... هووورااا 🥳🥳🥳 پ.ن: و اینه رسالت یک مددکار بیمارستان😇 😉
🏴 "وَ لَقَدْ کتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ" "صالحان میراث داران زمین خواهند بود" این حکایت فصل ها دارد ولی پایان یکی است ... 🌱 .✨ 🏴
🌼 دختر کوچولومون با خوشحالی عروسک و اسباب بازیشو گرفت و رفت 🥰 باباش به دلیل عفونت پا چندماهه که بیکاره و امروز بعد عمل جراحی عروق پا از بیمارستان مرخص شد... 🌼
اینجا شعبه سرپرستی دادگاه انقلابه، محلی برای شناسایی و کاهش آسیب های اجتماعی؛ خواجه ربیع ۷، بوستان بهار و ما مددکارهای بیمارستان مجبویم هر ماه چندین نوبت برای بیماران رها شده که هیچ سرپناهی نداشته و فاقد خانواده موثر هستن، بیایم اینجا پاییز و زمستون داره کم کم از راه میرسه و مثل هرسال اورژانس بیمارستان ها پر میشه از بیماران بی سرپناه و کارتن خوابی که به دلیل سرما و سوء تغذیه دچار مشکل میشن. درسته کار ما مددکارها کلی سخت تر میشه و هر روز باید با ارائه اطلاعات ضد و نقیض بیمار کارتن خواب به کارشناس ثبت احوال، دنبال رد و نشونه ای از کدملی بیمار بگردیم و تلاش کنیم برای بیمه کردن بیمار و کم کردن هزینه های درمانش؛ که تازه بعد راحت شدن خیالمون از روند درمان بیمار، بگردیم دنبال خانواده ای که یه خط قرمز دور بیمار کشیده و راضی کردنشون برای پذیرش دوباره بیمار کار حضرت فیله که وقتایی که هیچ رقمه نمیتونیم خانواده رو راضی کنیم: که روبه رو میشیم با زنی که تصمیم گرفته همه سختی های تنهایی رو به دوش بکشه و با بچه های قدونیم قدش راهشو از شوهرش جدا کنه، که رو به رو میشیم با پدری که میگه دیگه فرزندی با این اسم و مشخصات نداره و تلفنشو خاموش میکنه و مادری که علی رغم میل باطنیش ناتوانه در راضی کردن همسر و پذیرش دوباره فرزندش، که خیلی هاشون دیگه حتی مادر و پدری ندارن که غمخوارشون باشه و... اینجاست که ما میشیم همون فرشته نجات زندگیش. یه گزارش مفصل مینویسیم برای دادگاه و بعد کلی پایین و بالا کردن پله ها و مجاب کردن دادیارهای محترم که خانواده بیمار حاضر به پذیرش نیست، حکم تحویل بیمار برای خانه سبز؛ کمپ یا بهزیستی رو میگیریم و راهی میشیم به سمت مقصد بعدی.. وقتی بالاخره حکم دادگاه رو که برامون حکم مدال قهرمانی مسابقات جام جهانی رو داره رو میگیریم و با خوشحالی وصف نشدنی مراجعه میکنیم به مراکز مربوطه، تازه کار اصلی ما مددکارها شروع میشه.. یادآوری و توضیح کلی بند و تبصره کمیسیون اجتماعی مجلس برای رئیس و مسئولین محترمی که همه سعی خودشونو میکنن تا با جلوه دادن اینکه مرکزشون شلوغه؛ بیمار رو پذیرش نکنن و مارو پاس بدن به مراکز دیگه و ... آخه تازه وقتی با حکم دادگاه میری "کمپ"؛ بیمار کارتن خواب میشه پاک ترین آدم روی زمین و مگه جای آدم سالم داخل کمپه؟! راننده رو مجاب میکنی و منت نیروی خدماتی رو میکشی و دوباره راهی میشی "خانه سبز"؛ مسئول اونجا هم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهت میندازه و با تمسخر میگه: تو مددکاری؟! اعتیاد از سر و روی بیمار میباره؛ چطوری تشخیص نمیدی؟! و خیلی راحت یه خط قرمز میکشه روی همه تلاش های ما... اینجاست که دیگه طاقتت تموم میشه و شروع میکنی به ردیف کردن کلی نظریه مددکاری و فلسفه مورالیتی و اتیکس در حیطه اعتیاد و توانبخشی؛ در مورد وظیفه اجتماعی و انسان دوستی میگی و بهشون یادآوری میکنی که رسالت و جایگاه ما برای نجات انسان ها کجاست؛ اون ها هم انگار مسابقه گذاشته باشن برای عدم پذیرش مددجوی جدید؛ با عنوان کردن اینکه بیمار هنوز نیاز به درمان پزشکی داره و وقتی حالش "خوبِ خوبِ خوب" شد بیارینش اینجا؛ باهامون خداحافظی میکنند و راه خروج رو نشونمون میدن... و اینجوریه که مددکار اجتماعی باید دوباره و دوباره بره دادگاه و منتظر بشه که شاید یه نفر راضی بشه تا مسئولیت اجتماعی خودشو درست انجام بده و .... با همه چانه زنی ها و سختی هایی که یک مددکار در این راه متحمل میشه (از راضی کردن کارشناس ثبت احوال به ارائه اطلاعات، از راضی کردن پلیس برای تشخیص هویت، راضی کردن مسئولین بیمارستان که کارهای بیمار طول میکشه و صبوری کنن، صحبت با خانواده ها و نشستن پای دردودل ها و نگرانی هاشون و حمایت روحی روانی ازشون و در نهایت سروکله زدن با سازمان هایی که انگار رسالتشون عدم پذیرش مددجوی جدیده)؛ وقتی موفق میشی که برگه پذیرش بیمار رو ازشون بگیری و با خیال راحت برگردی بیمارستان؛ تازه نگران این میشی که نکنه پانسمان های بیمار رو عوض نکنن و زخمش عفونت کنه؛ نکنه فیزیوتراپیش به تعویق بیفته و نتونه دیگه پاشو تکون بده؛ نکنه درد داشته باشه و بهش مسکن ندن، نکنه باهاش بدرفتاری کنن و اذیت بشه و... راه سختیه ولی کاش همه سازمان های این شهر درن دشت دست به دست هم میدادن تا برگشت آدم هایی که بازیچه دست روزگار شدن و وخیم شدن اوضاع اقتصادی کشور داره هر روز تعدادشونو بیشتر میکنه؛ تسهیل بشه و با توانبخشی و خوب کردن حالشون باعث بشیم دوباره طعم شیرین زندگی رو بچشن.. به امید اون روز 🌱