eitaa logo
مـِنـھ‌‌ــٰاج ➤
1.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.9هزار ویدیو
372 فایل
. ﷽ - ‌__ * 🤍 «حواسم بهت هست و تو امانت منی پیش خودت وصلم بهت تا ابد» ؛ ‌‌. • ‌‌@B_complexx . منهاج : به سوی روشنایی .
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد شجاعی میگه ببینید افضل اعمال برای شما چیه! 【➤𝐌𝐞𝐧𝐡𝐚𝐣
هروقت غصه‌ای آمد بلافاصله سرت را به سجده بگذار که سبک می‌شوی‌..🌱 میرزا اسماعیل دولابی 🔆【】 ➤ @Menhaj_Art
🔆 توقع داری مشکلت حل شود؟! شخصی گرفتاری و مشکل مهمی برایش پیدا شده بود. کسی به او عملی یاد داده بود که چهل روز انجام دهد تا مشکلش حل شود. عمل را انجام می‌دهد و چهل روز تمام می‌شود اما مشكل برطرف نمی‌شود. می‌گوید: روزی اضطرابی دردلم افتاد و از منزل خارج شدم، پیرمردی به من رسید و گفت: آن مرد را می‌بینی (اشاره کرد به پیرمردی که عبا به دوش داشت و عرقچین سفیدی بر سر) ؛ گفت : مشکلت به دست او حل می‌شود! (بعدا معلوم شد که آن شخص آقا شیخ رجبعلی خیاط است) آقاشیخ رجبعلی آدم خاصی بود، خدابه او عنایت کرده بود. مجتهدین خدمت او زانو میزدند و التماس می‌کردند نظری به آنها بکند! می‌گوید: خودم را با سرعت به شیخ رساندم و مشکلم را گفتم! تا سخنم تمام شد گفت: چهار سال است که شوهر خواهرت مرده و تو یک سری به خواهرت نزده ای! توقع داری مشکلت حل شود!؟ می‌گوید: رفتم بـه خانـه‌ی خواهرم، بچه هایش گریه کردند و گله‌کردند؛ بالاخره راضیشان کردم و خوشحال شدند و رفتم. فردا صبح اول وقت مشکلم حل شد. ✍ آیت الله فاطمی نیا (ره) @Menhaj_Art
8.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چشم، شتر قوی را در دیگ قرار می دهد و مرد را در قبر... مرحوم آیت الله فاطمی نیا
-میگفت: گاهی‌دعـاهامون‌واصراربه‌اونا، گِره‌ای‌میشه‌توزندگیمون! پس‌دعاکن‌وخِیربخواه؛امانه‌اون‌خیری‌ که‌توفکرمیکنی.. خِیری‌که‌خدابرات‌بخواد _آیت‌الله‌حق‌شناس @Menhaj_Art 🌙
توصیه آیت‌الله فاطمی نیا برای شب قدر یک سرّی در این عمل است ... التماس دعا
🔆 یه توصیه برادرانه بکنم؛ در یک زمان‌های به خصوصی در ماه وقتی می‌بينيد از لحاظ روحی و جسمی به هم ریختید‌ (چه خانم چه آقا) سعی کنید کمتر با بقیه ارتباط داشته باشید، کمتر تصمیم‌های مهم بگیرید، کمتر اظهار نظر عمومی کنید‌. چون بعداً اولین نفر خودتون پشیمون میشید و نفر مقابل هم قسم نخورده که حتماً شما رو ببخشه.. @Menhaj_Art | مـِنـھ‌‌ــٰاج
🔆 ✍🏻 من دیگ نخریدم آورده اند یکی از علما که شیعه بود و انتظار امام زمان رو میکشید ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا امام زمان را زیارت کند ۰۰۰ تمام روزها روزه بود ۰۰۰ در حال اعتکاف ۰۰۰ از خلق الله بریده بود...!!! صبح به صیام و شب به قیام ۰۰۰ زاری و تضرع به حضرت حجت۰۰۰ *شب ۳۶ ندایی در خود شنید که می گفت :* فلانی ساعت ۶ بعد از ظهر بازار مسگران در دکان فلان مسگر عالم می گفت: از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شدم در کوچه های بازار از پی دکان فلان می گشتم ۰ گمشده خویش را در آنجا زیارت کنم... پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می داد... قصد فروش آنرا داشت به هر مسگری نشان می داد ؛ وزن می کرد و می گفت : به ۴ ریال و ۲۰ شاهی پیرزن می گفت : نمیشه ۶ ریال بخرید ؟ مسگران می گفتند : خیر مادر برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد 🔹پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید همه همین قیمت را می دادند پیرزن می گفت : نمیشه ۶ ریال بخرید ؟ تا به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود مسگر به کار خود مشغول بود پیرزن گفت : این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم ؛ خرید دارید ؟ مسگر پرسید چرا به ۶ ریال ؟ 🔹پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت : پسری مریض دارم ؛ دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود 🔹مسگر پیر ؛ دیگ را گرفت و گفت : این دیگ سالم و بسیار قیمتی است ۰ حیف است بفروشی ۰ امّا اگر اصرار داری بفروشی من آنرا به ۲۵ ریال میخرم!!! پیر زن گفت: عمو مرا مسخره می کنی ؟! مسگر گفت : ابدا" دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت پیرزن که شدیدا" متعجب شده بود ؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد عالم می گوید : من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات را فراموشم شده بود در دکان مسگر خزیدم و گفتم : عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی ؟! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری ؟! مسگر پیر گفت من دیگ نخریدم من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد من دیگ نخریدم 🔸عالم می گفت: از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که...‌ شخصی با صدای بلند صدایم زد و گفت: فلانی ؛ کسی با چله گرفتن به زیارت ما نخواهد آمد ۰۰۰!!! دست افتاده ای را بگیر و بلند کن ما به زیارت تو خواهیم آمد ۰۰۰!!!! ❤️🌹 ‌➤ @Menhaj_Art | مـِنـھ‌‌ــٰاج
🔆 شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند... اولین بار بود که کلم می دید . با خود گفت : حتما میوه ای درون این برگها است ‌. ‌ اولین برگش را کند تا به میوه برسد اما زیرش به برگ دیگری رسید . و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت : حتما میوه ی ارزشمندی است که اینگونه در لفافه اش نهادند . . . ! گرسنگی اش افزون شد و با ولع بیشتر برگها را میکند و دور می ریخت . وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوه ای در کار نبود! آن زمان بود که دانست کلم مجموعه ی همین برگهاست... ما روزهای زندگی را تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم . . . و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم ، نه خوردنی و نه پوشیدنی بود فقط دور ریختنی بود . . . ! این زندگى نیست که زیباست. این ما هستیم که زندگى را زیبا یا زشت مى‌بینیم. دنبال رسیدن به یک خوشبختى بى نقص نباشید. از چیزهاى کوچک زندگى لذت ببرید. اگر آن‌ها را کنار هم بگذارید، مى‌توانید کل مسیر را با خوشحالى طى کنید. زندگی ، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصت ها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم. 📚@Menhaj_Art | مـِنـھ‌‌ــٰاج
🔆 شخصي در بستر مرگ بود، دستور داد همه بستگان و دوستانش كنار بسترش بيايند تا او از همه آنها حلاليت بطلبد، اين كار انجام شد، و در آخر گفت: شتر سواري مرا نيز بياورند تا از او حلاليت بطلبم، شترش را آوردند، او دست بر گردن و صورت شتر كشيد و گفت: من مدتها بر تو سوار مي‌شدم، تو براي من زحمت فراوان كشيدي، اگر در اين مدت از من آزار و زحمتي ديدي و در علوفه تو كوتاهي كردم، مرا ببخش و حلال كن. شتر گفت: هر چه آزار و بدي به من كردي همه را بخشيدم، مگر اين گناه را كه گاهي افسار مرا به پالان الاغي مي‌بستي و خودت سوار بر الاغ مي‌شدي و مرا به دنبال الاغ مي‌بردي، و مردم نگاه مي‌كردند و مي‌ديدند كه جلودار من الاغي شده است، من هرگز اين گناه تو را نمي بخشيدم، ! تو چرا هتك احترام من نمودي و الاغي را بر من مقدم داشتي، مگر نمي دانستي كه مقدم داشتن نادان و ابله بر بزرگ و دانا، جنايتي نابخشودني است! 📗 برگرفته از کتاب دوستان ➤ @Menhaj_Art | مـِنـھ‌‌ــٰاج
1.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انسان دو معلم دارد آموزگار و روزگار... هرچه با شیرینی از اولی نیاموزی دومی با تلخی به تو می آموزد! 🔆@Menhaj_Art | مـِنـھ‌‌ــٰاج
🔆 جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد. روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری. قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند. سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است. جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند. خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به چیزهای کوچک و دروغ های بزرگ ... تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز غیر خدا دل نمی بندد. پس تو بخوان که آواز تو حقیقت فانی بودن این دنیاست و پذیرفتن حقیقت برای آدمها تلخه.. بیایید رنجش ها و ناراحتی را کنار بگذاریم به اونایی که دوستشان دارید کلمه دوستت دارم بگویید و این واقعیت را بدانید هیچ چیز در این دنیا ماندگار نیست ➤ @Menhaj_Art | مـِنـھ‌‌ــٰاج