#خاطره
📌هر وقت از همسرم میخواستم که برای تفریح به بیرون از منزل برویم، ایشان پیشنهاد «گلزار شهدا» را میداد و ما هم برای فاتحه به گلزار شهدا میرفتیم. در گلزار شهدا، همیشه جلوتر از ما حرکت میکرد و تنها قدم میزد. یک بار علت را پرسیدم و او گفت: «چون در مزار شهدا بچههای شهدای زیادی هستند که برای فاتحه میآیند، اگر دست فرزندانم را در دستان من ببینند، ناراحت میشوند.» نکتهی دیگر این که، ایشان همیشه در حاشیهی گلزار شهدا و زیر درختی میایستاد و لحظات زیادی را در خلوت به راز و نیاز میپرداخت. این موضوع برایم خیلی عجیب نبود؛
اما وقتی همسرم شهید شد، دیدم قطعهای که میخواهند او را در آن دفن کنند، دقیقاً جایی است که او همیشه میایستاد و با خالق خود مناجات میکرد.
راوی: همسر #شهید_محمدصادق_زرآبادی_پور
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin
#خاطره
📌در «سردشت» که بودیم، به علت مرزی بودن این شهر، از یک طرف عراقیها و از طرف دیگر کُردهای «دموکرات»، در داخل شهر مانع از رسیدن غذای گرم به بچهها میشدند. سختی و گرسنگی، امان بچه رزمندها را بُریده بود. آن روزها، شهید « #شهید_محمدصادق_زرآبادی_پور » مسؤول توزیع غذا، یعنی نان خشک و آب به بچهها بود. روزها میگذشت و من میدیدم، که او هر روز رنگپریدهتر و ضعیفتر میشد. در توزیع غذایش دقت کردم. دیدم هر وعده که به بچهها غذا میدهد، بلافاصله به سراغ نماز رفته و مشغول خواندن نماز میشود؛ بدون این که خود غذایی بخورد. بعدها متوجه شدم، که او ـ به دلیل کمبود غذا ـ چندین روز غذایی اصلاً نخورده بود و به خاطر این که بچهها متوجه و حساس نشوند، بلافاصله بعد از توزیع غذا به عبادت مشغول میشد.
راوی : سلیمان رشوند
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#معراج_الشهداء_استان_قزوین
🆔️ @meraj_shohada_qazvin