eitaa logo
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
36.6هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
4.2هزار ویدیو
304 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @meraj_shohada_tblighat ✤کانال‌های‌ما↯ @meraj_shohada_mokeb @meraj_shohada_namazshab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 🌼 قرنها منتظر يار غائب ايم بر ديوِ يأس با صبر غالب ايم درپشت ابر خورشيدديده ايم شب تاسحر منتظر صبح صاحب ايم 🌻تعجیل درفرج صلوات🌻 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
4_5958606836402752556.mp3
15.84M
عاقبت بخیری یک جوان شرابخوار، از برکت حضرت سیدالشهدا علیه السلام @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
♥️ 💞 همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت ! بارها به من می گفت: طوری زندگی و رفاقت ڪن ڪہ احترامت را داشته باشند مے گفت:👇👇👇 💞این دعواها و مشڪلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه ڪه ڪسی گذشت نداره ! بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا ڪاری کنه ارزش داره. خدای خوب ابراهیم @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
21.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|○•°♥️🍃 〖به قول سعدی : بزرگان نکردند در خود نگاه خدا بینی از خویشتن بین مخواه !_🌱•'`〗 دیدن این فیلم برای شناختن امام کافیه... :))) چجوری رومون میشه مغرور بشیم؟!🙃 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🍃 عرض سلام و ارادت خدمت شما همراهان همیشگی بزرگوارانی که تمایل به همکاری در برگزاری زیارت نیابتی شهدا در شهر خودشون هستند لطفا به ایدی زیر مراجعه کنند 🆔 @Kararr سپاس از همراهی شما بزرگواران
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌸هوالعـشق🌸 . 📜 #رمان_پلاک_پنهان 💟 #پارت_دوم فرحناز دست خواهرش را می گیرد و آرام دستش را نوازش میک
📜 . 💟 🌸هوالعشق🌸 . صغری استڪان چایے اش را و برداشت و بیخیال گفت: —شایدڪلاڪمیل گوش هاے تیزے داره عزیزبا لبخند بہ دخترا خیره شد و گفت: _نطرتون چیہ امشب پیشم بمونید؟ دخترا نگاهے بہ هم انداحتند؛ از خدایشان بودامشب را ڪنار هم سپرے کنند ڪلے حرف ناگفته بود ڪہ باید بہ هم میگفتند. با لبخند به طرف عزیز برگشتند و سرشان را به علامت تایید تڪان دادند. _ولے راهتون دور میشه دخترا با صحبت سمیه خانم,لبخند دخترا محو شد کمیل جدے برگشت و گفت: _مشکلےنیست فردا من میرسونمشون . _خب مادر جان توهم امشب بمون _نه عزیزجان من نمیتونم بمونم سید محمود لبخندے زد رو بہ ڪمیل گفت:. _زحمت میشه پسرم _نه این چہ حرفیہ دخترها ذوق زده به هم نگاهے ڪردند و آرام خندیدند با رفتن همہ صغری و سمانہحیاط راجمع کردند و بعد از شستن ظرف ها,شب بخیرے بہ عزیز گفتن و بہ اتاقشان رفتند؛روے تخت نشستند و شروع به تحلیل و تجزیه همہ ے اتفاقات اخیر ڪہ در خانواده و دانشگاه اتفاق افتاد کردند . بعد از کلے صحبت بالاخره بعداز نماز صبح اجازه خواب را به خودشان دادند. سمانہ باشنیدن سروصدایے چشمانش راباز کرد؛ با دستانش دنبال گوشیش مے گشت که موفق به پیدا کردنش شد, نگاهے به ساعت گوشیش انداخت با دیدن ساعت سریع نشت و بلند صغری را صدا کرد: _‌بلند شو صغری,دیوونه بلند شو دیرمون شد _‌جان عزیزت سمانه بزار بخوابم _صغری بلندشو,کلاس اولمون با رستگاریه اون همینجورے از ما خوشش نمیاد,تاخیر بخوریم باور کن مجبورمون میکنه حذف کنیم درسشو. _باشه بیدار شدم غر نزن سمانه سریع به سرویس بهداشتے مےرودودستوصورتش را میشورد و در عرض ده دقیقه آماده مے شود به اتاق بر مے گردد کہ صغرے را خوابالود روے تخت مےبیند. _‌اصلا به من ربطے نداده میرم پایین تو نیا چادرش را سر مے کند و کیف و بہ دست از اتاق خارج مےشود تا مے خواست از پله ها پایین بیابد با ڪمیل روبه رو شد _‌سلام کجایید شمادیرتون شد _سلام دیشب دیر خوابیدیم . _صغرے ڪجاست؟ _خوابیده نتونستم بیدارش کنم _من بیدارش میکنم . سمانه از پله ها پایین مے رود اول بوسه ای بر گونہ عزیز زد و بعد روے صندلے مے نشنید و برای خودش چایی میزیزد. _هرچقدر صداتون کردم بیدار نشدید مادر,منم پام چند روز درد میکرد دیگه کمیل اومد فرستادمش بیدارتون کنه _شرمنده عزیز دیشب بعد نماز خوابیدیم راستی پاتون چشه؟ نویسنده: فاطمه امیری .... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🕊بنام پروردگار هستی بخش🕊 📦💌 🖇درخواست از نیکوکاران و خیرین برای کمک رسانی فوری، آگاهانه و مستقیم 📩 📌در راستای پیشرفت و گسترش مجموعه و برنامه های فرهنگی نیـازبه تبلیغ بزرگ‌و گسترده هست 🚺 لذا از همراهان عزیز درخواست دارم بـه نیت چهارده معصوم وبرآورده شـدن حوائج کمکهای نقدی خود را به شماره حساب زیر پراخت نمایند⤵️ 💳 ‏6037997291276690 💌 ❣. 🌷 اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣ ❤️🌺🌸💕⚜✨
هردم بخوان آیات جاری حسن را جود و سخا و بردباری حسن را🌿 در زیرقبه‌که‌دعاهامستجاب است✨ کن آرزو خدمتگزاری حسن را😍☝️ 💚 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
VID_20200914_092945_767_s02_a01.mp3
3.08M
🎥 💽 « چرا امام حسین علیه السلام قیام‌کرد؟ چرا سایر ائمه قیام نکردند» @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌱 🌾گر طالب بدان✋🏻 خوبه اول وقت باشه✨ وگرنه همه بلدن... اول غذا بخورن... اول یه دل سیر چت کنند...📱 اول ... خلاصه اول همه رو انجام میدن😑بعد بخونن....💡 کسی که دنباله باید از تموم تعلقات دنیا بکشه...☝️ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
||○》🌿🖤 پلک بر‌هم میزدی ڪرب‌وبلا میشد مرور مَـقتلے کاملتر از چشمت در این عالم نبود @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
📜 #رمان_پلاک_پنهان . 💟 #پارت_سوم 🌸هوالعشق🌸 . صغری استڪان چایے اش را و برداشت و بیخیال گفت: —شایدڪ
🌸هوالعشــق🌸 . 📜 💟 _هیچی مادر پیری و هزارتادرد _این چه حرفیه تازه اول جونیه _الان به جایے رسیده منو پیرو دست میندازے سمانه خندیدو گفت: _واه عزیز من غلط بکنم. _صبحونت بخور دیرت شد سمانہ مشغول صبحانه شد که بعد از چند دقیقه صغرے اماده همراه ڪمیل سر میز نشستند سمانه براے هر دو چایے میریزد. خانما زودتر دیر شد دخترا با صداے کمیل از عزیز خواحافظے کردندو سوار ماشین شدند. صغرے به محض سوار شدن چشمانش را بست و ترجیح داد تا دانشگاه چند دقیقه ای بخوابد اما سمانه با وجود سوزش چشماش از بے خوابے و صندلے نرم سعي کرد که خوابش نبرد چون مے دانست اگر بخوابد تا اخر کلای چیزے متوجه نمے شود. نگاهے به صغری انداخت که متوجه نگاه کمیل شد که هر چند ثانیه ماشین هاے پشت سرش را با آ ینه جلو و کنارے چک مے کرد دوباره نگاهی به ڪمیل انداخت که متوجہ عصبی بودنش شد اما حرفی نزد. . سمانه از آینه کناری کمیل متوجه ماشین مشڪی رنگ شده بود که از خیلے وقت آن ها را دنبال مے کرد با صداے •لعنتی• کمیل از ماشین چشم گرفت مطمئن بود که کمیل چون به او دید نداشت فکر میکرد او خوابیده است و الا کمیل همیشه خونسردو آرام بود و عکس العملے نشان نمیداد. نزدیک دانشگاه بودند اما ان ماشین همچنان ان هارا تعقیب ميکرد سمانه در کنار ترسی که بر دلش افتاده بود کنجکاوے عجیبی ذهنش را مشغول کرده بود. کمیل جلوے در دانشگاه ایستاد وصغری که کنارش خوابیده بود بیدار کرد همراه دخترا پیاده شد سمانه با تعجب به کمیل نگاه کرد او همیشه آن هارو مے رساند اما تا دم در دانشگاه همراهے نمیکرد با این کار وآشفتگے اش سمانه مطمئن شد اتفاقی رخ داده. _دخترا قبل اینکه کلاستون تموم شد خبرم کنید میام دنبالتون تا صغری خواست اعتراضے کند با اخم کمیل روبه رو شد. _میام دنبالتون الانم برید تا دیر نشده سمانه تشکرے کردو همراه صغری با ذهنے مشغول وارد دانشگاه شدند. . سر کلاس استاد رستگارے نشسته بودند سمانه خیره به استاد در فکر امروز صبح بود. . نمیدانست واقعا آن ماشین آنهارا تعقیب میکند یا او کمے پلیسے به قضیہ نگاه میکرد اما عصانیت و کلافگی کمیل اورا بیشتر مشکوک میکرد. با صدای استاد رستگاری به خودش آمداستاد رستگارے که متوجه شده بود سمانه به درس گوش نمیدهد او را صدا کرد تا مچش را بگیرد و دوباره یکی از بچه هاے بسیج و انقلابے را در کلاس سوڙه خنده کند اما بعد از پرسیدن سوال سمانه با مطالعه ای که روزهای قبل روے کتاب داشت سریع جواب سوال را داد و نقشه ے شوم استاد رستگارے عملی نشد. نویسنده:فاطمه امیرے . ..... @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆