2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅خاطرات ننه سکینه مادر سردار شهید علی شفیعی قسمت اول
🔹پدر ایشون سرطان داشت دخترم هم حصبه داشت اونا مردند پدر و مادرم هم مردند.
🔸من بودم و این پسر تو گاراژها کار می کردم.
🔹غیرت تو بازو آدم باید باشه.
🔸صبح می رفتم تو گاراژها غروب میومدم بیرون ماشین می شستم باز می کردم می بستم تمیز می کردم.
♦️الان اوستا می گه بیا ولی حیف نمی تونم لرزش بدن دارم بخواهم یه پیچ ماشینی باز کنم تا صبح طول می کشه.
🔹می گفتم: دلم می خواهد این به یه جایی برسه به راه بد کشیده نشه.
#ننه_علی
@merajshohadaa
2.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍نان کپک زده مثل علف
✅خاطرات ننه سکینه مادر سردار شهید علی شفیعی قسمت دوم
🔹یه روز اومدم خونه دیدم یه کیسه نونی وسط اتاق.
🔸گفتم : اینا از کجا آوردی؟ راستش بگو؛
🔹گفت : مادر من که نمی خواهم به تو دروغ بگم.
⭕️امروز تو کوچه میومدم گفتم : خدایا امروز خیلی گشنمه یه لقمه نونی برسون من بخورم.
🔹دیدم یه کیسه نونی پشت یه دری گذاشتن.
♦️برشون داشتم آوردم شستم خوردم تو هم بخور.
🔸گفتم : نگاه کردی تو این نایلون چیه ؟
⭕️گفت : مردم دیونه ان اینا می ریزند بیرون
🔹سبز شده بودن عین علف ها ولی علی شسته بود اینا خورده بود.
🔸همیشه می گفت : این اجر خدا
🔹خدا امتحانم می کنه می خواه ببینه ظرفیت دارم.
#ننه_علی
@merajshohadaa
2.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅خاطرات ننه سکینه مادر سردار شهید علی شفیعی قسمت سوم
⭕️خسته می شدم می گفتم : خدایا چکار کنم؟
🔹می رفتم کنار یه کوچه ای تو برف ها می نشستم پاهام آفک (آبله)می زد می نشستم گدایی می کردم.
🔸دیگه بعدش کم کم علی به کار اومد و رفت تو سپاه تو لشکر کار می کرد.
♦️خودم هم پیشتیبانی کار می کردم بعد جنگ شروع شد علی می رفت جبهه منم همراهش می رفتم.
🔹یه دست لباس داشت من اینها را می شستم شب رو چراغ خشک می کردم می کرد برش دستم نمی رسید یه دست لباس دیگه ای بخرم
🔸تو یه خرابه ای زندگی می کردم.
#ننه_علی
@merajshohadaa
2.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍حصیر خرمایی
✅خاطرات ننه سکینه مادر سردار شهید علی شفیعی قسمت چهارم
🔹هیچی هم نداشتیم فقط یه حصیری شبا رو این حصیر می گرفت می خوابید حصیر خرمایی...
⭕️پتو می پیچید دورش تا من لباساش میشستم رو چراغ خشک می کردم می کرد برش...
🔸نمی گفت : مادر یه دست لباس برا من نمی گیری...
🔹می گفت : خدا دارد امتحانم می کنه ببینه ظرفیت دارم یا نه این امتحان خدایی
ولی یه جایی می افتم اون وقت سخته هنوز دورم...
♦️دستش که می اومد از مدرسه من می دیدم جونش چرب
🔹می گفتم : کجا بودی؟
🔸بگو کجا می رم...
🔹گفت : مادر من می رم در دکون کار می کنم تا حالا هیچی نگفتم حالا می گم.
#ننه_علی
@merajshohadaa
2.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍خاطرات ننه سکینه مادر سردار شهید علی شفیعی قسمت ششم
🔹رفتیم علی ابن موسی الرضا، امام رضا با هم از جنگ البته رفتیم...
🔸گفت : مادر امام رضا من جواب کرده
🔹گفته : برو پسر چرا گریه می کنی؟
⭕️گفتم : یه مادر پیرزالی دارم دلم برا او می سوزد...
🌹گفته : برو خدا دارد، تو ایندفعه می روی شهید میشوی دیگه برگشت تو کارت نیست.
🔹همون از مشهد اومدیم کرمان دیگه آخر کاری رفت که شهید شد...
🔸خواب دیدم شب که اومد گفت: مادر بیا بریم کربلا
⭕️گفتم: نگاه کن ما که وسیله نداریم ماشین نداریم.
🔹گفت: بشین رو کولم...
🔸ما را گذاشت رو کولش...
#ننه_علی
@merajshohadaa