eitaa logo
معراج شهدای کرمان
6.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
16هزار ویدیو
192 فایل
#خاطرات-سردار-دلها🌷 #تشیع‌وتدفین‌،وداع باشهدا🌹 #موکب‌داری‌اربعین‌درکربلا⛺️ #دلنوشته‌عکس‌زندگینامه‌‌خاطره‌و....🎞📸📝 گلزار راعاشق شوی...🤗 اخرشهیدت میکند🌺 🍀نشانی:کرمان،بلوار آیت الله خامنه ای روبه روی گنبدجبلیه پیشنهادات و انتقادات @ad_merajshohada
مشاهده در ایتا
دانلود
2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅خاطرات ننه سکینه مادر سردار شهید علی شفیعی قسمت اول 🔹پدر ایشون سرطان داشت دخترم هم حصبه داشت اونا مردند پدر و مادرم هم مردند. 🔸من بودم و این پسر تو گاراژها کار می کردم. 🔹غیرت تو بازو آدم باید باشه. 🔸صبح می رفتم تو گاراژها غروب میومدم بیرون ماشین می شستم باز می کردم می بستم تمیز می کردم. ♦️الان اوستا می گه بیا ولی حیف نمی تونم لرزش بدن دارم بخواهم یه پیچ ماشینی باز کنم تا صبح طول می کشه. 🔹می گفتم: دلم می خواهد این به یه جایی برسه به راه بد کشیده نشه. @merajshohadaa
2.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍نان کپک زده مثل علف ✅خاطرات ننه سکینه مادر سردار شهید علی شفیعی قسمت دوم 🔹یه روز اومدم خونه دیدم یه کیسه نونی وسط اتاق. 🔸گفتم : اینا از کجا آوردی؟ راستش بگو؛ 🔹گفت : مادر من که نمی خواهم به تو دروغ بگم. ⭕️امروز تو کوچه میومدم گفتم : خدایا امروز خیلی گشنمه یه لقمه نونی برسون من بخورم. 🔹دیدم یه کیسه نونی پشت یه دری گذاشتن. ♦️برشون داشتم آوردم شستم خوردم تو هم بخور. 🔸گفتم : نگاه کردی تو این نایلون چیه ؟ ⭕️گفت : مردم دیونه ان اینا می ریزند بیرون 🔹سبز شده بودن عین علف ها ولی علی شسته بود اینا خورده بود. 🔸همیشه می گفت : این اجر خدا 🔹خدا امتحانم می کنه می خواه ببینه ظرفیت دارم. @merajshohadaa
2.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅خاطرات ننه سکینه مادر سردار شهید علی شفیعی قسمت سوم ⭕️خسته می شدم می گفتم : خدایا چکار کنم؟ 🔹می رفتم کنار یه کوچه ای تو برف ها می نشستم پاهام آفک (آبله)می زد می نشستم گدایی می کردم. 🔸دیگه بعدش کم کم علی به کار اومد و رفت تو سپاه تو لشکر کار می کرد. ♦️خودم هم پیشتیبانی کار می کردم بعد جنگ شروع شد علی می رفت جبهه منم همراهش می رفتم. 🔹یه دست لباس داشت من اینها را می شستم شب رو چراغ خشک می کردم می کرد برش دستم نمی رسید یه دست لباس دیگه ای بخرم 🔸تو یه خرابه ای زندگی می کردم. @merajshohadaa
2.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍حصیر خرمایی ✅خاطرات ننه سکینه مادر سردار شهید علی شفیعی قسمت چهارم 🔹هیچی هم نداشتیم فقط یه حصیری شبا رو این حصیر می گرفت می خوابید حصیر خرمایی... ⭕️پتو می پیچید دورش تا من لباساش میشستم رو چراغ خشک می کردم می کرد برش..‌. 🔸نمی گفت : مادر یه دست لباس برا من نمی گیری... 🔹می گفت : خدا دارد امتحانم می کنه ببینه ظرفیت دارم یا نه این امتحان خدایی ولی یه جایی می افتم اون وقت سخته هنوز دورم... ♦️دستش که می اومد از مدرسه من می دیدم جونش چرب 🔹می گفتم : کجا بودی؟ 🔸بگو کجا می رم... 🔹گفت : مادر من می رم در دکون کار می کنم تا حالا هیچی نگفتم حالا می گم. @merajshohadaa
2.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍خاطرات ننه سکینه مادر سردار شهید علی شفیعی قسمت ششم 🔹رفتیم علی ابن موسی الرضا، امام رضا با هم از جنگ البته رفتیم... 🔸گفت : مادر امام رضا من جواب کرده 🔹گفته : برو پسر چرا گریه می کنی؟ ⭕️گفتم : یه مادر پیرزالی دارم دلم برا او می سوزد... 🌹گفته : برو خدا دارد، تو ایندفعه می روی شهید میشوی دیگه برگشت تو کارت نیست. 🔹همون از مشهد اومدیم کرمان دیگه آخر کاری رفت که شهید شد... 🔸خواب دیدم شب که اومد گفت: مادر بیا بریم کربلا ⭕️گفتم: نگاه کن ما که وسیله نداریم ماشین نداریم. 🔹گفت: بشین رو کولم... 🔸ما را گذاشت رو کولش... @merajshohadaa