••─━⊱✦صفحه دوم✦⊰━─••
ادامه #سورهی_قیام
🏴 زینب اما با این آتشها کنار نمیکشید؛ که همه آنها را گلستان میکرد. وقتی به کوفه رسید و صدای علی و محتوای خطبههای پدرش در همه جا پیچید، اشکها به قدرت عاطفهاش ایمان آوردند و شهادت دادند که دختر علی دارد «جعلناها... آیه للعالمین» و «ننزّل علیهم آیه من السماء فظلّت اعناقهم لها خاضعین.... آیهای از آسمان میفرستیم که گردنهایشان در برابر آن خاضع شود» را تفسیر میکند:
«[بعد از خطبه زینب] پیرمردی را دیدم که کنارم ایستاده بود و از گریه، محاسنش خیس بود و میگفت: فدایتان شوم که پیران شما بهترین پیران و جوانان تان بهترین جوانان و زنان تان بهترین زنانند... که خوار نمیشوند و قد خم نمیکنند و شکستناپذیرند.... لایخزی و لایبزی»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
https://eitaa.com/mesagh
🖤 تقدیم به شما خانم جان؛ که با معجزهی روضههای تان در کنار گودال، اسلام آوردم. تقدیم به شما که این همه از آیات قرآن را معنا کردید و نمیدانم کدام آیه را از بینشان انتخاب کنم. تقدیم به شما که عاجزم در برابر شما... کی میشود شما را بدون این روضهها تصور کنیم؟ جز در بهشت؟ و جز به امید موقعی که جملات قرآنی ِ بهشتیها را بخوانید: «الحمدلله الذی اذهب عنّا الحزن إن ربنا لغفور شکور».
البته میگویند زبان اهل بهشت، عربی است ولی شاید خضوع در برابر عاطفه شما حساب جداگانهای داشته باشد. مثلا همه علما و شهدا دور شما جمع شوند و به فارسی بخوانند: «چادرت را بتکااااان روزی ما را بفِرست»
و بعد از یقینی که شما به آنها صله میدهید، مملوّ شوند. کاش آن گوشه کنارها هم به برکت «موذنزاده اردبیلی» ما را هم راه بدهید تا بخوانیم: «غمقهرمانی... زهرانشانی... ای روح با ایمان... جانِم سنه قربان...» و بعد با دیدن عظمت و شوکت شما هی از شوق بمیریم و زنده شویم...
🖤 و تقدیم به شهید یک و بیست دقیقهی همهی شبهای جمعه که به لطف شما، مفتخر به افتخار ابدیِ دفاع از حریم شما و سلسلهجنبانی ِ فداییان شما شد...
✍️ حجتالاسلام محمدصادق حیدری
#حضرت_زینب
#ما_ملت_امام_حسینیم
#اربعین
#قاسم_سلیمانی
https://eitaa.com/mesagh
#سورهی_قیام
🏴 «معجزهها» بیسر شده بودند و تکهپاره. «انکار» کار خودش را کرده بود و داشت عجزهای مکرّرش در برابر اعجازهای گوناگون را دفن میکرد و روی پیکر آیهها میدوید تا دیگر دیده نشوند و آخرین پرده از پیروزیِ پرقدرت و چیرگیِ بیچون و چرا و غلبهی بیقیدش را به نمایش بگذارد. اما خدا گفته بود: «لأغلبنّ أنا و رسلی... من و فرستادگانم حتماً پیروز میشویم» پس تازه باید تدبیرهای جدیدش را رو میکرد. به تعبیر دقیقتر، وقتش رسیده بود که #زینب معجزاتش را شروع کند و آیههای مردانه به اعجازهای زنانه تبدیل شود.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 [حتی بعضی از مَردها، وقتی جسد خمینی را _ که دینداری و خداپرستیشان را به او گره زده بودند _ دیدند، جان دادند. جسد نائب عامّی که نه پرچم عصمت بر دوش داشت و نه خون و زخم و جراحت بر تن. پس] خیلی واضح بود: زنی که در اوج تعلق به امام معصومش بود و تجسم توحید و خداپرستی را با صدها زخم بر تنِ بیسرش میدید، باید جان بدهد و قالب تهی کند. اما زینب باید معجزاتش را شروع میکرد و به میدان میآمد تا به جای آنکه بخاطر عاطفهاش جان بدهد، با همان عاطفه جان لشگر دشمن را بگیرد. بخاطر همین، صحنه را هم خودش مدیریت کرد:
▪️ بحق الله الّا ما مررتم بنا علی مصرع الحسین... شما را به خدا که ما را از کنار قتلگاه حسین بگذرانید...▪️
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 برای دشمن بهترین موقعیت بود تا بعد از درو کردن سرهای مردان اهلبیت، قلب زنانشان را هم تار و مار کند.... اما خدا گفته بود: «فبُهت الذی کفر»... اما زینب به یقین حسین تکیه زد و کاری کرد که راوی دشمن مبهوت شود و به قسم و آیه بیفتد تا شاید آیندگان، معجزات دختر علی را باور کنند: «به خدا قسم فراموش نمیکنم زینب را که با صدایی غمگین و قلبی آتشین فریاد میزد: وا محمّداه صلّی علیک ملیک السماء هذا حسین بالعراء...» و بعد دوباره قسم خورد: «[زینب این قدر روضه خواند تا] به خدا قسم که همه ی دشمنان را به گریه انداخت»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 عاطفهی الهی زینب، قلبهای شقیترین اشقیاء را هم ذوب کرد و بیرحمترین جمعیت بشری را به عجز کشاند و مردمی را که بزرگترین جنایت تاریخ را به خشنترین وجه ممکن رقم زدند و تکان نخوردند، به گریه انداخت. زینب داشت اعجاز شمشیر حسین را به اعجاز عاطفهاش تبدیل میکرد و در اعماق تاریکی، نقب میزد و سدّهای ظلمات را میشکست و دلهای فتحنشدنی را به تصرف در میآورد و قرآن را تفسیر میکرد: «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره... و انّ من الحجاره لما یشّقق فیخرج منه الماء بعضی از دلهای سنگ هم هستند که شکاف بر میدارند و ترک میخورند و آب از لابهلای آنها جاری میشود»
https://eitaa.com/mesagh
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
لشگری که به بالاترین هماهنگی جمعی رسیده بود تا از هیچ آیه و معجزهای منفعل نشود، در مقابل معجزه عاطفه نه فقط کم آورده بود که داشت گریه میکرد. وحدت کلمهی اشقیاء به خطر افتاده بود. سکینهخاتون، ضربه بعدی را زد و به خوبی معجزه زینب را تکمیل کرد و پیکر پدرش را به آغوش کشید. ترکیب خطرناکی بود. درست است که عمرسعد مثل نمرود در مقابل کلام ابراهیمی ِ زینب مبهوت شده بود و «فبهت الذی کفر» داشت تکرار میشد، اما بالاخره باید تفاوتش را با نمرودها نشان میداد. اگر نمرود بعد از آن شکست فضاحتبار کلی تدبیر کرد و وقت گذاشت و زحمت کشید تا آن آتش بزرگ را به پا کند، عمرسعد خیلی سریع تدبیر کرد و بلافاصله آتش بزرگتری به راه انداخت تا لشگرش بیشتر از این به هم نریزد و مردانش بیشتر از این مقهور معجزه زینب نشوند: «فاجتمع عدة من الاعراب فجرّوها عنه... گروهی از الواط بادیهنشین جمع شدند و کشانکشان او را از جسد حسین جدا کردند»
ادامه...👇👇👇👇
https://eitaa.com/mesagh