20.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دیدار فرمانده کل ارتش با خانواده شهید جهاندیده...
#شهید
#شهادت
به #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family12
⊱⊰ྀུ──❥✿❊ ⃟🌸❊✿❥──⊰ྀུ⊰
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_پنجاه_پنجم🎬:
صدای محکم و رسای نوح و لرزه ای که بر جان بت ها انداخته بود و شعله های آتش ابلیسی که خاموش شد، ترسی شدید در جان مترفین و اشراف انداخت و آنها احساس خطر کردند
پس بزرگ اشراف به پا خواست و رو به نوح کرد وگفت: هم اینک از مجلس ما بیرون برو، تو یک ساحر هستی که با جادو می خواهی ما را فریب دهی، از خدایی سخن میگویی که وجود ندارد و نام کسانی را آوردی که ما آنها را نمی شناسیم، تو ای عبدالغفار! مردی قدرت طلب هستی که در این روز بزرگ آمدی تا خودت بر مسند قدرت بنشینی و بر این مردم حکمرانی کنی و ما فریب تو را نخواهیم خورد.
نوح نگاهی از سر تاسف به جمع و سپس آن مرد کرد و فرمود: هر انچه گفتم عین واقعیت بود و خوب می دانم که شما در دل به بزرگی خدای یکتا اذعان می کنید و میدانید که مالک و خالق این دنیا و هر چه در آن است کسی جز خداوند یکتا نیست، اما چون سالها خدمت ابلیس کرده اید و دلتان را به او سپرده اید، عناد می ورزید و حاضر نیستید به واقعیت کلام من اقرار کنید ..
نوح این سخنان را زد و سپس رو به مردم پیش رویش کرد و فرمود: آهای کسانی که صدای مرا میشنوید، بدانید و آگاه باشید که من عبدالغفار، از طرف خداوند متعال به پیامبری مبعوث شده ام و مأمورم که شما را به راه خداوند بخوانم و شما را ارشاد و راهنمایی کنم....
نوح هنوز داشت سخن می گفت که با اشاره چند تن از مترفین، باران سنگ و چوب بر سرش باریدن گرفت.
نوح که حرفش را زده بود، با مشقت زیاد راه خروج از مجلس را در پیش گرفت و بیرون رفت و خوب میدانست دلی در این جمع است که اینک با مهر او میتپد و خداوند اراده کرده که او همچون حضرت حوا که همسفر آدم شد، همراه و همسفر او گردد.
نوح از مجلس بیرون رفت و از شهر فاصله گرفت، همهمهٔ مجلس فرو نشسته بود، گویی همه در فکر اتفاقی بودند که رخ داده بود، آخر لرزش و فرو افتادن بت ها و خاموش شدن آتش کار کوچکی نبود و این حقانیت نوح را به اثبات می رساند.
همه در مجلس سنا مهر سکوت بر لب زده بودند که ناگهان اشراف زاده ای بلند بالا و زیبا صورت که کسی جز عموره دختر ضمران نبود از جا برخواست با طنین صدای قدم هایش که در سالن می پیچید، سکوت مجلس را در هم شکست.
مردم هنوز در شوک سخنان نوح بودند که گویی میبایست شوکی دیگر به آنها وارد شود.
عموره قدمی به جلو نهاد و خود را به جلوی جایگاه رساند، روبه روی پدرش که در جایگاه اشراف و بزرگان نشسته بود ایستاد و اینچنین شروع به سخن گفتن کرد....
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_پنجاه_ششم🎬:
عموره جلوی جایگاه ایستاد، گلویی صاف کرد و رو به پدرش گفت: سوالی از تو دارم پدر!
ضمران که همانند دیگر اشراف زاده ها هنوز در شوک اتفاقات لحظاتی پیش بود، سرش را به دو طرف تکان داد و گفت: هر سؤالی داری بگذار بعد از مجلس و در خانه از من بپرس، اینجا که اغیار حضور دارند چیزی نپرس و به جایگاه خود بازگرد.
عموره نگاهی به اطرافیان پدرش که هر کدام زمانی او را برای پسرانشان خواستگاری کرده بودند و عموره راضی به ازدواج نشده بود، کرد و گفت: اتفاقا سوالی که می خواهم بپرسم به گونه ای ربط به خیلی از بزرگان مجلس دارد.
ضَمران که دخترش را خوب می شناخت و می فهمید دختری بسیار زیرک و تودار و جزئی نگر است، انگشتش را به نشانه تهدید تکان داد و گفت: بپرس! اما وای به حالت که اگر با پرسیدن این سوال باعث شوی به من توهین شود.
عموره لبخندی زد و گفت: توهین؟! توهین چرا؟! من سوالی ساده از تو دارم، ای پدر یا بهتر بگویم ای ضمران که متمول بزرگ شهر هستی، خودت شاهد بودی که هرکدام از این اشراف که پسری در خانه داشتند، روزی گذارشان به خانه ما افتاده و مرا از شما خواستگاری کرده اند اما هیچ کدام لیاقت آن را پیدا نکردند تا با ضمران، طرح وصلت بریزند،حال می خواهم بپرسم آیا اینک صلاح میدانی که من، همسر خویش را انتخاب کنم و اینک بین این جمع نام داماد را اعلام نمایم؟!
ضمران که هرگز به مخیله اش خطور نمی کرد دخترش عموره همچین جسارتی پیدا کند و در مجلسی به این عظمت، حرف از ازدواج به میان آورد چون از غرور این دختر به خوبی آگاه بود، ناگاه به فکرش خطور کرد که عموره،. این دخترک زیرک می خواهد با طرح این موضوع، مجلس را از حالت بهت زدگی خارج کند تا دوباره جشن را از سر گیرند، از جا برخاست همانطور که دستهایش را از هم باز کرده بود لبخندی گل گشاد روی لبانش نشاند و رو به جمع گفت: به به! عجب دختر با درک و شعوری دارم، تو غرور خودت را فدای شادی این ملت کردی، چرا که نه؟! هم اینک برگو چه کسی را دوست داری و می پسندی که به عقد کدام یک از جوانان و اشراف این شهر درآیی که من خود بساط عروسی و طرب را فراهم کنم.
عموره نفسش را محکم بیرون داد و گفت: من هیچ وقت از ازدواج گریزان نبودم، اما همیشه دوست داشتم به خانه مردی پاگذارم که پاک ترین و قدرتمندترین مرد شهر باشد، مردی که نه همسر بلکه همسفر و همراه خوبی در زندگی ام باشد و اینک ان مرد را یافته ام...
ولوله ای در مجلس افتاد و ضمران که هنوز متوجه قضیه نبود قهقه بلندی زد و گفت: بگو جان پدر! بگو آن داماد خوشبخت کیست؟!
عموره نگاهی از زیر چشم به جمع پیش رو، انداخت و گفت: محبت مردی در دلم لانه کرده که تازه فهمیدم قوی ترین مرد دوران است و البته پاک ترین و صادق ترین مردهاست، مردی یگانه و دردانه....
در این هنگام صدای یکی از اشراف بلند شد و گفت: ای دختر ضمران اینقدر دل پسران ما را نلرزان چون هرکسی این ظن به خود برد، نام آن مرد خوشبخت را بگو و همه را از تردید به در آور...
عموره نگاهی به ان شخص کرد و ادامه داد: آن مرد، همان است که خدایان شما در مقابل خدایش شکست خوردند، همان است که از طنین صدایش بت های سنگی و بی جان شما لرزیدند و فرو افتادند، همان است که آتش جادویی شما با نفس حقش خاموش شد، همان است که ترس را در عمق وجود شما انداخته که نکند دنیایتان را از شما باز ستاند، آن شیرمرد بیشه حق، کسی جز پیامبر خدا، عبدالغفار نواده ادریس نبی نیست ......
عموره می گفت و میگفت و ضمران و اشراف هر لحظه عصبانی تر از قبل به او چشم دوخته بودند که ناگهان...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
به #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
🌱⃟🌸๛
=====🍃🌺🍃=====
♥️ ♥️
=====🍃🌺
046-MosheMoshi-www.MaryamNashiba.Com.mp3
2.1M
#قصه_شب
💠 موش موشی
🔻موضوع: حرفشنوی از مادر و پدر
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
#هر_شب_یک_قصه
به #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
🌱⃟🌸๛
=====🍃🌺🍃=====
♥️ ♥️
=====🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..استجابت دعا....✨
#نهج_البلاغه
🍃هرگز از تأخير اجابت دعا نا اميد مباش، زيرا بخشش الهى باندازه نيّت است، گاه، در اجابت دعا تأخير مى شود تا پاداش درخواست كننده بيشتر و جزاى آرزومند كامل تر شود، گاهى درخواست مى كنى امّا پاسخ داده نمى شود، زيرا بهتر از آنچه خواستى به زودى يا در وقت مشخّص، به تو خواهد بخشيد، يا به جهت اعطاء بهتر از آنچه خواستى، دعا به اجابت نمى رسد، زيرا چه بسا خواسته هايى دارى كه اگر داده شود مايه هلاكت دين تو خواهد بود
📘#نامه_31
#مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
🌱⃟🌸๛
=====🍃🌺🍃=====
♥️ ♥️
=====🍃🌺
به زیر و رو شدن زندگیت
با حسرت و اندوه نگاه نکن؛
تو نمیدونی فردا چی در انتظارته
صبر کن،هنوز فردات رو ندیدی!
چیزی که از فردا میدانم این است که خدا قبل از خورشید بیدار است
پس دیگه نگران چیزی نباش
یادت باشه تا خدا نخواد چیزی اتفاق نمیفته
خیالت راحت باشه
شبت بی غم رفیق 🌺😊
·—·—·—·—·—·—·—·—· ⊰
#شبانه
به #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
🌱⃟🌸
=====🍃🌺🍃=====
♥️ ♥️
=====🍃🌺
☀️بسم الله الرحمن الرحیم☀️
✨امروز دوشنبه
5 آذر 1403 هجرے شمسى🗓
23 جمادی الاولی 1446 هجری قمرے🗓
25 نوامبر 2024 ميلادى🗓
#ذکر روز دوشنبه
#یاقاضی_الحاجات🌷
✨#دعای برکت روز:
🍀امام صادق(ع):وقتى صبح دمید بگو:
(الحَمدُللهِ فالِقِ الإِصباحِ، سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ و عافِیَةٍ، و سُرورٍ و قُرَّةِ عَینٍ اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلى أهلِ بَیتی مِن بَرَکَةِ السَّماواتِ وَالأَرضِ رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیعِ خَلقِک)َ.
📘بحار الأنوارج87/ص356
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
🕊 #مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
🌱⃟🌸
=====🍃🌺🍃=====
♥️ ♥️
=====🍃🌺
🔶 روز دوشنبه متعلق به سیدین شباب اهل الجنه امامین الحسن والحسين عليهما السلام را با تلاوت سه فراز بسیار زیبا از سوره های ضحی، تکویر و کهف، و تلاوت آیاتی از سوره عنکبوت، با تصاویر دیدنی و مربوطه با صدای مرحوم عبدالباسط عبدالصمد آغاز و به ارواح مطهرشان تقدیم می نمائیم .
#قرآن_کریم
#مصباح_خانواده_۱۲۴ بپیوندید:👇
https://eitaa.com/mesbah_family124
🌱⃟🌸
=====🍃🌺🍃=====
♥️ ♥️
=====🍃🌺