💠 راوی غدیر
🔻عبدالرحمن خیلی از بی وفایی مردم کوفه ناراحت بود، شب عاشورا به بریر گفت: خودم از این مردم کوفه برای امام بیعت گرفتم، چقدر برای این مردم بی وفا از غدیر خاطره گفتم.
🔸بریر که این حرف های تلخو می شنید، همش شوخی می کرد و می خندید، اما وقتی ناراحتی عبدالرحمن رو دید گفت: من الان پیرمرد شدم، اما توی جوونی هم اهل شوخی نبودم، علت خوشحالی من بهشتیه که داریم به سمتش میریم.
📌طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۳
📌انصار الحسین علیه السلام، شمس الدین، ج۱، ص۹۷.
🔸 https://btid.org/fa/koodak
📎 #داستان_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #عزاداری
📎 #بچه_شیعه
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈•
┅༅𖣔 @mesbah_family507 𖣔༅
┅═༅𖣔🌹🌹🌹𖣔༅═┅
💠 آغاز راه
❇️ همه مردم شهر جلوی خونه امام جمع شده بودند، با دیدن جعفر راه باز کردند داخل شود، همهمهای بود، یکی تسلیت میگفت و یکی تبریک امام شدنش را.
🔸کنار جنازه برادر رسید نشست و فاتحهای داد، یکی از لابه لای جمعیت فریاد زد: جناب جعفر! نماز را شما بخوانید که امام بعد ازبرادرتان حسن بن علی هستید.
🔹جعفر پشت جنازه ایستاد، دست بالا برد تکبیر بگوید: کودکی با صورت گندمگون و موهای مجعّد جلو اومد، عبای جعفر رو کشید و گفت: عمو، من از تو به نماز خواندن بر بدن پدرم سزاوارترم، مرد حیرت زده بی اختیار کنار رفت. کودک به نماز ایستاد.
🔸نماز تمام شده نشده، خبری از کودک نبود، همه به هم میگفتند: پس امام بعد از عسکری(علیه السلام) این کودک پنج ساله است که خلیفه دنبالش میگشت.
📌 کمالالدین2/475
📎 #داستان_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #امام_زمان
📎 #بچه_شیعه
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈•
┅༅𖣔 @mesbah_family507 𖣔༅
┅═༅𖣔🌹🌹🌹𖣔༅═┅