#یک_داستان_یک_پند 933
🔳 99/06/28
✍پیرمرد قد خمیدهای از سرِ کوچهای بازمیگشت که جوانی را در حال واردشدن به کوچه دید، پیرمرد گفت: ای جوان! این کوچه بنبست است، از ابتدای جوانی رفتهام، حال این را فهمیدهام و برمیگردم!!!
🌟سعدی علیهالرحمة گوید: روزی جوانی را دیدم، از او پرسیدم: چند سال داری؟ گفت: صدوبیست سال!!! تعجب کردم و گفتم: تو که بیشتر از سی سال نمیتوانی عمر کرده باشی؟ جوان گفت: من از دیگران که عمری خطا رفتهاند استفاده کردهام و کسبِ تجربه نمودهام تا راه آنان را نروم، پس من عمرم به اندازهی عمری است که آنان خطا رفتهاند.
داستان ها و پندهای اخلاقی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ترک هر گناه قدمی به سوی ظهور
━━━🍃🌺🍃━━━┓
@mesbah_family512
┗━━━🍂━
#ظهور نزدیک است
💠ألـلَّـهُـم عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠
#یک_داستان_یک_پند 938
🔳 99/07/12
✍وقتی امیرکبیر به صدارت رسید، در دربار به درباریان گفت: بدانید! این پست (صدارت) برای من بسیار اندک است. درباریان همه ترسیدند که او صدراعظم مغرور و متکبری باشد.
🔥مدتی گذشت دیدند برعکس او بسیار متواضع است. از او سؤال کردند: چرا چنین جملهای گفتی و مقصودت چه بود؟ گفت: وقتی من صدراعظم شدم با خود گفتم: ای تقی! این پست برای تو کم است تو لیاقت و ارزشات نزد خدا بسی بیشتر از این است، مبادا! گمان کنی به نهایت ارزش و لیاقت خود رسیدهای و قدرت یافتهای که دیگران را آزار کنی.
داستان ها و پندهای اخلاقی
#ترک هر گناه قدمی به سوی ظهور
━━━🍃🌺🍃━━━┓
@mesbah_family512
┗━━━🍂━
💠ألـلَّـهُـم عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠
#یک_داستان_یک_پند
✍فرشتهای را خدا به گلستانی فرستاد تا با گلها سخن بگوید و هر حاجتی داشتند به آنها بدهد. گلها را گفت: از رنگ خود راضی هستید؟ گلهای قرمز گفتند: رنگ ما را مثل گلهای صورتی کن و گلهای صورتی گفتند: ما را مثل گلهای قرمز کن ای فرشتۀ خدا! اما گل زرد فقط در این میان تنها گلی بود که به رنگ خود راضی بود و نگفت رنگ مرا عوض کن! فرشته از گل زرد پرسید: تو چرا مثل این گلهای دیگر از من نمیخواهی رنگ تو را عوض کنم؟ گل زرد گفت: نخست آن که وقتی گل قرمز میخواهد صورتی شود و گل صورتی میخواهد قرمز شود این دو رنگ خود را ندیدهاند که از آن ناراضی هستند، هر اندازه انسان خود را نبیند و نشناسد میخواهد خود را شبیه به دیگران کند. دوم اینکه این گلها از روز مرگ خود که رنگشان زرد خواهد شد بیخبرند من میخواهم همیشه رنگ زمان مرگم باشم که به زیبایی رنگهایی که این چند روزه داریم مغرور نشویم. فرشته گفت: آفرین! این دو گل روزی رنگشان مثل تو خواهد شد ولی تو هرگز روزی مانند آنان نخواهی شد چون تو طالب حقیقتی!!!
🖤کانال #مصباح_خانواده_512 |عضویت👇
╔═.🍃🇮🇷.════════╗
@mesbah_family512
╚════════.🍃🇮🇷.═╝
#یک_داستان_یک_پند
✍همسایه نیازمندی داشتیم که روزی از مادرم کاسهای نخود خواست. مادرم به او از منزل داد، چون پدرم اختیار بخشش از منزل را به مادرم داده بود. ده روز گذشت باز آن زن برای نخود به خانۀ ما آمد، مادرم باز کاسهای به او داد. گفتم: مادر این همسایۀ ما خیلی اهل اسراف است؛ یک کاسه نخود را ما دو ماه میخوریم ولی آنها ده روزه اسراف و تمام میکنند. مادرم گفت: پسرم اشتباه فکر نکن، ما هر روز برنج میخوریم و آنان مثل ما برنج ندارند و هر روز آش میخورند. ما از روی میلمان غذای باب میل خود میپزیم ولی آنان از روی آنچه در خانه دارند غذا درست میکنند؛ پس برنامۀ غذایی ما از روی میل ماست و برنامۀ غذایی آنان از روی آنچه در خانه دارند. پس ما اسراف میکنیم نه آنان!!!
🖤لطفا رسانه ما باشید.👇👇👇
╔═.🍃🇮🇷.════════╗
@mesbah_family512
╚════════.🍃🇮🇷.═╝
#یک_داستان_یک_پند
✍فردی پیش عارفی آمد و گفت: راهی بگو که گناه کمتر کنم. عارف گفت: بدان وقتی گناه میکنی، یا نمیبینی که خدا تو را میبیند، پس کافری؛ یا میبینی که تو را میبیند و گناه میکنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و کوچک میشماری.
🌘پس بدان شهادت به اللهاکبر، زمانی واقعی است که گناه نمیکنی. چون کسی که خدا را بزرگتر ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیکند.
📱لطفا رسانه ما باشید.👇👇👇
🆔@mesbah_family512
🆔instagram.com/mesbahfamily512
http://mesbahfamily.blogfa.com
#یک_داستان_یک_پند 1144
🔳 01/03/28
✍روزی زنی به شوهرش گفت: من نه زبان چربی دارم و نه خودشیرینی بلدم و نه جمال آرایی و دلبری و... چرا مرا دوست داری وقتی اینها را مثل زنان دیگر ندارم؟ شوهرش گفت: چون اینها را نداری من دوستت دارم، اگر اینها را داشتی از تو متنفر بودم.
✅بدانیم گاهی نداشتن، خود بهترین و بیشترین داشته است. (مانند نداشتن تکبر، نداشتن حسد و...)
📱لطفا رسانه ما باشید.👇👇👇
🆔@mesbah_family512
🆔instagram.com/mesbah_family512
🆔twitter.com/mesbahfamily512
www.aparat.com/MesbahFamily512
http://mesbahfamily.blogfa.com
#یک_داستان_یک_پند
✍تاجری را شاگردش از انبار او دزدی کرد. تاجر شاگرد را صدا کرد و از او توضیح خواست. شاگرد از ترس و شرم در پاسخ از این شاخه به آن شاخه پرید. تاجر برای شرمگین نشدن بیشترش به او گفت: گم شو! تاجر را دوست مؤمنی بود که این صحنه را میدید. تاجر گفت: به او گفتم گم شو، چون نخواستم دست و پای خود را بیشتر گم کرده و شرمنده شود. دوست مؤمن گفت: بدان به کسی که از ترس تو دست و پای خویش گم کند و خود را به خاطر خطایی که کرده در خود گم کرده باشد، گفتن «گم شو» احسان و نیکی نیست.
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى (263 - بقره) (فقیر سائل را به) زبان خوش و طلب آمرزش (رد کردن) بهتر است از صدقهای که پی آن آزار کنند.
اگر به کسی نیکی نکنیم بهتر از آن است که کار نیکی برایش انجام دهیم و بر سرش منت گذاریم. به عنوان مثال، قرضی به کسی بدهیم و منت بر سرش بگذاریم. اگر نمیتوانیم قرض بدهیم و تاب تحمل از دست رفتن پولمان را نداریم از همان ابتدا بهتر است با زبان نیک عذرخواهی کنیم.
#داستانهای_آموزنده
@mesbah_family512