#حکایت
زاهدانه
ارتباط باما:
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
eitaa.com/mesbah_family606
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
https://t.me/mesbah_family606
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
#تلنگر
🤔دقایقی_تفکر
#حکایت
شخصی از خدا دو چیز خواست…
یک گل و یک پروانه…
اما چیزی که به دست آورد
یک کاکتوس و یک کرم بود.
غمگین شد.با خود اندیشید شاید خداوند من را دوست ندارد و به من توجهی ندارد.
چند روز گذشت.
از آن کاکتوس پر از خار گلی زیبا روییده شدو آن کرم تبدیل به پروانه ای زیباشد.
🚫از قضاوتهای عجولانه و بی منطق بپرهیزیم چرا که گاها انسان را بی اعتبار میکند .
🔰همراه ما باشید:
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
📲eitaa.com/mesbah_family606
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
📲https://t.me/mesbah_family606
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
#حکایت
روزی مردی زیر سایهی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این موقع چشمش به کدو تنبلهایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت:
خدایا! همهی کارهایت عجیب و غریب است! کدوی به این بزرگی را روی بوتهای به این کوچکی میرویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی!
همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت به ضرب بر سرش افتاد.
مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت: خدایا! خطایم را ببخش! دیگر در کارت دخالت نمیکنم چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی به سر من آمده بود !!
🔰همراه ما باشید:
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
📲eitaa.com/mesbah_family606
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
📲https://t.me/mesbah_family606
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
#حکایت
(اول پدرت را راضی کن)
جناب شيخ رجبعلی خیاط، گاه به بعضی از افراد اجازه حضور در جلسه های خود را نمیداد و یا شرطی برای آن می گذاشت...
یکی از ارادتمندان شیخ که قریب بیست سال با ایشان بود، آغاز ارتباط خود با شیخ را این گونه تعریف می کند:
در آغاز هر چه تلاش می کردم که به محضر او راه پیدا کنم اجازه نمی داد تا این که یک روز در مسجد جامع ایشان را دیدم، پس از سلام و احوال پرسی گفتم: "چرا مرا در جلسات خود راه نمیدهید؟"
فرمودند: "اول پدرت را از خود راضی کن بعد با شما صحبت می کنم"!
شب به منزل رفتم و به دست و پای پدرم افتادم و با اصرار و التماس از او خواستم که مرا ببخشد.
پدرم که از این صحنه شگفت زده شده بود پرسید: چه شده؟ گفتم: شما کار نداشته باشید، من نفهمیدم، اشتباه کردم....مرا ببخشید و بالاخره پدرم را از خود راضی کردم.
فردا صبح به منزل جناب شیخ رفتم، تا مرا دید فرمود: "بارک اللّه!! خوب آمدی، حالا پهلوی من بنشین"
از آن زمان که بعد از جنگ جهانی دوم بود تا موقع فوتشان، با ایشان بودم
🔰همراه ما باشید:
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
📲eitaa.com/mesbah_family606
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
📲https://t.me/mesbah_family606
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
#حکایت
از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟
گفت:آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود
یکی را شب برایم ذبح کرد
از طعم جگرش تعریف کردم
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد
گفتند:تو چه کردی؟
گفت: پانصدذگوسفند به اوهدیه دادم
گفتند پس تو بخشنده تری
گفت:نه.چون او هرچه داشت به من داد،اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم
🔰همراه ما باشید:
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
📲eitaa.com/mesbah_family606
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
📲https://t.me/mesbah_family606
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
#حکایت
روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدمهایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان میآید پیاز قرار دهید.»
روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که میروید این کیسه را با خود حمل کنید.»
شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت میکند.»
حکیم پاسخ زیبایی داد: «این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد میکند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد.
🔰همراه ما باشید:
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
📲eitaa.com/mesbah_family606
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
📲https://t.me/mesbah_family606
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
📲@http://instagram.com/mesbah_family606?utm_medium=copy_link
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
#حکایت
📚داستان ذوالنون و قضاوت
مرد جوانی به نزد “ذوالنون مصری” آمد و شروع کرد به بدگویی از صوفیان.
ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورد و به مرد داد و گفت: این انگشتر را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟
مرد انگشتر را به بازار دستفروشان برد ولی هیچ کس حاضر نشد بیشتر از یک سکه نقره برای آن بپردازد.
مرد دوباره نزد ذوالنون آمد و جریان را برای او تعریف کرد.
ذوالنون در جواب به مرد گفت: حالا انگشتر را به بازار جواهر فروشان ببر و ببین آنجا قیمت آن چقدر است.
در بازار جواهر فروشان انگشتر را به قیمت هزار سکه طلا می خریدند!
مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و او را از قیمت پیشنهادی بازار جواهرفروشان مطلع ساخت.
پس ذوالنون به او گفت: دانش و اطلاعات تو از صوفیان به اندازه اطلاعات فروشندگان بازار دست فروشان از این انگشتر جواهر است.
قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری!
خدایا چنانم دار که هرگز ناآگاهانه قضاوت نکنم.
🔰همراه ما باشید:
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
📲eitaa.com/mesbah_family606
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
📲https://t.me/mesbah_family606
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄
📲@http://instagram.com/mesbah_family606?utm_medium=copy_link
┄┅✼🍃🌺🍃✼┅┄