eitaa logo
مصباح خانواده ٨٠١
497 دنبال‌کننده
39.4هزار عکس
18.8هزار ویدیو
996 فایل
آدرس کانال @mesbah_family801 ارتباط با ادمین @Mesbah_801
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ انسان اصیل و صاحبِ ریشه، مقاوم‌تر است. رانندۂ کامیونی در جنگلی، الوار درختان قطع‌شده را پشت کامیون خویش بار کرده بود تا به سمت شهر حرکت کند. بعد از اینکه مسافتی را طی کرد، در مسیر جادۂ جنگل هنگام پیچیدن از پیچ جاده، یک‌دفعه لبهٔ سپر کامیون به درختی کنار جاده برخورد کرد و کامیون از توقف ایستاد. از این تصادف و تکانی که به کامیون خورد، تمام الوار از درب عقب کامیون به بیرون پرتاب شدند. رانندۂ کامیون که همراه پسرش در کامیون بودند، بعد از آن اتفاق به پایین از کامیون آمدند و صحنه را دیدند. پدر گفت: پسرم! با دیدن این حادثه بیاموز که یک درخت صاحبِ ریشه، توانست صد درخت بی‌ریشه را جابه‌جا و واژگون کند. همیشه سعی کن ریشهٔ خانوادگی و خداباوری خود را حفظ کنی که یک انسان صاحبِ ریشه می‌ارزد به صد انسان بی‌ریشه! یک انسان صاحبِ ریشه در برابر مشکلات مقاومت می‌کند.تکیه بر یک انسان صاحبِ ریشه برای تو بسیار سودمندتر از تکیه بر صدها انسان بی‌ریشه است. @mesbah_family801
ماجرای عجیب یخچال رهبر انقلاب دکتر مرندی نقل می‌کند نمی‌دانم دقیقا تا چند سال پیش بود که ایشان یخچال نداشتند ولی این موضوع را آقای رفیق‌دوست تعریف می‌کرد که یک‌بار در عید قربان گوسفندی را که قربانی کرده بودند، برای آیت‌الله خامنه‌ای می‌فرستند اما از آن‌جا برگردانده بودند دومرتبه آقای رفیق‌دوست گوسفند را می‌فرستد و می‌گوید که مال خودم است و خمس‌اش را هم داده‌ام و این‌بار یک تکه از گوشتش را برداشته و دوباره بقیه‌اش را برمی‌گردانند. بعد که او از اطرافیان ایشان پرسیده بود که چرا آقا این کار را کردند؟ آنها گفته بودند ایشان یخچال ندارند و به اندازه روزشان برمی‌دارند. «پایگاه اطلاع رسانی مشرق، ۱۱ اسفند ۱۳۹۸» @mesbah_family801
✨﷽✨ رضایت خداوند در تمام صحنه های زندگی فاطمه(عليهاسلام) رضايت خدا بر غيرخدا ترجيح داشت. وقتی حضرت علی(ع) به خواستگاری زهرای مرضيه عليها السلام آمدند، پيغمبر خدا(صلی الله عليه وآله وسلم) به ايشان فرمودند: دخترم! علی، به خواستگاريت آمده، حضرت رضای خداوند را از پدر جويا می شود. با وجود اينكه خواستگارهای پولداری نظير عبدالرحمن بن عوف به خانۀ پيغمبر رفت و آمد داشت.طوری كه او پيشنهاد داد كه خانۀ ده هزار درهمی را به نام فاطمه ميكنم چون رضایت خدا در آن ازدواج نبود، حضرت فاطمه قبول نمی کرد. امام هنگامی امام علی(عليه السلام) برای خواستگاری آمد، نخستين سؤالی كه فاطمه پرسيد اين بود: أرَضِيَ اللهُ؛ آيا خدا از اين ازدواج من راضي است؟ اينكه پول و خانه و... دارد يا ندارد، از ناحيۀ فاطمه مورد پرسش قرار نميگيرد، تنها رضايت خداوند برايش مطرح است. 📚زندگی زهرا ص۳۵ به نقل از مناقب ابن شهر آشوب ج۳ ص۲۴۵ @mesbah_family801
✨﷽✨ رضایت خداوند در تمام صحنه های زندگی فاطمه(عليهاسلام) رضايت خدا بر غيرخدا ترجيح داشت. وقتی حضرت علی(ع) به خواستگاری زهرای مرضيه عليها السلام آمدند، پيغمبر خدا(صلی الله عليه وآله وسلم) به ايشان فرمودند: دخترم! علی، به خواستگاريت آمده، حضرت رضای خداوند را از پدر جويا می شود. با وجود اينكه خواستگارهای پولداری نظير عبدالرحمن بن عوف به خانۀ پيغمبر رفت و آمد داشت.طوری كه او پيشنهاد داد كه خانۀ ده هزار درهمی را به نام فاطمه ميكنم چون رضایت خدا در آن ازدواج نبود، حضرت فاطمه قبول نمی کرد. امام هنگامی امام علی(عليه السلام) برای خواستگاری آمد، نخستين سؤالی كه فاطمه پرسيد اين بود: أرَضِيَ اللهُ؛ آيا خدا از اين ازدواج من راضي است؟ اينكه پول و خانه و... دارد يا ندارد، از ناحيۀ فاطمه مورد پرسش قرار نميگيرد، تنها رضايت خداوند برايش مطرح است. 📚زندگی زهرا ص۳۵ به نقل از مناقب ابن شهر آشوب ج۳ ص۲۴۵ @mesbah_family801
مردی زنی داشت به اسم صنم که خیلی بداخلاق و غرغرو بود. اهالی محل اسم او را صنم غرغرو گذاشته بودند. کار به جائی رسید که شوهر به تنگ آمد و تصمیم به کشتن او گرفت. روزی به بیابان رفت و چاهی را نشان کرد و سراغ صنم آمد و گفت: امروز میخواهم تو را به گردش ببرم؛ پس زن را نزدیک چاه برد و به داخل چاه انداخت. چند روز بعد رفت که ببیند زن زنده است یا مرده، دید صدائی از ته چاه فریاد می زند: آهای مرد؛ من ماری هستم که در اینجا با آسایش زندگی میکردم و تو آن را خراب کردی؛ اگر مرا از دست این زن نجات دهی تو را به ثروت میرسانم. مرد طنابی به درون چاه انداخت و مار را بیرون آورد. مار به او گفت: من پولی ندارم اما به قصر حاکم رفته و دور گردن دختر او می پیچم و اجازه نمی دهم کسی مرا باز کند تا تو بیائی؛ آن وقت پول خوبی بگیر و مرا باز کن. مار رفت و دور گردن دختر حاکم پیچید و در شهر جار زدند اگر کسی بتواند مار را باز کند هزار سکه طلا می گیرد. شوهر صنم غرغرو به قصر آمد و گفت: من اینکار را انجام می دهم؛ مار را گرفت و صاحب هزار سکه طلا شد. بعد از مدتی خبر رسید که مار به شهر دیگری رفته و دور گردن دختر حاکم آن شهر پیچیده و باز دنبال شوهر صنم غرغرو فرستادند. مرد نزد مار آمد و مار تا او را دید به او گفت: دیگر کاری به کار من نداشته باش؟ شوهر صنم گفت: من کاری ندارم فقط آمدم بگم صنم غرغرو در راه اینجاست. مار تا اسم صنم را شنید از دور گردن دختر ، باز شد و فرار را بر قرار ترجیح داد. @mesbah_family801
13.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای تاجر یزدی و عنایت امام حسین (علیه السلام ) السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(علیه السلام) @mesbah_family801
آثار نماز داستانی از سلمان فارسی @mesbah_family801
ارزش چند بار خوندن و داره جوانی با دوچرخه اش با پيرزنی برخورد کرد و به جای اينکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود، شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛ سپس راهش را کشيد و رفت! پيرزن صدايش زد و گفت: چيزی از تو افتاده است. جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت: زياد نگرد؛ مروت و مردانگی ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهی يافت.. زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشی ندارد. زندگی حکايت قديمی کوهستان است! صدا می کنی و می شنوی؛پس به نيکی صدا کن، تا به نيکی به تو پاسخ دهند.
ارزش چند بار خوندن و داره جوانی با دوچرخه اش با پيرزنی برخورد کرد و به جای اينکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود، شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛ سپس راهش را کشيد و رفت! پيرزن صدايش زد و گفت: چيزی از تو افتاده است. جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت: زياد نگرد؛ مروت و مردانگی ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهی يافت.. زندگی اگر خالي از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشی ندارد. زندگی حکايت قديمی کوهستان است! صدا می کنی و می شنوی؛پس به نيکی صدا کن، تا به نيکی به تو پاسخ دهند.
4.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان یک مسیحی که با شنیدن دعای کمیل شیعه شد و به شهادت رسید!
فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشته‌ای؟ کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد. مرد پرسید: پس ذرت کاشته‌ای؟ کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرت‌ها را آفت بزند. مرد پرسید: پس چه چیزی کاشته‌ای؟! کشاورز گفت: هیچ‌چيز، خیالم راحت است! همیشه بازنده‌ترین افراد در زندگی، کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمی‌زنند. پدرم همیشه میگويد: یک کشاورز باید بکاره پشیمان بشه میگفت: اگر بکاری شاید کم برداشت کنی اما اگر نکاری هیچ چیز برداشت نمی کنی @mesbah_family801
امتحان مردانگی قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، جلسه‌ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد. من و ابراهیم و شش نفر از فرماندهان ارتش و سپاه در جلسه حضور داشتیم. اواسط جلسه بود که ناگهان از پنجره، یک نارنجک به داخل پرتاب شد! دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همان‌طور که نشسته بودم، سرم را در بین دستانم گرفتم و به سمت دیوار چمباتمه زدم. بقیه هم مانند من، هر یک به گوشه‌ای خزیدند. لحظات به‌سختی می‌گذشت، اما صدای انفجار نیامد. خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه‌لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم. باورکردنی نبود! با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: «آقا ابرام …!» بقیه هم یکی‌یکی سرهای خود را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می‌کردند. در حالی که همهٔ ما در گوشه‌وکنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی نارنجک خوابید بود! در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت‌خواهی گفت: خیلی شرمنده‌ام. این نارنجک آموزشی بود. اشتباهی افتاد داخل اتاق شما! گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما و ابراهیم را بسنجد. 📚 برگرفته از کتاب |زندگینامه و خاطراتی از اسطورهٔ دفاع مقدس @mesbah_family801