#داستان_آموزنده
#داستانهایبحارالانوار
💠 بدترینِ انسانها
🔹مسلمانان در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله اجتماع کرده بودند، حضرت در ضمن سخنرانی فرمودند:
➖"آیا مایلید از بدترین انسان به شما خبر دهم؟"
گفتند: بلی!یارسول الله خبر دهید.
➖پیامبر فرمودند:آن کس که خیرش به دیگران نرسد،زیردستش را بزند، و همیشه علاقه داشته باشد تنهاغذا بخورد،مبادا کسی در کنار سفره ی طعام او بنشیند.
حاضران میپنداشتند،از این شخص بدترکسی نیست.
🔹حضرت فرمودند:
➖"از این بدتر هم هست،میخواهید او را معرفی کنم؟"
اصحاب:بلی یارسول الله!معرفی فرمایید.
➖پیامبر فرمودند:"بدتر از او،کسی است که مردم نه امیدی به خیرش دارند و نه از شرش در امانند."
اصحاب گمان کردند خداوند بدترازچنین فرد، کسی را نیافریده است.
🔹پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: ➖"میخواهید ازاین بدتر رابه شما نشان دهم؟"
اصحاب گفتند:بلی یارسول الله نشان دهید.
➖پیامبر فرمودند:"آدمی که بسیار فحش دهد،لعن و نفرین کند و ناسزا گوید.هرگاه از مسلمانان نزد او نام برده شود،از بدگویی او کوتاهی نکند و هر کس نام او را بشنود،لعن و نفرینش کند."
📚 بحار: ۷۲،ص ۱۰۷
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@mesbah_family801
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
#داستان_آموزنده
#استقبال_عشایر_از_خلبان_حقشناس
🌷عملیات خیبر به گونهای بود که با استانداردهای پروازی همخوانی نداشت و در هیچ کجای دنیا خلبانان زبده جهانی هرگز کارهایی را که هوانیروز در آن عملیات انجام داد، انجام نداده است و در هیچ کتابی حتی به صورت حکایت و داستان و افسانه چنین حرکتهایی بازگویی نشده است.
🌷ما در این عملیات شبانه روز پرواز میکردیم و در مدت سه روز توانستیم یگانهای زیادی از نیروهای خودی را «هلی برن» (جا به جا) کنیم. فداکاری و ایثار سربازان امام زمان (ع) در این عملیات همیشه خواهد ماند و اگر صدها کتاب در اینباره نوشته شود باز هم کم است. به غیر از نیروهای مسلح که درگیر جنگ بودند مردم غیرنظامی نیز با ما همدل بودند، چرا که کمکهای مردمی در تمام جبههها جلوهگر بود و به غیر از آن هر جا هر کسی کمکی میتوانست بکند انجام میداد.
🌷در این عملیات بود که در حین یک پرواز، من دچار نقص فنی شده و مجبور شدم در نزدیکی چادرهای عشایر فرود بیایم بلافاصله عشایر به طرف بالگرد ما آمده و وقتی فهمیدند ما نیروهای ایرانی هستیم شروع به پذیرایی از ما کردند و هر چه دوغ و ماست و کره و نان محلی داشتند برای ما آوردند و به گرمی از ما استقبال کردند.
🌷ما تا آمدن بالگرد ۲۰۶ که تیم فنی را میآورد ساعتی مهمان آن عشایر بودیم. وقتی بالگرد تعمیر و آماده پرواز شد با تمام وجود از عشایر تشکر کردیم و در حالیکه از شوق، اشک در چشمانمان حلقه زده بود به آنها گفتیم که: «شما با این پذیرایی خود خستگی چند روزه عملیات خیبر را از تن ما زدودید.»
راوی: سرهنگ خلبان علیرضا حقشناس
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#داستان_آموزنده
📚پادشاه و نوجوان
یکی از پادشاهان به بیماری هولناکی که نام نبردن آن بیماری بهتر از نام بردنش است ، گرفتار گردید. گروه حکیمان و پزشکان یونان به اتفاق رأی گفتند : چنین بیماری ، دوا و درمانی ندارد مگر اینکه زهره (کیسه صفرا) یک انسان دارای چنین و چنان صفتی را بیاورند. پادشاه به مأمورانش فرمان داد تا به جستجوی مردی که دارای آن اوصاف و نشانه ها می باشد ، بپردازند و او را نزدش بیاورند. مأموران به جستجو پرداختند ، تا اینکه پسری (نوجوان) با را همان مشخصات و نشانه ها که حکیمان گفته بودند ، یافتند و نزد شاه آوردند. شاه پدر و مادر آن نوجوان را طلبید و ماجرا را به آنها گفت و انعام و پول زیادی به آنها داد و آنها به کشته شدن پسرشان راضی شدند. قاضی وقت نیز فتوا داد که : ریختن خون یک نفر از ملت به خاطر حفظ سلامتی شاه جایز است.
جلاد آماده شد که آن نوجوان را بکشد و زهره او را برای درمان شاه ، از بدنش درآورد. آن نوجوان در این حالت ، لبخندی زد و سر به سوی آسمان بلند نمود. شاه از او پرسید : در این حالت مرگ ، چرا خندیدی ؟ اینجا جای خنده نیست .نوجوان جواب داد : در چنین وقتی، پدر و مادر ناز فرزند را می گیرند و به حمایت از فرزند بر می خیزند و نزد قاضی رفته و از او برای نجات فرزند استمداد می کنند و از پیشگاه شاه دادخواهی می نمایند ، ولی اکنون در مورد من ، پدر و مادر به خاطر ثروت ناچیز دنیا ، به کشته شدنم رضایت داده اند و قاضی به کشتنم فتوا داده و شاه مصلحت خود را بر هلاکت من مقدم می دارد. کسی را جز خدا نداشتم که به من پناه دهد، از این رو به او پناهنده شدم.
سخنان نوجوان ، پادشاه را منقلب کرد و دلش به حال نوجوان سوخت و اشکش جاری شد و گفت : هلاکت من از ریختن خون بی گناهی مقدمتر و بهتر است. سر و چشم نوجوان را بوسید و او را در آغوش گرفت و به او نعمت بسیار بخشید و سپس آزادش کرد. لذا در آخر همان هفته شفا یافت .(و به پاداش احسانش رسید.)
همچنان در فکر آن بیتم که گفت
پیل بانی بر لب دریای نیل
زیر پایت گر بدانی حال مور
همچو حال تست زیر پای پیل
📚گلستان سعدی
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@mesbah_family801
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
#داستان_آموزنده
✅خداوند همواره ناظر اعمال ماست...
✍فقیری پسری کم سن و سال داشت. روزی به او گفت: با هم برویم از میوه های درخت فلان باغ دزدی کنیم. پسر اطاعت کرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با این که پسر می دانست که این کار زشت و ناپسند است ولی نمی خواست با پدرش مخالفت کند.
سرانجام با هم به کنار درخت رسیدند، پدر گفت: پسرم! من برای میوه چیدن بالای درخت می روم و تو پایین درخت مواظب باش و به اطراف نگاه کن، اگر کسی ما را دید مرا خبر بده. فرزند در پای درخت ایستاد. پدرش بالای درخت رفت و مشغول چیدن میوه شد. بعد از چند لحظه، پسر گفت: پدر جان، یکی ما را می بیند. پدر از این سخن ترسید و از درخت پایین آمد و پرسید: آن کس که ما را می بیند کیست؟ فرزند در جواب گفت:
«هُوَ اللهُ الّذی یری کلّ اَحد و یَعلمُ کلّ شئٍ: او خداوند است که همه کس را می بیند و همه چیز را می داند». پدر از سخن پسر شرمنده شد و پس از آن دیگر دزدی نکرد.
📚معارف اسلامی، شماره ۷۷
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@mesbah_family801
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
4.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_آموزنده
گمان خوب به خدا داشته باش
🌸خدایا ،،،،
✨دفتر امروزم را با
🌸نام و یادت می گشایم
✨یاریم کن
🌸تا دلی را شاد کنم
✨به پاس شکرانه بیداریم.
🌸دستم را رها مکن
✨تا به امید تو
🌸دست افتاده ای را بگیرم.
روزتون پر از لطف خدا
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@mesbah_family801
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
2.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹#داستان_آموزنده
روزی لقمان به پسرش گفت: امروز 3پند به تو میدهم تا کامروا شوی:
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخور!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخواب!
و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانههای جهان زندگی کن!
پسر لقمان گفت ای پدر ما خانوادهای بسیار فقیر هستیم؛ من چطور میتوانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری، هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را میدهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی، در هر جا که خوابیدهای احساس میکنی بهترین خوابگاه جهان است.
و اگر با مردم دوستی کنی در قلب آنها جای میگیری و آنگاه بهترین خانههای جهان مال توست.
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@mesbah_family801
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
#داستان_آموزنده
✅بانوی بداخلاق
✍عصر رسول خدا(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) بود. بانوي مسلماني همواره روزه مي گرفت و به نماز اهميت بسيار مي داد؛ حتي شب را با عبادت و مناجات بسر مي برد ولي بداخلاق بود و با زبان خود همسايگانش را مي آزرد. شخصي به محضر رسول خدا(ص) آمد و عرض كرد:فلان بانو همواره روزه مي گيرد و شب زنده داري مي كند، ولي بداخلاق است و با نيش زبانش همسايگان را مي آزارد. رسول اكرم(ص)فرمود: «لاخير فيها هي من اهل النّار». در چنين زني خيري نيست و او اهل دوزخ است.
📚چهل داستان درباره نماز و
نمازگزاران (يدالله بهتاش)
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@mesbah_family801
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
🌹#داستان_آموزنده
(انس) گويد: نزد امام حسين عليه السلام
بودم كه كنيزى وارد شد و يك
دسته گل به ایشان تقديم كرد.
امام به او فرمود:
تو را به خاطر خدا آزاد كردم.
انس گويد: من گفتم: او يك دسته گل
كه بهایی ندارد براى تو آورد،
آنگاه تو او را آزاد میكنى؟!!!
امام عليه السلام فرمود:
خداوند اين گونه ما را ادب كرده و
در قرآن فرموده است :
«و إذا حيّيتم بتحية فحيّوا بأحسن
منها أو ردّوها»(نساء آیه86).
يعنى : هر گاه مورد تحيتى قرار گرفتيد
بهتر از آن تحيت كنيد يا همان گونه
پاسخ گوييد. و بهتر از اين تحيتى
كه او به من داشت، آزادى او ميباشد.
📙تحفالعقول،بخش مربوط به امام
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@mesbah_family801
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
3.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_آموزنده
📚 فاضل و نادان
فاضلی به یکی از دوستان نامه ای می نوشت تا راز خود را با او درمیان گذارد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نامه او را می خواند. بر وی دشوار آمد. نوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بود نوشته مرا نمی خواند، همه اسرار خود مینوشتم. آن شخص گفت: به خدا من نامه تو را نمی خواندم.
فاضل گفت: ای نادان پس از کجا دانستی که یاد تو در نامه است.
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@mesbah_family801
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_آموزنده
🎧 داستان کوتاه ( یک با یک برابر نیست )
♦️ معلم : یعنی چی؟! پاشو بیا پای تخته ببینم...باید ثابت کنی یک با یک برابر نیست... اگه ثابت نکنی پیش بچه ها تنبیهت میکنم تا دیگه الکی هرچی از دهنت دراومد تو کلاس من نگی
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@mesbah_family801
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
#داستان_آموزنده
📘#داستانهایبحارالانوار
کنترل زبان
شخصی محضر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مشرف شد.
حضرت به او فرمودند:« آیا میخواهی تو را به کاری راهنمایی کنم که به وسیله آن داخل بهشت شوی؟»
مرد پاسخ داد:«میخواهم یارسول الله! »
➖حضرت فرمودند: «از آن چه خداوند به تو داده است انفاق کن و به دیگران بده!»
مرد گفت: ««اگر خود نیازمندتر از دیگران باشم، چه کنم؟»
➖فرمودند: «مظلوم را یاری کن!»
مرد گفت: «اگر خودم ناتوان تر از او باشم، چه کنم؟ »
➖فرمودند:« نادانی را راهنمایی کن! »
مرد گفت:« اگر خودم نادان تر از او باشم، چه کنم؟ »
➖فرمودند: «در این صورت زبانت را جز در موارد خیر نگهدار!»
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
«آیا خوشحال نمی شوی که یکی از این صفات را داشته باشی و به بهشت داخلت نمایند؟»
📚 بحار: ج ۷۱، ص ۲۹۶.
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@mesbah_family801
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
#داستان_آموزنده
نصف شب رفتم آسایشگاه تا وضعیت انضباطی سربازها رو چک کنم؛ همینطور که داشتم تو تاریکی قدم میزدم چشمم به پوتینهای یک سرباز افتاد که واکس نزده و خاکی کنار تختش افتاده بود. با عصبانیت رفتم جلو و محکم پتو رو از روش زدم کنار و داد زدم: "چرا پوتینهاتو واکس نزدی؟" بندهی خدا از شدت صدای من از جا پرید و روی تخت نشست.
بعد همینطور که سرش پایین بود گفت: «ببخشید برادر، دیر وقت بود که از منطقهی جنوب رسیدم. خونوادهام رفته بودن شهرستان و منم چون نمیخواستم مزاحم کس دیگه بشم، اومدم آسایشگاه، وقتی رسیدم همه خواب بودن و نتونستم واکس پیدا کنم..."
صداش برام خیلی آشنا بود. وقتی سرش رو بلند کرد، دیدم جناب سرهنگ عباس بابایی، فرماندهی پایگاه است! بدجوری شرمنده شدم.
#عقیق
#صیاد
#ذوالفقار
#بصیر_۱۴۰۰
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@mesbah_family801
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯