✍️ پیامبر(ص): ای علی تو مثل سوره قل هو الله احد هستی.هر کس تو را در دل دوست بدارد گوئی یک سوم قران را خوانده است و هر کس تو را در دل دوست بدارد و با زبانش تو را یاری کند گوئی دو سوم قران را خوانده است و هر کس تو را در دل دوست بدارد و با زبانش تو را یاری کند و با دستش به یاریت بیاید همه قران را تلاوت کرده است.
👈 به #مصباح_خانواده_۱۱۸ بپیوندید:👇
🆔https://eitaa.com/mesbahfamily118 | ایتا
شب قدر آخر امسال هست، سروران عزیزم هر بدی و کم کاستی از ما دیدین به بزرگواری خودتون ما رو ببخشید و حلال کنید، و ما رو از دعای خیرتون محروم نکنید.
التماس دعا🙏
👈 به #مصباح_خانواده_۱۱۸ بپیوندید:👇
🆔https://eitaa.com/mesbahfamily118 | ایتا
12-Karimi-Shab21Ramazan1397-002(rasekhoon.net).mp3
3.23M
اگه تاریک و تلخ و تنها شدیم 🖤
با مداحی ذاکر اهل بیت
🎧حاج محمود کریمی
#شب_قدر
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
👈 به #مصباح_خانواده_۱۱۸ بپیوندید:👇
🆔https://eitaa.com/mesbahfamily118 | ایتا
یهسریشبهاواسهخوابیدننیستوشببخیرنداره
درسالفقطسهشباینویژگیروداره
امشبسومینوآخرینشبهست🌒
ازوجود این شب متبارک حتما استفادهکنید
ماروهمبینصیب نگذارین از دعاهای خیرتون
بهتریندعا،طلبشهادته،برایهمدیگهآرزوی شهادتیادتونباشه♥️🥺
دعابرایفرجآقافراموشنشه💚
#اَلّلهُمَّـعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج.
👈 به #مصباح_خانواده_۱۱۸ بپیوندید:👇
🆔https://eitaa.com/mesbahfamily118 | ایتا
⭕️دعای روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان
👈 به #مصباح_خانواده_۱۱۸ بپیوندید:👇
🆔https://eitaa.com/mesbahfamily118 | ایتا
Joze23.mp3
4.28M
⭕️ تلاوت تحدیر (تندخوانی)
#جزء_23 #قرآن_کریم
توسط استاد معتز آقایی
👈 به #مصباح_خانواده_۱۱۸ بپیوندید:👇
🆔https://eitaa.com/mesbahfamily118 | ایتا
💗صبحے بـے نـظیـر
♥️آرامـشـے عـمـیـق
💗خدایے همیشہ همراه
♥️لــبــخنــدے از سـر
💗خوشبختے و شادی
♥️تقدیم لحظههاتون
💗سلام همراهان عزیز
♥️صبحتون بخیر
👈 به #مصباح_خانواده_۱۱۸ بپیوندید:👇
🆔https://eitaa.com/mesbahfamily118 | ایتا
علل تلخی دهان در صبح
🖱 وجود باکتری ها
🖱 مشکلات کبدی
🖱 سینوزیت
🖱 اسیدی شدن مری
درمان: شبا قبل از خواب کمی نمک بریزید روی زبانتون
👈 به #مصباح_خانواده_۱۱۸ بپیوندید:👇
🆔https://eitaa.com/mesbahfamily118 | ایتا
#قصه_کودکانه
🌸 داستان بزرگترین قلک دنیا
علی زیر درخت نارنج، تنهایی نشست و به عکس های کتابش نگاه کرد. علی به پارسا نگاه کرد و با خودش گفت: من اصلا دویدن دور حوض را دوست ندارم. دیگر هم با تو بازی نمی کنم.
پسرها دور حوض مشغول بازی با ماهی ها شدند. دخترها هم پشت سر هم به گل ها آب دادند.
همه دور تا دور ایوان نشستند. پدربزرگ برای دایی رضا خاطره تعریف می کرد. مادر بزرگ هم به خاله نرگس بافتنی یاد می داد.
پدر علی سینی شربت بهار نارنج را وسط گذاشت و پشت سرش، مادر علی سینی شیرینی را آورد.
بچه ها دویدند سمتِ ایوان.
پدربزرگ از بین قرآن چند تا پول در آورد. وقتی بچه ها شیرینی و شربت شان را خوردند، از کوچک به بزرگ پشت سر هم ایستادند. پدربزرگ را بوسیدند و عیدی شان را گرفتند.
علی عیدی اش را گرفت و آن را به مادرش داد. مادرش گفت: این پول را بگذار جیبت. وقتی پول هایت زیاد شد، یک چیز خوب با آن بخری.
علی دستش را به شلوارش کشید و گفت: من که جیب ندارم.
دایی رضا گفت: من دارم. بگذارش داخل جیب من.
همه خندیدند.
خاله نرگس علی را داخل بغلش نشاند و گفت: وقتی خیاطی یاد گرفتم خودم برایت جیب می دوزم.
مادربزرگ، ته مانده بطری بهار نارنج را داخل پارچ شربت خالی کرد و بطری را سمت علی دراز کرد و گفت: بگذارش توی آفتاب. وقتی خشک شد، میشه یه قلک.
دایی رضا گفت: یه قلک خوشبو.
پارسا داد زد: هیچکس نمیتونه منو بگیره؟
همه بچه ها دویدند دنبالش اما علی رفت داخل بغل مادربزرگ نشست.
بزرگترها مشغول حرف زدن شدند.
علی گفت: قلک برا چیه؟
مادربزرگ سر علی را بوسید و گفت: قلک برا جمع کردن چیزهای با ارزشه مثل پول یا هر چیز دیگه.
علی پرسید: با ارزش یعنی چی؟
مادربزرگ گفت: با ارزش یعنی چیزهایی که دوست شان داریم و می خواهیم از شان نگه داری کنیم.
علی به بطری نگاهی کرد و گفت: اما بعضی چیزهایی که دوست دارم، داخل این جا نمی شوند مثل توپم مثل ماشینم.
مادربزرگ خندید و گفت: هر چیزی قلک خودش را دارد. بعضی چیزها هم اصلا قلک لازم ندارند.
صدای بلندی آمد.
همه به حیاط نگاه کردند.
پارسا داخل حوض افتاد.
پارسا، آن قدر دست و پا زد که پایش خورد به گلدان شمعدانی و گلدان افتاد و شکست.
همه دویدند سمت حوض.
دایی رضا، پارسا را بیرون آورد. خاله نرگس، پتو را دور پارسا پیچید و او را برد داخل اتاق.
پدربزرگ کنار شمعدانی نشست و گل های شمعدانی را نوازش کرد. علی کنارش نشست و گفت: اگر برای تان خیلی با ارزش است، آن را داخل قلک من بگذارید.
پدربزرگ سر علی را نوازش کرد. پدر علی رفت و از کنار سبد میوه ها یک چاقو آورد و بالای بطری را برید و گل شمعدانی را داخل آن گذاشت.
علی و پدرش کنار حوض ماندند تا آنجا را تمییز کنند. بقیه رفتند داخل ایوان.
پدر گفت: آب حوض کثیف شده. آخر کار باید راهش را باز کنم تا برود داخل باغ پشتی.
پدر مشغول نظافت شد. علی کنار حوض نشست و پرسید: هر چیزی قلک خودش رو داره یعنی چی؟
پدر گفت: خب قلک ها با هم فرق دارند. بعضی هاشون کوچیک اند بعضی ها بزرگ. هر چیزی به قلک مخصوص خودش نیاز داره.
علی پرسید: بزرگترین قلک چقدره؟
پدر گفت: اگه قرار باشه همه چیزهای با ارزش داخل اش باشند، باید از همه چیز بزرگتر باشه.
علی یک دور چرخید و تمام اتاق ها و حیاط خانه پدربزرگ را نگاه کرد و گفت: پس اینجا هم یه قلکه.
پدر خندید و گفت: دوست داری داخل قلک شنا کنی؟
پدر، علی را بغل کرد و با هم پریدند داخل حوض.
✍ نویسنده: حسین مجاهد
👈 به #مصباح_خانواده_۱۱۸ بپیوندید:👇
🆔https://eitaa.com/mesbahfamily118 | ایتا