eitaa logo
MESBAHYAZDI.IR
28.4هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
947 ویدیو
142 فایل
پایگاه اطلاع رسانی و نشر آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی (قدس سره) ارتباط با ادمین: @mesbahyazdi_adm
مشاهده در ایتا
دانلود
🕗 ۱۴ | همراه راوی ◀️ حجت الاسلام و المسلمین علی مصباح یزدی 🔸تا یادم می آید همیشه کار داشت و مشغول بود. از تبلیغ دین و فعالیت فرهنگی تا درس و بحث و مدیریت. گاهی یک ماه خانه نمی آمد. این جور وقت ها مادرمان ستون خانه بود. مادر به راهی که او می رفت، ایمان داشت. این همراهی برای ادامه دادن مسیر دل گرم ترش می کرد. شاید به همین خاطر بود که هیچ وقت دعوایشان را ندیدم. هیچ وقت ندیدم به مادرمان با تندی حرف بزند. مدام سفارش می کرد:«به مادرتان احترام بگذارید؛ دستش را ببوسید». 🔺 تکه روایت هایی از زندگی علامه مصباح یزدی (قدس سره) 📱 @mesbahyazdi_ir
🕗 ۱۵ | لبخند راوی ◀️ حجت الاسلام و المسلمین مجتبی مصباح یزدی 🔸رفتم بالای سرش چهره اش گرفته بود به خود می پیچید. گفتم:«درد دارید؟»گفت:«از فرق سر تا نوک پا.» 🔹کمی بعد مادرم آمد توی اتاق. می دانستم هنوز فرق سر تا نوک پایش درد دارد، اما لبخند زد. نمی توانست نگرانی و ناراحتی مادرم را ببینید. 🔺 تکه روایت هایی از زندگی علامه مصباح یزدی (قدس سره) 📱 @mesbahyazdi_ir
🕗 ۱۶ | تا آخرین لحظه راوی ◀️ حجت الاسلام و المسلمین حسین مصباح یزدی 🔸«از طرف من دست و پای ایشان را ببوسید.» 🔹این را به کسانی می گفت که از او درباره رهبری سؤال می کرد. ولایت فقیه فقط موضوع منبر و کرسی تدریسش نبود. در عمل پای دفاع از ولایت فقیه می ایستاد. فرقی برایش نمی کرد که زیر سؤالش ببرند و تخریبش کنند. همین که باور داشت باید از ولایت فقیه دفاع کند، کافی بود سپر بلا شود. 🔸آخرین لحظه های عمرش که روزی یک یا دو جمله می توانست حرف بزند، اطرافیانش بارها شنیدند که می گفت:«هرچه بگردید، کسی مانند آقای خامنه ای پیدا نمی کنید.» 🔺 تکه روایت هایی از زندگی علامه مصباح یزدی (قدس سره) 📱 @mesbahyazdi_ir
🕗 ۱۷ | دو هفته بعد راوی ◀️ حجت الاسلام و المسلمین مجتبی مصباح یزدی 🔸بعد از مدتی حالش کمی بهتر شد. همه خوشحال شدند که این نشانه های پایان بیماری است. به اطرافیان رو کرد و گفت:«دو هفته دیگر می روم به یک باغ زیبا!» 🔹کسی نفهمید منظورش را. گفتند:« چرا که نه؟! ان شاءالله باهم می رویم.»گفت:« نه، قرار نیست کسی بیاید.»باز کسی نفهمید، دوهفته بعد رفت 🔺 تکه روایت هایی از زندگی علامه مصباح یزدی (قدس سره) 📱 @mesbahyazdi_ir
🕗 ۱۸ | نه نومید، نه سرمست 🔸«نه به خوشی ها باید دل بست و نه از مشکلات نومید شد. این ها همه برای این است که ما غافل شویم.» 🔹این را می گفت و ناراحت بود که آدم ها برای چند روز خوشی بیشتر در دنیا تلاش می کنند. دلش می خواست آدم ها همه دنیا را همان طور ببینند که خدا آفریده. می گفت نه خوشی و نه غم، هیچ مخلوق خدا نیستند؛ مخلوق آدم ها هستند. 🔸خودش این طور بود: نه نومید، نه سرمست؛ درست مثل دنیایی که خدا آفریده. 🔺 تکه روایت هایی از زندگی علامه مصباح یزدی (قدس سره) 📱 @mesbahyazdi_ir
🕗 ۱۹ | گل های باغچه 🔸وقت هایی را هم می گذاشت برای گل های توی باغچه و گلدان ها و آن ها را آب می داد. این لحظه ها و تمام لحظه ها و تمام لحظه های دیگری را که با بچه ها حرف می زد و بازی می کرد، همه یادشان میرفت که او یکی از بزرگترین فیلسوف های قرن است؛ دیگر نه استاد بود، نه مفسر و نه یک اندیشمند اجتماعی؛ فقط پدر یا پدربزرگ یا مرد دل نازکی بود که با تمام وجود غرق بچه ها و نوه هایش شده بود. 🔺 تکه روایت هایی از زندگی علامه مصباح یزدی (قدس سره) 📱 @mesbahyazdi_ir
«ما» چه نقشی در فرهنگ بی‎حجابی داریم؟! 🔺️ خاطره حجت الاسلام و المسلمین حسین مصباح از نوعِ مواجهه علامه مصباح یزدی(قدس‎سره)، با معضلات حجاب 🔸️وقتی به همراه فامیل، در منزل حاج‎آقا جمع می‎شدیم، ایشان هم در گعده‎های خانوادگی حاضر می‎شدند. در این گفت‎وگوها، از هر دری سخنی گفته می‎شد. در خلال مباحث، سکوت و کلام حاج‎آقا، بیش‎تر از هر چیزی، ‎برایمان درس‎آموز بود. 🔸️در یکی از دورهمی‎های منزل حاج‎آقا، درباره فرهنگ غلط بدحجابی در ایران، بحثی مطرح شد. هرکس، مطلبی می‎گفت. بعضی به دنبال عوامل داخلی و خارجی این ناهنجاری بودند و بعضی دیگر، از عواقبش سخن می‎گفتند. به هر حال، همه به نحوی از این فرهنگِ غلط، اظهار تاسف می‎کردند. 🔸️نگاهم به حاج‎آقا بود. کنجکاو بودم، عکس‎العمل ایشان درباره موضوع و نظرات مطرح شده را بدانم. مشخص بود تمرکز کرده‎اند و در حال تفکر درباره این مسئله هستند. مثل همیشه، لبخند دلنشینی بر لب داشتند. بعد از اندکی تامل، فرمودند: «آن چیزی که «ما» باید درباره‎اش فکر کنیم، این است که: هرکداممان فکر کنیم، «ما» چه نقشی در ترویج این فرهنگ غلط داریم؟ هر چند با صد واسطه، آیا نقشی در این مسئله داریم؟» (تاریخ ثبت خاطره: ۱۴۰۲/۰۳/۱۵) 🌐 @mesbahyazdi_ir
🔄 مرور سریع | فهرست مجموعه تکه روایت هایی از زندگی علامه مصباح یزدی (قدس سره) ◀️ | آشنای راه ۱ | مثل خودش https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3186 ◀️ | آشنای راه 2 | میز گوشه هال https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3212 ◀️ | آشنای راه 3 | اگر شد https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3249 ◀️ | آشنای راه 4 | راه دیگری پیدا کنید https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3254 ◀️ | آشنای راه 5 | به قدر کافی https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3262 ◀️ | آشنای راه 6 | نقدها https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3266 ◀️ | آشنای راه 7 | سحر https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3270 ◀️ | آشنای راه 8 | بودجه مصوب https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3272 ◀️ | آشنای راه 9 | گره https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3275 ◀️ | آشنای راه 10 | دست ها https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3279 ◀️ | آشنای راه 11 | هم بازی https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3282 ◀️ | آشنای راه 12 | راهنما https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3285 ◀️ | آشنای راه 14 | همراه https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3291 ◀️ | آشنای راه 15 |لبخند https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3295 ◀️ | آشنای راه 16 |تا آخرین لحظه https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3299 ◀️ | آشنای راه 17 |دو هفته بعد https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3303 ◀️ | آشنای راه 18 |نه نومید، نه سرمست https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3309 ◀️ | آشنای راه 19 |گل های باغچه https://eitaa.com/mesbahyazdi_ir/3312 📱 @mesbahyazdi_ir
امانت 🔺️اهمیت توسل به امیرالمومنین علیه‎السلام در خاطره‎ای از علامه مصباح یزدی قدس‎سره 🌙‌@mesbahyazdi_ir
امانت 🔻اهمیت توسل به امیرالمومنین علیه‎السلام در خاطره‎ای از علامه مصباح یزدی قدس‎سره 🔹️تقریباً چهل‌وپنج دقیقه‌ای به اذان مغرب و عشا مانده بود. رفته بودم منزل حاج‌آقا به ایشان سری بزنم. تنها بودند؛ حتی حاج‌خانم هم نبودند. حاج‌آقا داشتند پاهایشان را چرب می‌کردند. سال‌ها بود زانودرد و پادرد همپایشان شده بود. دکترها روغن‌هایی را تجویز کرده بودند و باید هر روز پایشان را چرب می‌کردند. 🔹️احوال‌پرسی همیشگی و خوش‌و‌بشی کردیم. حاج‌آقا همچنان مشغول بودند که از من خواستند چیزی برایشان بیاورم. می‌خواستند بگویند متکا را بیاور که کلمه‌اش یادشان نیامد! چند ثانیه کشید. مقداری که گذشت متوجه شدم و متکا را برایشان آوردم. 🔹️سرشان را انداخته بودند پایین. غرق فکر شدند. چند دقیقه‌ای سکوت شد. رو کردند به من و بغض‌آلود و با صدای لرزان گفتند: «آدم گاهی اوقات کلمه به این سادگی که شاید هزاران بار در طول زندگی با آن سروکار داشته، یادش می‌رود، اگر روزی به ما گفتند که خدایت کیست و یادمان رفت آن موقع چه خاکی بر سر کنیم؟ اگر گفتند که امامت کیست و یادمان رفت، اگر گفتند کتابت چیست و یادمان رفت! آنجا باید چه کنیم؟» 🔹️آن بغض سنگین اشک شد و کم‌کم از چشمانشان سرازیر شد. 🔹️این سؤال را تکرار کردند. گفتند: «چه کار کنیم؟» 🔹️فکر می‌کردم این پرسش مقدمه توضیحی است، اما دیدم ادامه دارد. باز هم مرتب از من پرسیدند. «به نتیجه ای رسیدی؟ فکر کردی؟» 🔹️همزمان خودشان هم حال معنوی دیگری پیدا کرده بودند که لحظه‌به‌لحظه تشدید می‌شد. 🔹️نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چه کار کنیم؟» 🔹️مات و مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوب‌لباسی‌. عطرهای دم‌دستی‌شان را آنجا می‌گذاشتند. صدای اذانشان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغض صدایشان ترکید. به پهنای صورت اشک می‌ریختند. گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر می‌کنم این «علی علی» گفتن‌های ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتن‌ها ما را رها نمی‌کند.ما را ول نمی‌کنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش می‌آیند و جواب این «علی علی» گفتن‌ها را می‌دهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری می‌کنند.» 🔹️بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمان‌مان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم، بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید می‌دانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است.مهم این است که ما ایمان‌مان را امانت دهیم. این علی علی گفتن‌ها آنجا کار خودش را می‌کند.» 🔹️مشغول نماز مغرب شدیم. نماز عجیبی شد. ادعا ندارم همیشه با ایشان بوده‌ام و حالاتشان را دیده‌ام، اما در سن‌وسال خودم و در موقعیت‌هایی که با حاج‌آقا ارتباط داشتم، کمتر چنین نمازی از ایشان دیده بودم. با حال و پر اشک. بین هر آیه سوره حمدشان گریه می‌کردند. 🔹️بین دو نماز بحث را ادامه دادند و تأکید کردند روی اینکه آدم ایمانش را بسپارد به دست آن‌ها، آن‌ها شب اول قبر بر‌گردانند. 🔺️ خاطره ای از نوه آیت الله مصباح یزدی قدس‎سره 🌙 @mesbahyazdi_ir
«ما» چه نقشی در فرهنگ بی‎حجابی داریم؟! 🔺️ خاطره حجت الاسلام و المسلمین حسین مصباح از نوعِ مواجهه علامه مصباح یزدی(قدس‎سره)، با معضلات حجاب 🔸️وقتی به همراه فامیل، در منزل حاج‎آقا جمع می‎شدیم، ایشان هم در گعده‎های خانوادگی حاضر می‎شدند. در این گفت‎وگوها، از هر دری سخنی گفته می‎شد. در خلال مباحث، سکوت و کلام حاج‎آقا، بیش‎تر از هر چیزی، ‎برایمان درس‎آموز بود. 🔸️در یکی از دورهمی‎های منزل حاج‎آقا، درباره فرهنگ غلط بدحجابی در ایران، بحثی مطرح شد. هرکس، مطلبی می‎گفت. بعضی به دنبال عوامل داخلی و خارجی این ناهنجاری بودند و بعضی دیگر، از عواقبش سخن می‎گفتند. به هر حال، همه به نحوی از این فرهنگِ غلط، اظهار تاسف می‎کردند. 🔸️نگاهم به حاج‎آقا بود. کنجکاو بودم، عکس‎العمل ایشان درباره موضوع و نظرات مطرح شده را بدانم. مشخص بود تمرکز کرده‎اند و در حال تفکر درباره این مسئله هستند. مثل همیشه، لبخند دلنشینی بر لب داشتند. بعد از اندکی تامل، فرمودند: «آن چیزی که «ما» باید درباره‎اش فکر کنیم، این است که: هرکداممان فکر کنیم، «ما» چه نقشی در ترویج این فرهنگ غلط داریم؟ هر چند با صد واسطه، آیا نقشی در این مسئله داریم؟» (تاریخ ثبت خاطره: ۱۴۰۲/۰۳/۱۵) 🌐 @mesbahyazdi_ir