فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفر کرب و بلا
سفر بندگیه
باعث برکت و
نمک زندگیه
#نماهنگ📺
#شب_جمعه🌙
#مجتبی_رمضانی🎙
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
1_13245045750.mp3
3.12M
سفر کرب و بلا
سفر بندگیه
باعث برکت و
نمک زندگیه
#استودیویی🔊
#شب_جمعه🌙
#مجتبی_رمضانی🎙
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
باید رفت!
باید دنبالِ پرچمت تا ابد رفت...🏴
باید موند!
باید پاےِ این روضه ها تا ابد موند…❤️🩹
#صلـۍ_الله_علیڪ_یا_ابا_عبــدالله🕊
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
ღمشــڪاتــــــــღ
باید رفت! باید دنبالِ پرچمت تا ابد رفت...🏴 باید موند! باید پاےِ این روضه ها تا ابد موند…❤️🩹 #صلـۍ
چه کربلا نرفته ها که کربلایی ان ....
یـوسـف زهـرا سـفـرت کـِی ب سر آید
با دست تــو کـِی نخل عـدالـت ثمر آید
از پـیـک صـبـا کـِی شـنـوم آمــدنـت را
کی بانگِ «انا المهدیت» از کعبه برآید
#اَلّلهُمَّـعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج...💚
#سلام_امام_زمانم...
#امام_زمان...³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از عبور جمعه ها از بوی تنهایی پرم...
زیر سفال سقف شهر، ثانیه ها رو میشمارم...
#جمعه های دلتنگی...
اللهم عجل لولیک الفرج..
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
خرمای نخلستان من خرمای ختمت شد
همسایگان خوردند و خندیدن و رفتن😭🖤
#فاطمیه
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
«میرسد قصه به آنجا که
علی ع دلتنگ است»
«جمع دخترانه ی زینبی»
____________________________
سخنران:زهرا پورحسینی
ذاکر:خانم محمودیان
زمان:پنجشنبه،۱۵آذرماه،
ساعت۹:۳۰
مکان:شهرری،۲۴متری،خیابان شهید مهدی صفری،کوچه شهید اصغر پور
پلاک ۳۵(زینبیه)
🪩عضو شوید
👇🏻👇🏻👇🏻
@mokebiha
ღمشــڪاتــــــــღ
«میرسد قصه به آنجا که علی ع دلتنگ است» «جمع دخترانه ی زینبی» ____________________________ سخنران:ز
گرد هم آمده ایم برای تسکین قلب داغدار امام حاضر مان ....
هرچه سینه زدن های محرم ؛
داغ دل را کم میکنند و مردانه اند
سینه زدن های #فاطمیه
رمق میگیرند و مـادرانه اند ؛
همین که دست بالا برود
#بازو و #سینه تیر میکشد..!
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
id_@molla113.mp3
7.21M
💔هَمهمُنتَظرنمادرشبرسه
کاشصدایبرادربهخواهرش..؛
🏴#فاطمیه
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
تو که در بنـدگی و زُهــد و وفا دريایی
پارۀ قـلـــب نـبـــی ، انســيـة الحورايی
لحظه هايت همه ايثار ، صداقت، تقوا
راضيه، مرضيه ، صديقه ، زکيّه ، زهرایی
#مادر_خوبیها💔
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
ღمشــڪاتــــــــღ
تو که در بنـدگی و زُهــد و وفا دريایی پارۀ قـلـــب نـبـــی ، انســيـة الحورايی لحظه هايت همه ايثار
اینشبااگهجاییقسمتتشده
ومیریروضهیخانومحضرتزهرا ؛
بدوننظرکردهمولایی . .
جلساتفاطمیهخصوصیه؛
مهمونخصوصیارو
مولاامیرالمومنیندعوتمیکنن . .💔
ღمشــڪاتــــــــღ
اینشبااگهجاییقسمتتشده ومیریروضهیخانومحضرتزهرا ؛ بدوننظرکردهمولایی . . جلساتفاطمیهخص
عاشقت شدم!
تو را از پدرت خواستگاری کردم و تو به من جواب مثبت دادی.
باهم ازدواج کردیم.
عاشقت بودم و توهم عاشقم بودی!
با اینکه خانمان کوچکو سادهو کاهگلی بود؛ اما عشقمان با شکوه و زیبایش کرده بود!
چند وقتی گذشت و صدای گریه های نوزادی مارا پدر و مادر کرده بود!
پسرکمان را باهم بزرگ میکردیم تا اینکه تو برایش خواهر و برادر آوردی!
در خانه با فرزندانمان بازی میکردم و تو سفرهی شام را پهن میکردی.
شبها برایشان قصه میخواندم و خود با قصه های تو به خواب میرفتم!
هر روز با امید دیدن رویت به خانه میآمدم و تو در را برایم باز میکردی.
یکروز با خوشحالی خبر دادی که باز هم پدر شدهام!
آنروز از ته دل باهم شادی کردیم!
خنده همیشه روی لبانت بود؛ تا اینکه پدرت از دنیا رفت.
تو خیلی بیتاب بودی، خیلی گریه میکردی اما آرامت میکردم.
دربارهی کودکی که قرار بود به دنیا بیاید با تو حرف میزدم تا غم پدرت را فراموش کنی...
ღمشــڪاتــــــــღ
عاشقت شدم! تو را از پدرت خواستگاری کردم و تو به من جواب مثبت دادی. باهم ازدواج کردیم. عاشقت بودم و
حالت کمی بهتر شده بود، اما روزی در خانه نشسته بودیم که در خانهمان را میکوبیدند.
تو به پشت در رفتی ولی آنها دنبال من آمده بودند.
تعدادشان خیلی زیاد بود و من حریفشان نمیشدم اما باز هم
میخواستم با آنها بجنگم؛ ولی تو نگذاشتی و خودت را سپر ولایت کردی.
دَر خانه را آتش زدن و تو پشت در بودی.
طفلمان شش ماهه بود، یادت هست؟
تا به خود آمدم دستانم را بسته بودند.
در خانه به رویت افتاده بود و خونی که از زیر در میآمد من را نگرانتر میکرد!
جلوی چشمانم تو را زدند.
من شرمندهات شدم!
چند روزی گذشت و تو سخت بیمار بودی.
کودکمان سقط شده بود؛ اما تو بر روی من لبخند میزدی ولی من میدانستم که شبها تا صبح از درد گریه میکنی!
یادت هست حرف نمیزدم و به ترک دیوار های خانه خیره میشدم و تو میگفتی با من حرف بزن اما به دیوار ها خیره نشو؟!
من نمیتوانستم در چشمانت نگاه کنم؛ از تو خیلی خجالت میکشیدم...
یک روز بعد از چند ماه باز خودت در را برایم باز کردی فکر میکردم حالت خوب شده است؛ اما به غروب نکشیده بود که با چوب هایی که برای گهواره طفل به دنیا نیامدهمان بود
برایت تابوت میساختم.
به وصیت خودت، با دستان خودم غسلت دادم؛ کفنت کردم؛ نیمه شبی به آرامستان بردمت؛ برایت قبری کندم و تو و روح خودم را به خاک سپردم!
وحالا روبهروی اتاقت نشستهام و به
جای خالیت نگاه میکنم.
اشک چشمانم خشک شده است!
باورم نمیشود که دیگر نیستی...
مدام زیر لب میگویم:
_چقدر زود رفتی فاطمهی علی. چقدر زود رفتی تمام زندگیم. حالا من با این جماعت نامرد که جواب سلامم را هم نمیدهند چه کنم؟:)💔
✍
ღمشــڪاتــــــــღ
مهربون بودی که مادرم شدی 😭💔 #ننهزهرا #آنام ³¹³__________________ 🌻|| @meshkaatt313
رفقا ....میدونم امشب حال هممون خرابه .....
ولی تو این شبا به یاد قلب داغدار امام زمانمون گریه کنیم ، به یاد آقایی که معلوم نیست کجا دارن برای مادرشون عزاداری میکنن ....😭
تو توسل های تک نفره مون تو هیئت ها و روضه هامون حواسمون جمع باشه ممکنه آقا بیان به مجلس ....هر چی اخلاص بیشتر احتمال حضور بیشتر ✅