ღمشــڪاتــــــــღ
میبینی ی چی گم میکنی پیدا نمیشه؟ ی چی میخای نمیشه؟ میگردی نیس؟ اما ... اما وقتی اسم امام حسین (ع)میا
تا غروب و اذان و نماز موندیم تو بین الحرمین💔🥺
رفتم پابوس مادر اجازه بگیرم بمونم تو حرم ...
که گفت یه نفر اومده بهش ی بسته داده جلوی حرم حضرت عباس(ع) ....
خدایا ب اندازه دونه دونه خاک های روی زمین شکرت❤️
رزق رسیده بود ....
کسب اجازه و پیش ب سوی حرم
پخش شدیم ..
اول رفتیم حرم حضرت ابالفضل(ع) زیارت و اذن دخول برای زیارت ارباب❤️
تو قسمت سرداب حضرت علمدار نماز خوندیم و رفتیم باز بهشت .... بین الحرمین...
قدم برداشتن با نیت ... تعجیل در ظهور فرج ان شاالله 🥺🤲🏻
رسیدیم ب حضرت عشق❤️
کنار سرداب سیدالشهدا زانو زدم ... شب آخر بود ..
آقای من ...
وقت زیارتتون داره تموم میشع ..
نتونستم خوب پیشتون باشم ...
بعد از رفتن چیکار کنم آقا؟💔
پایین پای ارباب زانو زدم زیارت عاشورا خوندیم ...
غم و بغض کل عالم نشسته بود رو دلم سنگینی میکرد...
بغض های دنیایی آدمو خفه میکنه
اما بغض واس سیدالشهدا ....
دارن ازت جدام میکنن آقا
من بدون دیدن تو چیکار کنم؟
من ب جز تو کیو دارم؟
کجا پناه ببرم ...😭💔
مشغول توسل بودیم ...
سر پیراهنت سیرم کردن از زندگی...😭
یهو دیدم یکی از بچه هایی که با من اومده بودن گریه میکنه
صورتش خیس آب بود
هق هق ...
مادرم نیومده ...
قرار بود بیاد ولی دیر کرده
تو کشور غریب اینجا گم بشه من چیکار کنم ...؟
گریه میکرد
رو کردم ب ارباب ...
گفتم اینجا خونه اصلی ماست
هیچکس تو خونه خودش گم نمیشه ...
ارباب اجازه نمیده کسی از درگاهش ناامید بره ..
دستشو گرفتم جاهایی ک ب ذهنمون میرسید و گشت زدیم
به خادم ها سپردم ...
گریه نکن عزیزم ...
بچه نیست ک گم بشه ...
ب زودی میبینیش ...
بچش خیلی بی تاب بود... ارباب معجزه ...
دور بر ۲ ساعته داریم میگردم اما خبری از مادری که جایی رو نمیشناسه گویا بیماری داشت ... نیست ....
زیر لب زمزمه کن الله و لا اله الا هو الحی و القیوم......
بخون آروم میشی
اما گریه میکرد ...
نذر میگفت ...
فلان قدر صلوات میفرستم پیدا بشه ...
ارباب خاکتم داری امتحان میکنی
قبول
حداقل قلب این بچه رو آروم کن تا مادرش پیدا بشه ...
با انگشتایی ک دیگ احتمالا تاول زده بود میسوخت و درد که پیچیده بود ...
وجودی که از خستگی ب زور راه میرفت....
قلبی ک درد دوری از یار رو داشت ...💔
گشتیم همه جا رو
بالاخره مادر و فرزند بهم رسیدن ...
ارباب پیداش کرد ...
خیلی دوست دارما آقا ❤️
ادامه داره ...
#سفرنامه
#بیسیمچی
ღمشــڪاتــــــــღ
خب داریم کم کم ب لحظه های آخر سال ۱۴۰۱ میرسیم... این دم آخری بیایین یکم با خودمون خلوت کنیم و بعدش ع
مخلص کلوم ....
ما رو هم حلال کنین...🙏🏻💔
اگر کم کاری
حرفی
سخنی
ناراحتی
هر چیزی بوده لطفا حلال کنین ...
بهمدیگه رحم کنیم تا خدا بهمون رحم کنه.....
موقع دعاهاتون ما رو هم بی نصیب نزارید ممنون میشم 🙏🏻
#بیسیمچی
ღمشــڪاتــــــــღ
تا غروب و اذان و نماز موندیم تو بین الحرمین💔🥺 رفتم پابوس مادر اجازه بگیرم بمونم تو حرم ... که گفت
ذره ذره وجودم رو بیهوشی گرفته بود ....
اما خبری از خستگی نبود ،
قوتی که خود آقا میداد ی چیزی دیگ بود❤️
همینکه از جلوی ذهنم رد میشد که همسایه ایم با ارباب خودش کل انرژی دنیا رو ب قلبم سرازیر میکرد...❤️
برگشتم ب محل استراحت ...
بعد از شام گفتن میریم حرم 🥺
حضور این جمله که امشب شب آخره هجوم غم های دنیا رو واریز میکرد ب حسابم ....
خدایا ... اینی که داره قفسه هامو میکوبه
اینی ک بارون پشت پلک هامه...
چی بگم..
چی بنویسم
چی تایپ کنم
خدایا ...
با دایی جان قرار گذاشتم ک من یک ساعت بیشتر بمونم تو حرم
قرار راس ساعت ۱۲ درب خروجی از سمت حرم حضرت حسین ابن علی (ع) بود ...
اون شب نمیتونسم چشمام رو روهم بزارم ...
پس چرا تو اتاق تاریک بیدار بمونم؟
قرار شد خانواده رو ببرم زیارت
رفتیم...
اما خودم زیارت نکردم ...
انگار ی چشمکی زدم گفتم آقا جانم برمیگردم ...
اما تا همه رو یک جا جمع کنم طول کشید ...
همه زیارت کردند ...ساعت دوربر ۱۲ونیم نیمه شب میچرخید...
حریم امن حرم قوت قلبم بود ...
موقع خداحافظی از حضرت پدر کسب اجازه گرفتم که شب رو حرم بمونم ....
صبح ساعت ۶ حرکت بود ب سمت سامرا و کاظمین ...
مخالفت کم نبود ک😅 شدت خیلی زیادی داشت ....
لحظه ب لحظه حرف...
کنایه ...
تهمت...
قضاوت ...
از سمت همه ...همه ....
حجوم آورد 💔
هر لحظه ترک های قلبم بیشتر میشد و بارون پشت پلک ها شدید تر ....
آخرش گفتن ساعت ۶ حرکته جا بمونی دنبالت نمیآییم میمونی اینجا 🙂
کجا بهتر از اینجا؟:)
کنار یار :)
تو بین الحرمین :)
شب های حرم:)
تنهایی:)
با حضرت عشق:)
کنج حرم :)
اگر قرار ب موندنه عیبی نداره میمونم شما برید ....خداحافظ ....
انگار تازه حرم رو دیده
بعد از گرفتن اذن دخول از حضرت عباس (ع) از بین الحرمین رد شدم رفتم حرم آقا
انگار بچه ای ک حالش بده خانواده شو پیدا کرده میدوه بغل باباش ...😭💔
موقع بازرسی ... انقدری حال خرابی داشتم ک اونا هم چیزی نمیگفتند و نگاه میکردن 🚶🏻♂
راه و باز کردن رفتم
بارونه چشمام ....💔
رسیدم ... کنار در ورودی رو ب روی ضریح ارباب زانو زدم
شال سبز رنگ متبرک ک دور شونه هام بود انداختم رو سرم ...
گفتم آقا...
میبینی دیگه هیچکس از آدما واسم نموند ...
آقا من هیچکسو ندارم
امشب پناه آوردم بهت 😭💔
ای پناه خستگیم 💔
آدما آزارم میدن ....
سعی میکنن منو از شما دور کنن💔🥺
نزار درگیر دنیا بشم😭
السلام و علی الحسین 💔😭
نوکرت رو بگیر تو بغل حسین 😭💔
میدونم بدم ولی میدونی 😭💔
تو رو دوست دارم حداقل حسین😭💔😭
آقاجان....
نمیدونم چقدر گذشت ولی آروم شدم ...
انرژیمثبتی که وجود داشت هر لحظه ب قلبم شوک وارد میکرد تا بالاخره زنده شد .....
نمیدونم چیشد ک دیگ اشکی نیومد
نمیدونم چقدر گذشت که آروم شدم
درگیر حال خوب و آرامش شدم ...
یه کنج از حرم جا پیدا کردم ....نشستم رو ب ارباب که قبله قشنگ مستقیم بود نشستم ......
ادامه داره ...
#سفرنامه
#بیسیمچی
41.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پس از مقام امامان مراست علم و قیاس❤️🥲
که از شرف نرسد کس به رتبه عباس (ع)✨❤️
ابوالفضائل و بحر کرم محیط عطا✨
سپهر مجد و سحابِ سخا و ملجأ ناس✨
زیارت قمرمنیر بنی هاشم خدمت شما ✋🏻
#التماسدعا
#بیسیمچی
#سفرنامه
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوکری در حریمامنحرمت آرزوست اقاجانم:)❤️🥺
#کربلا
#سفرنامه
#بیسیمچی
#رفاقت
#عاشقی
#حسیندرون
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
ღمشــڪاتــــــــღ
ذره ذره وجودم رو بیهوشی گرفته بود .... اما خبری از خستگی نبود ، قوتی که خود آقا میداد ی چیزی دیگ بو
هی میرفتم بغل ارباب و میومدم زیر سایه ش💔
چقد روحم خسته بود از آدما....
اما در عین حال سبک بود اونقدر ک میتونست پرواز کنه تو آسمون دور بین الحرمین بگرده ❤️
انگار همه حرفامو گفتم و آقا خودشون از ذهنم خوندن ....
کمکم کن نوکر درگاهت بمونم اقا:)
منو از خودت نرون💔😭
سرم رو آوردم بالا چشمم خورد ب ساعت حرم🙂
۱:۲۰ ب وقت #جانفدا
قشنگ بود....
خیلی ...
اگ حرم نبودم من امشب چیکار میکردم؟
اینهمه بغض و درد و خفگی
ب کی میگفتم ؟
ببین آقا هیچکس واسم نمونده
فقط ب تو پناه آوردم:)
میشع ردم نکنی؟
رو کردم ب علمدار ....
اقاااا
میشه سفارش منو پیش سیدالشهدا کنی؟🥲
میشه بگی منو نگهداره؟🥺
ب مادرت قسمت میدم
میشه واسطه بشی ارباب😭💔
اومدم سیدالشهدا(ع)
برادرتون...
مادرشون رو واسطه گذاشتم آقا
تورو خدا منو بیرون نکن حسین جان 💔😭....
شنید ....انقدر آرومم کرد ک هیچکدوم از آدمای زمینی نمیتونستن اینکار و انجام بدن حتی مادر ....
ساعت دور بر ۲ ۲ونیم میچرخید
حرم ب نسبت ساعت های دیگ کمی خلوت تر بود ....
بریم حال و هواش رو ببینیم ؟
ادامه داره.....
#بیسیمچی
#سفرنامه
ღمشــڪاتــــــــღ
هی میرفتم بغل ارباب و میومدم زیر سایه ش💔 چقد روحم خسته بود از آدما.... اما در عین حال سبک بود اونق
اون شب رویا بود ...
انگار خواب بود .....
ینی منه رو سیاه در مونده رو آوردی حرم ؟
خواب نیستم ؟
راس میگفتن اولین بار باورت نمیشه ...
در و دیوار حرم
بین الحرمین
نخل های خرما
....همش یه رویای خیلی قشنگ بود
کربلا انگار نقاشیه
نقاشی ی زخم بزرگ
یه قیام بزرگِ شاهِ عشق....
چی بگم؟..
مگ قابل قیاسه؟
اصلا مگ قابل گفتنهء؟
چند سالی بود که آرزو میکردم خدا اجازه بده که پدر و مادرمو بفرستم پابوس آقا...
حتی اگ خودم نرفتم ...اونا برن
اما دم رفتن مادرم گفت ک منم برم باهاش ....
پدر و مادری که عشقشون هیئت و کارشون خادمی برای اباعبدالله...
مداحی ک میگف ...
یه آرزو دارم مادرم به آرزوهاش برسه ...🥲💔
یه آرزو دارم پدرم ب کربلا پاش برسه....🥲💔
اقااا خیلی نوکرم ک اجازه دادی پدرو مادرم بیان 🥺
اسم من و تو هییت حضرت زهرا سلام الله علیها
گذاشتند و همیشه پا ب پاشون ب مجالس اهل بیت بردنم ک منم رنگ و بوی عاشقان خدا رو بگیرم ....
در واقع خادم بودن ارثیه ای بود که از اجدادم ب من رسید ...
همیشه بهم توصیه یاد گرفتن راه و رسم اهل بیت و میکردن و من....
تا همین اواخر حتی نمیدونستم عشق ب اهل بیت چطوریه که اسمشون میاد عاشقا گریه میکنن ...
اما چند سالی بود که عاشق ک نه مجنون شده بودم و خودم نمیفهمیدم ...
بی قراریم خیلی زیاد شده بود ....
اصا نفهمیدم چیشد ک اینطوری شدم ...
فقط میگفتم حسین (ع)..
اسم حسین میومد همزمان بود با اشک چشم من ...😭
وسط روضه ضربان قلبم بیشتر میشد
عطشم برای دیدنش زیاد شده بود ...
زندگی برام خیلی سخت شده بود احتیاج ب آرامش تو حرم و داشتم ....
ی راه روشن شد اونم این بود ک همین روزا تو هیئت وسط خادمی برای آقا اجازه دادن ک ذکرشون و بگم ...
شروع کردم ب حرف زدن
ب تبلیغ اهل بیت ...
تو ولادت امام حسین بود ک وسط ذکر اربابم گفتم بیایین صداش بزنیم امروز اینجا
یا باید امام حسین و بیاریم تو مجلسشون
یا ما بریم کربلا ....🥺❤️
و خدا میدونه اون روز چیشد ....
مادرم همیشه دعایی که برام میگه اینه که خدایا میشه عاقبت بخیری تو ببینم ؟
اون روزا که تو بین الحرمین راه میرفتم
اون شب ک موندم تو بین الحرمین
با خودم فکر کردم خدایا
اینجا دعای مادرم برآورده شد ...
عاقبت بخیری ینی الان اینجا
همینک بهم پناه دادی
همینک اجازه دادی امشب بمونم تو جایی ک ی زمانی بهش میگفتن نینوا 💔
خدایا خیلی خیلی شکرت که حاجت مادرمو دادی
شکرت که نفس میکشم تو بهشت🥲❤️🤲🏻.....
خدایا خیلی نوکرم ....
#بیسیمچی
#سفرنامه
ادامه دارد....
شب آخری که موندم تو حرم .....
حوالی همین ساعتا بود که از مدخل باب الکرامه وارد شدم تو بغلت
آقا :)❤️🥺
#دلتنگی
#سفرنامه
#بیسیمچی
#امامحسینع
#حضرتدلبر
#بینالحرمین
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
ღمشــڪاتــــــــღ
میدونید چرا این مدت رو قسمتی موندم ک تو بین الحرمین گذشت ؟ ساده ازش رد نشید دلیل داره ... ادامه
یه آرامش محض....
ی قلب آروم....
یه سکون....
توصیفش غیر ممکنه برام ک اونجا اون شب چه حالی داشتم و چه اتفاقاتی افتاد ...
اما خوب میدونم ... دلم میخاس باشم فقط ...
بمونم ...
دیدین آدم وقتی میره خونه پدرش چه حالی داره؟
ی چی اونورتر ...
رو ب روی ضریح مشغول نماز و دعا برای کسانی ک التماس دعا کردند بودم ...
یه لیست طولانی آماده کرده بودم ..😁 یکی یکی جلوی ضریح سیدالشهدا اسماتون و میگفتم و سلام میدادم
السلام علیک یا اباعبدالله ✋🏻🥺❤️
آقا جان ... التماس دعا کردند ....
چشم امید داشتن ک ب منه حقیر گفتن رفتی ما رو دعا کن
تاج سر ...اربابم ...میشه ناامیدشون نکنی دورت بگردم؟؟🥺❤️
خلاصه که مشغول حرف زدن و درد و دل و عشق و عاشقی با حضرت بودم جاتون خالی ....:)
مگ آدم سیر میشه؟
مگ حرف تموم میشه ؟
نماز و خوندم و نشستم
انگار کمی خوابم میومد ...چشمام داشت سنگین میشد ...
چشامو چلوندم گفتم اینجا جای خواب نیس
پاشو بینم
باید ببینی ....
داره تموم میشه ...
اخراشه😭💔
بلند شدم دوباره رفتم بین الحرمین🥲
چرخ زدم ...
برگشتم پیش آقا
رفتم وضو خونه ...
آب زدم ب صورتم خوابم پرید ..
ولی خوب نگاه میکردم ....به به ..🥺❤️
انقدری اونجا ایرانی بود آدم باورش نمیشد ک عراقه...
هر دفعه میرفتم هر جا آشنا میشدیم با زائرا 😃
ی سریا تازه اومده بودند بعد زیارت رفتند استراحت
یه چند نفر میخاستن برن نجف🥺
ی سریا ام شب آخرشون بود مثل من 😭💔
ساعت از ۳ که گذشت... کم کم داشت شلوغ میشد ...
زائرا میومدن ...
۲۶ ساعت بود نخوابیده بودم ... اگر خوابم میبرد....نمیدونستم چی میشد
نگران مادرم بودم ...
اگر منو پیدا نمیکرد خیلی استرس میکشید...
ساعت ۶ حرکت بود و من ب خاطر مادرم گفتم نزدیک درب خروج بشینم تا زود بعد نماز خارج بشم ...
اونجایی که من نشسته بودم گفتن نماز جماعت خونده نمیشه ...
ب خاطر قلب مادرم گفتم عیبی نداره ...
مهم اینه اینجا نمازمو بخونم ...
اما نزدیک اذان ک شد
صف نماز جماعت از کنار من هم رد شد و رفت😁🥺
گفتم امام حسین (ع) خیلی دوست دارما ....
خیلی نوکریم
شما خواستی که تونستم آخرین نماز صبح تو کربلا رو جماعت بخونم
چشمای بسته شده مو ب زور باز نگهداشتم تا نماز بخونم
بعد نماز رفتم سمت بین الحرمین ....
عرض ادب ب علمدار کردمو گفتم اگر شما بخای میتونی منو برگدونیا
منتظرم آقا جان🥺
جلوی حرم سیدالشهدا تو حیاط بین الحرمین ایستادم ....
خادمین مشغول شستن زمین بودن و من روی سنگ های خیس بین الحرمین ....
رو ب اینور هم گفتم....
آقا جان ...همیشه کنارمی میدونم ... ولی کاری کن من برگردم پیشت ....
بدون شما زندگی قابل تحمل نیست آقای امام حسین ما 🥺❤️
منتظرم آقا....
قدم های سنگین شده ... قلبی ک نمیخاد برگرده ... حالی ک خرابه ...
آقا 😭
برگشتم ب هتل 💔
مونده بود ب ساعت ۶ ... با آشپز کاروان و هم اتاقمون صحبت میکردم و از حال و هوای امشب میگفتم ک نفهمیدم چشمام کی بسته شد ...
ادامه دارد ....
#بیسیمچی
#سفرنامه
ღمشــڪاتــــــــღ
یه آرامش محض.... ی قلب آروم.... یه سکون.... توصیفش غیر ممکنه برام ک اونجا اون شب چه حالی داشتم و چه
33.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دامن محرابِ خون گشته بر او قتلگاه
مسجد کوفه شده کرب و بلای علی
تیغ به دشمن دهد، بذل به قاتل کند
گر ببرد کودکی شیر برای علی
مسجدیان یک طرف جمله گشایید صف
تا که یتیمان نهند سر به سرای علی
پیر فقیری زند بر سر و بر سینهاش
طفل یتیمی شده نوحه سرای علی
بذل و عنایت ببین لطف و کرامت ببین
قسمت قاتل شده، سهم غذای علی
میدمد از سنگها نالۀ یا سیدی
میچکد از نخلها اشک عزای علی
ثروت هر کس همان مال و منالش بوَد
هستی میثم بـوَد مهـر و ولای علی (ع)❤️
#مسجدکوفه
#زیارتمسجدکوفه
#منبرامیرالمومنین
#محراب
#سفرنامه
#کوفه
#کربلا
#عراق
#بیسیمچی
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
ღمشــڪاتــــــــღ
یه آرامش محض.... ی قلب آروم.... یه سکون.... توصیفش غیر ممکنه برام ک اونجا اون شب چه حالی داشتم و چه
ساعت حرکت ب سمت کاظمین ۶ صبح بود
اما لطف خدا بود ک چند دقیقه ای تاخیر افتاد برای استراحت چشمام ...🚶🚶
همه آماده بودن ...
به جز من ...
رفتنم نمیومد ...
مگ من جز حرم اهل بیت کجا رو دارم برم؟
رهام نکن
تو خونواده ی منی حسین😭💔
فقط تو رو دارم تو عالمین 😭💔
امام حسین💔🚶😭
اما احساس آرامشی ک ارباب بهمداد انگار مطمئن بودم
ک منو آوردن اینجا تا عشقشون رو بهم بدن و مطمئنم کنن ک همیشه کنارمن💔🚶
چشمام از شدت خاب و اشک و خستگی کبود شده بود ...
تاری چشمام نمیزاشت خوب نگاه کنم ولی ...
نگاه میکردم ...
دیگکی میتونم دوباره برگردم؟
❤️کربلا آرزویی بود که بعد از برآورده شدنش باز هم آرزوم شد❤️
ته قلبمامید داشتم ک اگ آقا ی نگاه کنه ب سرعت میتونه منو بکشونه سمت خودش ....
کاروان سنگین قدمبرمیداشت 🚶
هیچکس رفتنش نمیومد ...🚶
چه سریه همه دوست دارن امام حسین ؟؟؟🥲❤️
ولی سوار شدیم و رفتیمسمت کاظمین ...
کنار مزار همون آقایی که مادرم یک عمر حسرت زیارتش رو داشت و سنگشو ب سینه میزد ک من موسی ابن جعفری ام💔
ادامه داره ....
#سفرنامه
#مجنونالحسین
#بیسیمچی
ღمشــڪاتــــــــღ
ساعت حرکت ب سمت کاظمین ۶ صبح بود اما لطف خدا بود ک چند دقیقه ای تاخیر افتاد برای استراحت چشمام ...🚶
چی میشد اعلامیه ما هم در همچین جایی زده بشه؟
السلام علیک یا #بابالحوائج
#سفرنامه
#مجنونالحسین
#بیسیمچی
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
ღمشــڪاتــــــــღ
چی میشد اعلامیه ما هم در همچین جایی زده بشه؟ السلام علیک یا #بابالحوائج #سفرنامه #مجنونالحسین
50.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گزارشکار
زیارت قبر مختار ابن ابو عبید ثقفی
در #مسجد کوفه
مجاورت مزار #مسلمابنعقیل
سفیر حضرت یار #حسینابنعلی🥺❤️
#سفرنامه
#بیسیمچی
#عراق
#مختار
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
ღمشــڪاتــــــــღ
زیارت مزار #طفلانجنابمسلم علیه السلام در #عراق #سفرنامه #کربلا #کوفه ³¹³__________________ 🌻||
ღمشــڪاتــــــــღ
مدفن طفلان مسلم در روستایی به نام، «روستای طفلان مسلم»، در حومهٔ شهرک مُسَیب، در حدود سی کیلومتری کر
32.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گر هشت رضا و نه جواد است چه غم
بگــــذار که هشـــتم گرو نه باشد🖤🌿
#شهادت_امام_جواد
#سفرنامه
#کاظمین
#بیسیمچی
#عراق
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
ღمشــڪاتــــــــღ
ساعت حرکت ب سمت کاظمین ۶ صبح بود اما لطف خدا بود ک چند دقیقه ای تاخیر افتاد برای استراحت چشمام ...🚶
کاظمین در واقع شهری قدیمی
پر از سیم های تو همپیچیده شده
خیابون های گل آلود
آدمای مشکوک .خشن.نامرتب.از اون ناخون بلندا.....
ظاهر شهر اصلا دیدنی نبود 😑
محو دیدن آب های جمع شده تو گودی وسط خیابون ک یهو ی ماشین مدل بالا اومد از روش ب آرومی رد شد بودم
که یهو
دایی جان گفتن تعجبی نیست ...
مردم کاظمین به حضرت موسی ابن جعفر سلام الله علیه خیلی بدی کردن 🥺
همراهیش نکردن 🥺
به خاطر همین این مردم گرفتار اه اهل بیت شدن و هیچوقت رنگ و روی تمیزی و امنیت رو به خودشون نمیبینن 🚶
مدت زمان های متفاوتی تو روایات برای زندانی شدن حضرت اومده
اما ب طور کلی امام کاظم سلام الله علیه
در دوران
مهدی عباسی
و هارون الرشید
در زندان ب سر میبردند
که حدودا ۵ الی ۶ سال بوده اما زندانی بسیار سخت .....
اما از در ورودی ک داخل شدیم گوشی هارو تحویل دادیم و وارد صحن شدیم
اکثر جاهای حرم تمیز و کاشی کار شده بود
که اونم میگفتن ایرانی ها کار کردند ... اطلاع دقیق ندارم ...
اما ...خیلی خوب بود 🥺❤️
داخل حرم ذهنم پیش مادرم بود ...
دخیل بسته بود به امامی ک یک عمر سنگشو ب سینه میزد ...
حال و هواشو خوب درک میکردم
تپش قلب
نفس های تند
قابل گفتن نیست ...
ان شاالله نصیبتون بشه :)❤️
داخل حرم رو به امام موسی ابن الجعفر و نوه بزرگوارشون امام جواد🥺 زیارت عاشورا و زیارت خاصه رو خوندیم و ....
شهر امنیت نداشت
نمیشد خیلی موند
تو کربلا و نجف پول ایرانی رو قبول میکردن
اما تو کاظمین نمیدونم چی بود
حتی میترسیدن حرف بزنن..😞
از ی طرف هم نمیشد دل کند ...
مث ی رویا
فقط گذشت ...
بعد از ظهر حرکت کردیم ب سمت سامرا....
صل الله علیک یا صاحب الزمان 🥺❤️
#سفرنامه
#بیسیمچی
هدایت شده از ღمشــڪاتــــــــღ
32.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گر هشت رضا و نه جواد است چه غم
بگــــذار که هشـــتم گرو نه باشد🖤🌿
#شهادت_امام_جواد
#سفرنامه
#کاظمین
#بیسیمچی
#عراق
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
33.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سامرایی می شوم وقتی هوایی می شوم:)
از زمین پر می کشم غرق رهایی می شوم:)
سیّدی ای دومین یاحسن ِ آل علی ع:)
تو کریمی که چنین گرم گدایی می شوم:)
#سامرا
#بیسیمچی
#سفرنامه
#عراق
#کربلا
#زیارتامامهادیعلیهمالسلام
#زیارتامامحسنالعسگریسلاماللهعلیه
#حضرتنرجسخاتون
#سیدهحکیمه
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
ღمشــڪاتــــــــღ
بعد از رد شدنه از ورودی سوار ماشین های برقی شدیم از خیابون طولانی رد شدیم تا برسیم جلوی حرم .... تو
السلام علیک یا اهل بیت النبوه 🤚❤️🔥
شب ب اصرار قرار شد تو حرم بمونیم ...
بیرون حرم امنیت ناقصی داشت
اما داخل حرم .....🥺❤️
شب ک شد رفتم تا مایحتاجی برای استراحت و... تهیه کنم
مادرمو با چند نفر از اعضا خانواده تنها گزاشتم ....
رفتم و برگشتم ....اما وقتی برگشتم ....دیدم مادرم نیست
تو حیاط بودن
نیستن پس کجان؟؟؟؟؟
هیچ اثری ازشون نبود
یهو قلبم افتاد
هر چی فکر ....
نفهمیدم چجوری اون حیاط هارو دور تا دور حرم گشتم
سقاخونه
سرویس
محل نگهداری کفش
در ورودی
رو سکو
سرداب
بالا
پایین
گشتم ....
نبود
وسایل رو ب ی خانوم ایرانی ک تو قسمت سرداب امام زمان ارواحنا فداه نشسته بود سپردم و دویدم 🏃
وای ....نبود ....ینی چیشده .....کجاس .... یا امام زمان مادرمو ب مادرت میسپارم .
حالم دست خودم نبود با پای برهنه ک از آب کف صحن خیس شده بود فقط میدویدم و چشمام ب دنبال مادرم بود ....اما نبود ....😭
هراسون با جسمی ک ب مرز سکته رسیده بود رفتم کنار ضریح
دور بر ضریح گشتم ....نبود ...
نبود ...
نبود...
ب ضریح نگاه کردم .... گفتم :ب خودتون سپردم میدونم هیچی نمیشه ...
همونجا زمین خوردم 🙇♀
یهو یادم افتاد این کنار ی راه هست ک ب جایی میخوره ک زائرا نماز میخونن
صدای درونم گفت برو نگاه کن ....
نفهمیدم چجوری از جام بلند شدم و خودمو ب اونجا رسوندم
ولی .....
وقتی دیدم مادرم نشسته ی گوشه داره با تسبیح ذکر میگ....انگار آب خنک ریختن رو آتیش دلم
منو ک دید از جاش بلند شد اومد سمتم
گف: اومدی دخترم ..!
و من با ی قلبی ک امکان انفجار داره از ترس و ذوق و گریه رو ب روش وایسادم
یه خداروشکر از ته ته قلبم سر دادم ❤️
خدایاشکرت میدونم کار خودت بود ❤️✨
البته شاید سرِ سر ب هوا بودنیه خودم هم بود ک اول محل نماز خوندن رو نگشتم ....
رفتیم همه جارو زیارت کردیم و آخر شب رفتیم ب محل استراحت ....
مادرمو ب کاروان سپردم و خودم رفتم سمت سرداب امام زمان ارواحنا فداه....
شب رو کنار ضریح گذروندم ....
شلوغ بود ...
و من خوشحال از اینک تونستم نزدیک ب ضریح شب رو صبح کنم ....
و فردا داغ جدایی .....😭😭😭
#بیسیمچی
#سفرنامه
امروز دلم گرم شد ...
دیشب از دست روزگار ناراحت بودم
هی میگفتم چرا امام زمان جوابمو نمیدن 💔😞
اما صبح
فهمیدم اینطوریام نیس
هنوز حواسشون بهم هس
یادم اومد هستن کسایی ک نعمت ان
صبح ک گوشی رو باز کردم دیدم دیشب رفقا کلی باهم صحبت کردن
اتفاقی گفتم بزا ببینم چیا میگن
فضولی 😝(کاربدیه😐)
هر چقدر میخوندم... اشکام بیشتر میشد
حالم خراب خوبتر میشد💔
خواستم از همینجا ازشون تشکر کنم
بگم
دمتون گرم
آقای امام حسین خیلی نوکرتم ک همچین آدمایی رو سر راه زندگیم قرار دادی
ک یادم بیارن ائمه همیشه همه جا ب فکر ما هستن
حتی اگ ما اشتباه کنیم و ناامید بشیم
و غر بزنیم
باشن و بگن حواست ب کربلا باشه
یکی اونجاس ک حواسش هس
یکی هس با اینک غایبه ولی میبینه حال و روزتو
و میسازه برات
فقط ناامید نباش ❤️🔥
میدونم کار خودتون بود 🥺
خیلی دوست دارم ارباب ❤️✨
#مجنونالحسین
#بیسیمچی
#خادم
هدایت شده از ღمشــڪاتــــــــღ
33.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سامرایی می شوم وقتی هوایی می شوم:)
از زمین پر می کشم غرق رهایی می شوم:)
سیّدی ای دومین یاحسن ِ آل علی ع:)
تو کریمی که چنین گرم گدایی می شوم:)
#سامرا
#بیسیمچی
#سفرنامه
#عراق
#کربلا
#زیارتامامهادیعلیهمالسلام
#زیارتامامحسنالعسگریسلاماللهعلیه
#حضرتنرجسخاتون
#سیدهحکیمه
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
ღمشــڪاتــــــــღ
و اما ....رزق بنده تو روز عاشورا همین بود ....
رفتن به بیت ....🥺
و عزاداری کردن با حضرت آقا در شام غریبان اربابم حسین😭💔
#کیان
#بیسیمچی
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
ღمشــڪاتــــــــღ
و اما ....رزق بنده تو روز عاشورا همین بود .... رفتن به بیت ....🥺 و عزاداری کردن با حضرت آقا در شام غ
طبق عادت همیشگیم میگم .....
الحمدلله الذی خلق الحسین
من هر چیزی ک تو زندگیم ب دست آوردم از عنایت اهل بیت بوده
اینم کار خود اهل بیت بود
الحمدلله الذی خلق الحسین
الحمدلله الذی خلق الحسین
الحمدلله الذی خلق الحسین 😭💔
#همونیکعاشقحسینه
#بیسیمچی
#کیان
تقریبا دیروز همینموقع ها بود ....
شب جمعه ....شب زیارتی ....
رفته بودمقسمتامور اداری حرم آقا سیدالکریم ک به یکی از دوستانم ک اونجا کار میکرد سر بزنم....
تشنه م بود رفتم آبدارخونه یکم آب بخورم ...دیدمچن تا بشقاب و لیوان هست ...اونا رو همهمراه لیوانخودمشستم....
بابت اینشستنه هیچ چیزی ب دست نمیاوردم
ن قرار بود استخدامشمک خود شیرینی باشه ...
نه قرار بود پولی بگیرم ...
ن وظیفه ای داشتم...
ن قرار بود ب چشم دوستم بیام ...
هیچی ...⭕️
وقتی با دوستماز دفتر محل کارش اومدم بیرون ی آقایی آورد ی بن غذا حضرتی بهمون داد ....
رفیقم گفت ....این برای توعه ....آقا سیدالکریم دیدن ک برای رضای خدا و خوشنودی آقا رفتی اون لیوان و بشقاب رو شستی ..
خودشون مزد زحمتت رو دادن .......
#تامل
#بیسیمچی
#کیان
³¹³__________________
🌻|| @meshkaatt313
آهای اهالی تهران ....
آهای اهالی شهرری ....
اول از همه خودمو میگممم 🗣
یادمون نره .... همه ی امور مردمتهران و حومه ب دست آقا سیدالکریم سپرده شده .....
کافیه بخواییم ...
چرا نمیگیم چی میخاییم ؟؟؟؟
#التماستفکر
#کیان
#بیسیمچی