سحر به سوز جگرهای خسته می ماند
فلق به فرق بهم در شکسته می ماند
ز پا فتاده به پای غم تو نخلستان
و بغض ماه و شب و چاه بسته می ماند
مگر چه بر سر مردی رسید از نامرد
که ذوالفقار به پشت شکسته می ماند
به دست شوق یتیمان کوفه کاسه شیر
به چشمهای به راهت نشسته می ماند
گسسته وقت وداع تو کاروان نفس
تو می روی و جهانی گسسته می ماند
خجسته نام خدایی که آفرید تو را
خجسته نام تو تا او خجسته می ماند
#سید_حسین_شهرستانی
#رمضان_۱۳۸۲