قسمت اول
من دبیر زبان در یکی از مدارس تهران و فردی بسیااار شاداب و پرانرژی و سرشار از شور و شادی بودم.
حدودا شانزده یا هفده سال پیش بود که بطور ناگهانی احساس کردم موقع پیاده روی استخوانهام از داخل شروع به لرزیدن میکنن تا حدی که مجبور میشدم بنشینم و محکم خودم رو به آغوش بگیرم تا شاید کمی از شدت لرزش استخوانهام کمتر بشه. کسی از بیرون چیزی متوجه نمیشد ولی در درونم این رو حس میکردم. این مسئله ادامه پیدا کرد تا متوجه شدم میلم به غذا کاهش یافته و شروع کردم به کاهش وزن، به پزشک داخلی مراجعه کردم و سوال و جوابهایی کرد و منو ارجاع داد به پزشک متخصص اعصاب، با کمال تعجب متخصص اعصاب گفت که افسردگی شدید به میزان ۶۰ تا ۷۰ درصد دارید😳
با همسرم در مطب کلی خندیدیم و همسرم به پزشک گفت که ایشون بقدری شاداب و پرانرژی هست که اصلا صحبت شما قابل قبول نیست ولی پزشک گفت اگر داروها رو استفاده نکنه دچار مشکل جدی میشه.😔
یک نایلون بزرگ داروهای اعصاب که روز به روز حالمو بدتر میکرد.
کم کم خواب شدید و خواب رفتن ذهنم به علائم افسردگی اضافه شد.
شرایط بسیاااار سخت شده بود بخصوص اینکه دو فرزند کوچک هم داشتم که نیاز به رسیدگی داشتن و من هیچ توانی برای رسیدگی به فرزندانم نداشتم. حتی ساعتها بدون غذا و گرسنه می موندن ولی من نه تنها توان بلکه اصلا به فکرمم نمی رسید که باید بهشون غذا داده بشه.😔
چندین دکتر و آزمایشات مختلف و پزشکهای حاذق ولی.......... اصلا تاثیری در اوضاعم نداشت.
این شرایط بیش از شش ماه طول کشید و حدود سی و پنج کیلو وزن کم کردم و واقعا شرایط خسته ام کرده بود.
روز ظهر که خوابیده بودم،( تلویزیون همیشه خاموش بود چون بچه هام علاقه ای به دیدن برنامه های اون ساعت نداشتن و واقعا نمیدونم چه کسی تلویزیون رو روشن کرده بود و روی برنامه ی آفتاب شرقی بود که خانم دباغ داشتن صحبت میکردن و در مورد برآورده شدن حاجات میگفتن.)
ایشون گفتن که خیلی زمانها پیش میاد که بیماری یا مشکل خاصی براتون پیش میاد ولی هر چه توسل به ائمه اطهار دارید باز هم مشکل برطرف نمیشه. اینجاست که ائمه دارن شما رو ارجاع میدن به دعای شهدا.
باید چله ی شهدا بگیرید به این شکل که اسم چهل شهید رو روی کاغذی بنویسید و نیت کنید برای سلامتی و فرج امام زمان عج صلوات بفرستید و صوابش رو هدیه کنید به روح پاک و مطهر شهید همانروز .
روز اول شهید اول
روز دوم شهید دوم و الی آخر تا روز چهلم برای شهید چهلم صد صلوات بفرستید.
توان بلند شدن نداشتم ولی واقعا گویا کسی کمکم کرد که بلند شوم و کاغذ و خودکاری دستم گرفتم و گوشی تلفن رو برداشتم و از پدر و خواهرم کمک گرفتم و اسم چهل شهید رو نوشتم.
و شروع کردم به صلوات فرستادن.
چهار روز صلوات فرستادم و بقدری حالم بد بود که وسط صلوات فرستادن خوابم می برد و ساعتها میخوابیدم . وقتی بیدار میشدم میدیدم تسبیح از دستم افتاده.
روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و نوبت شهید علی اصغر قلعه ای بود و نیت کردم و گفتم شهدا قربونتون برم این صلواتهای من چه به درد شما میخوره. من که چندتا بیشتر نمیتونم صلوات بفرستم و بعدش خوابم می بره. قربونتون برم که اینجوری دارم.......
خوابم برد و طولانی ترین خواب رو اون روز داشتم. در خواب یا شاید بیداری بوده واقعا نمیتونم بگم خواب بود.
دیدم که با همسرم همراه با کاروان داریم از مرز مهران میریم کربلا.
در مرز مهران جلوی اتوبوس مون رو چندتا بسیجی گرفتن که سربند (سبز رنگ ) یا فاطمه زهراس ، به سرشون بسته بودن، و اومدن بالا . به من اشاره کردن و اسمم رو گفتن و گفتن همراه همسرتون برای استراحت پیاده بشید.
بقیه ی همسفرها گفتن ما هم خسته هستیم پیاده بشیم . گفتن نه فقط ایشون و همسرشون
به همراه همسرم از اتوبوس پیاده شدیم و همراه بسیجیان به سمت سنگر حرکت کردیم در مقابل درب ورودی سنگر با کمال احترام ایستادند و به من و همسرم تعارف کردند که وارد سنگر شویم.
📚 @khanoomekhooneam 🌸
قسمت دوم:
درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی شویم. درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی برایم جالب بود بزرگی بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت مسجد بسیار بزرگی بود البته بدون فرش که تعداد زیادی رزمنده با سربند یا فاطمه زهراس بر روی زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده های زیادی در دست داشتند و در حال رسیدگی به پروندهها بودند چند نفر از آنان نیز بی سیم به دست داشتند و مرتباً با بی سیم صحبت میکردند حال و هوای بسیجیان خیلی مانند شبهای عملیاتی بود که در تلویزیون دیده بودم. در سمت چپ سنگر یک دروازه ای وجود داشت که سراسر نور بود و شدت نور آن به گونه ای بود که قادر به دیدن آن طرف نور نبودم. نور بسیار عجیبی بود و این بسیجیان همگی در داخل این نور وارد می شدند و بعد از مدتی با تعداد زیادی پرونده خارج می شدند تمام آنان سربند یا فاطمه زهراس بسته بودند. به قدری کار و تلاش و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژی بالایی دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر نور آقایی بسیار رشید و خوشرو و پر انرژی به سمت ما آمدند و احوالپرسی گرمی کردند و نام مرا به زبان جاری کرده و خوش آمد گفتند و بعد من و همسرم را به سمت صندلی که از گونیهای شنی ساخته شده بود راهنمایی کردند(. بسیجیان ایشان را حاج آقا یاسینی صدا میکردند.) این گونی های شنی نزدیک آن دروازه نورانی روی هم چیده شده بودند و به عنوان صندلی از آن استفاده می شد در این هنگام نوجوان بسیار خوش چهره و چابک از داخل نور بیرون آمد . نامش علی اصغر قلعه ای بود که آقای یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای برای میهمانان ما وسایل پذیرایی بیاورید علی اصغر که نوجوان ۱۶ ساله خوش چهره و نورانی بود به سمت من و همسرم آمد و بعد از احوالپرسی بسیار گرمی از من پرسید آیا شربت میل دارید من که در حالت بهت و تعجب به سر می بردم با کمال خجالت گفتم اگر امکان داشته باشد میخورم . آقای یاسینی به علی اصغر گفتند برای خانم............ و همسرشان شربت بیاورید من به همسرم نگاه کردم و به او گفتم این ها اسمم را از کجا می دانند همسرم اشاره کرد که هیچ صحبتی نکن و فقط سکوت کن و گوش کن. علی اصغر به داخل نور رفت تا شربت بیاورد. مدتی طول کشید تا علی اصغر برگردد و در این مدت من به رفتارها و فعالیت رزمندگان به دقت نگاه میکردم . بسیار برایم عجیب بود آنها مرتباً پرونده ها را بررسی میکردند و بیسیم میزدند و از احوال مردم می پرسیدند مثلاً آقای یاسینی در همان زمان که کنار ما ایستاده بود به بی سیم چی گفت بیسیم بزن بپرس که مشکل پیرمرد در روستای فلان جا بر طرف شده یا خیر یا در یک پیام دیگری گفت بپرسید فلان بچه در بیمارستان مشکلش برطرف شده یا خیر و وقتی متوجه شدند که مشکل آن بچه برطرف شده، همه با هم صلوات قرائت کردند. حتی در جایی هم آقای یاسینی به رزمندگانی که مشغول بررسی پروندهها بودند گفتند ببینید چرا مشکل فلان فرد در فلان جا برطرف نشده بررسی کنید ببینید ایراد کار کجاست؟؟؟؟ جملات برایم بسیار عجیب بود و من متحیر و شگفتزده فقط به مکالمات، نوع رفتار و گفتار آنان نگاه می کردم و حتی توان صحبت کردن هم نداشتم تا علی اصغر قلعه ای از داخل نور با یک سینی بسیار زیبا که دو لیوان شربت در داخل آن بود به سمت ما آمد آقای یاسینی گفتن اول به خانم.......... شربت را بدهید شربت را که به سمت من گرفت دیدم شربت آلبالویی رنگ است یک لحظه به همسرم گفتم نکند این شربت شهادت باشد؟ ولی همسرم اشاره کرد که سکوت کنم من هم شربت رو برداشتم و وقتی آن را میل کردم بسیار خوش عطر و خوش طعم بود و با شربت هایی که تا به حال خورده بودم بسیار متفاوت بود آقای یاسینی از من پرسیدند خانم ............ شربت به جانتان نشست؟؟؟؟؟ گفتم بله بسیار خوشمزه بود ایشان گفتند این شربت شفاست، نوش جانتان. تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم با اشتیاق زیاد گفتم بله محبت می کنید آقای یاسینی به علی اصغر گفتند آقای قلعه ای سریع برای خانم ......... شربت دیگری بیاورید علیاصغر قلعه ای مانند فرفره رفت داخل نور و بعد از مدتی با سینی دیگری از شربت که دو لیوان در داخل آن بود به سمت ما آمد این بار شربت پرتقالی رنگ بود که آن را نیز تا ته میل کردم و بسیار گوارا بود در این موقع آقای یاسینی از ما عذرخواهی کرد و گفت کاری برایم پیش آمده الان خدمت میرسم و ما را ترک کرد و داخل دروازه پر از نور شد و به علی اصغر گفت در خدمت خانم ...........و همسرشان باشید تا من برگردم علی اصغر نوجوان بسیار شیرین زبانی بود. در این موقع به من گفت میخواهید برای اینکه سرتان گرم شود فیلم شهادت آقای یاسینی را برایتان بگذارم من اول متوجه صحبتش نشدم به او گفتم فیلم شهادت چه کسی؟؟؟؟ تکرار کرد شهید یاسینی.
#روز اول
صد صلوات به نیابت از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به آقا امام حسین علیه السلام.
https://eitaa.com/mesle_asiie
#روز دوم
صد صلوات به نیابت از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به آقا حضرت ابوالفضل علیه السلام.
https://eitaa.com/mesle_asiie
💮گاه نوشته هایم 💮
#کتاب_صوتی #قسمت_اول #اثر_مرکب ✓ @motekhasses_sho
تولید یعنی بعد از هر مطلبی که میبینی یا می شنوی بتونی بعد از تفکر برداشت خودت رو بنویسی....
بعد از شنیدن وویس شماره یک فهمیدم قوانین در منزل به ضرر بچه ها نیستند بلکه به نفع اونها هستند و در آینده به کمک آونها می آیند....
بچه های دهه شصتی اغلب در خانه هایی بزرگ شدند که قانون حاکم بود ولی متاسفانه امروزه اکثر خونه ها فاقد قانون هست... و بچه ها با ورود به جامعه دچار مشکلات عدیده می شوند...
امروزه با نسلی متوقع روبرو هستیم و والدینی که همواره در حال ارائه خدمات هستند و بچه ها متاسفانه با کمترین شکست جا می زنند و یا....
#برداشت_1
https://eitaa.com/mesle_asiie
💮گاه نوشته هایم 💮
#کتاب_صوتی #قسمت_دوم #اثر_مرکب ✓ @motekhasses_sho
داشتن نگرش شکر گزارانه نسبت به اطرافیان در درجه اول سودش متوجه خود ما خواهد شد...
یک سال از یک نفر شکر گزاری کردن یعنی این نگرش حاکم بر زندگی است. و یک شبه و جو زده بوجود نیامده...
و چقدر تعالیم دینی ما سرشار از این نگرش است.
امروز اولین شکر گزاریم رو نوشتم.
#برداشت_2
https://eitaa.com/mesle_asiie
💮گاه نوشته هایم 💮
داشتن نگرش شکر گزارانه نسبت به اطرافیان در درجه اول سودش متوجه خود ما خواهد شد... یک سال از یک نفر ش
داستان یکی به آخر خیلی جالبه تجربه شخصی خودم این بوده که چند ماه یک سوم یا یک پنجم هر پولی که وارد حسابم میشد حتی خیلی کم را به حساب دیگرم واریز میکردم... حساب دوم رمز پویا و رمز دوم نداشت تا خرج نکنم و بعد از چند ماه واقعا پس انداز عالی میشد.
#روز سوم چله
صد صلوات به نیابت از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به شهید قاسم سلیمانی.
.
راه آزادیِ زن حذفِ عُنصرِ زَنانگی نیست بلكه آن را منحصر به وقتِ خاص خود کردن است. مردِ امروز به شکلی زیرکانه میخواهد بر زن تحمیل کُند که تابلویی هنری باشد و این سُلطهجویی مایه تحقیرِ شخصیت و کوتاهی عُمر و تَنگ شدنِ «فرصتهایِ زندگی» زنان است. و زن باید این باور را به مرد تحمیل کند که او را شریکِ خود در «سازندگیِ جهان» ببیند، نه تابلویی هنری برای نگریستن.
امام موسی صدر
@masture
#روز چهارم چله
مصادف شد با شروع دوباره خواندن این کتاب بی نظیر عالی و عاشقانه
چقدر باهاش گریه کردم...
صد صلوات هدیه به شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ فرارسیدن #میلاد_امام_حسین علیه السلام مبارک 🥳💐
#ماه_شعبان
هدایت شده از نو قلم
#معرفی_کتاب
🌱📘از کتاب؛
باشگاه پنج صبـحی ها👇🏻
“پیروزی در اون ساعات صبح زود
اتفاق میافته که هیچ کس شاهد
تــــــــــــــــــــلاش شمـــــــــــــــــا نیســــــــــت
و بقیــــه همــــــــــــــــــه خـــــــــــواب اند.”
💮گاه نوشته هایم 💮
اولین باره که درباره چله شهدا می شنوم... به نظرم کسی نیست که حاجت نداشته باشه.. اگر موافق باشید چله
دوستانی که همراه کانال در حال برگزاری چله هستند... برای اینکه وقفه در کار نیفتد اسامی چهل شهید را براتون میفرستم که راحتتر کار پیش بره
البته خودتون با هر شهیدی که انس دارید و حال دلتون خوب میشه را بنویسید...
دیروز تو مسیر به دانشگاه یادم اومد که صلوات هام رو نفرستادم اما ترتیب نام شهدا یادم نبود... کمی فکر کردم.. یاد عموی شهید خودم افتادم که در لیست ننوشتم همونجا به یادشون افتادم و توسل کردم و صلوات فرستادم... همون روز تاثیرش رو دیدم...
به همین دلیل اگر شخصا شهیدی رو می شناسید یا از نزدیکان هست که کمتر نامش برده و شنیده میشه رو در الویت قرار بدید...
البته بهتره که شهید اول و دوم را امام حسین علیه السلام و حضرت عباس قرار دهید.
اسامی شهداء
1. حاج قاسم سلیمانی
2. ابو مهدی مهندس
3. شهید بهشتی
4. شهید رجایی
5. شهید باهنر
6. حمید سیاهکالی
7. محسن حججی
8. بهنام محمدی
9. ابراهیم هادی
10. احمدی روشن
11. شهید شهریاری
12. مصطفی صدرزاده
13. فخری زاده
14. شهید قلعه ای
15. شهید یاسینی
16. شهید برونسی
17. مهدی زین الدین
18. شهید همت
19. حسن باقری
20. مرتضی آوینی
21. شهید چمران
22. شهید مطهری
23. شهید کشوری
24. شهید شیرودی
25. عباس بابایی
26. عباس دوران
27. تهرانی مقدم
28. صیاد شیرازی
29. حمید باکری
30. مهدی باکری
31. حسین فهمیده
32. مهرداد عزیز الهی
33. علیزضا محمودی پارسا
34. ناصر رازی
35. حسن محمد رحیمی ها
36. صادق صادق زاده
37. بهمن بیگ زاده
38. یعقوبعلی داغی.