سلام علیکم شبتون به خیــر
من وقتی دبستان بودم خیلی خیلی خوش حال بودم که یه روز نمی رم مدرسه🤭
و از اون طرفم می رفتم پول می گرفتم از مامان و بابام که برم خوراکی بگیـــرم 😂
واقعا یه دل سیر برا خودم خوراکی می خریدمم
فقط منتظر بودمم که راهپیمایی تموم بشه بریم تو مغازه ها🤭
خب اول که می رفتیم قشنگ صفمون می دادن یه پرچمم می دادن دستمون و با مشت های گره کرده شعار می دادیممم از تهه دلم جیغ می کشیدیم🤭
مــــــرگــــــ بررررر آمرــــیکا
مرگ بر شاه
مرگ برشاه
مرگ بر شاه
امریکا در چه فکریه ایـــــران پر از بسیجیه🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
خب حسابی شعار می دادیم می گفتم که با صدای بلند تری اگه شعار بدم صدام بیشتر به امریکا می رسه😃
تا آخر راهپیمایی صدام می گرفت😁
دیگه بعد از شعار دادن ما رو طرف جایگاه برنامه ها می بردن و برنامه ها رو اجرا می کردن
از مسابقه و نمایش بگیر تا برنامه های متنوع دیگه
مسابقه شتر سواری داشتن🤭
خلاصه بعد برنامه که تموممم شد ما هم حمله می کردیم تو مغازه ها حسابی خوراکی جمع می زدیممم
اینم از راهپیمایی من😎
مـــــرگ بر آمریکا👊✊
#خاطره_گویی
🌸⃟😄჻ᭂ࿐✰
#کانال_طنز_سرگرمی_
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@metiokh
سلام علیکم من یه بار بچه بودم رفته بودم راهپیمایی گم شدم اینقدر گریه کردم جیغ زدم همه بجای شعار بدن اومده بودن منو دلداری بدن 😂
#خاطره_گویی
🌸⃟😄჻ᭂ࿐✰
#کانال_طنز_سرگرمی_
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@metiokh
با دوست صمیمیم دعوا می کردم
و وسط دعوا عینکش رو برداشت
و گفت فعلا نمی خوام ببینمت😳
#خاطره_گویی
🌸⃟😄჻ᭂ࿐✰
#کانال_طنز_سرگرمی_
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@metiokh
سلام
چند سال پیش که کرونا نبود یادش بخیر
میرفتیم راهپیمایی😢
الانم میریم 😍😍😍
باماشین 🚗🇮🇷🚕🇮🇷🚗🚕🇮🇷🚗🇮🇷🚕
خونه مامانم ایناآخرین مسیرراهپیمایی بود یادش بخیر
ماوقتی میخاستیم بریم راهپیمایی چون مسیرمون اونطرفی بود جای دیگه نمیرفتیم
بنابراین همیشه ماآغازراهپیماییمون مصادف بود بابرگشت مردم
اونابرمیگشتن
مامیرفتیم شایدم برعکس 😂
هرچی میدیدم آخرش بود
مردم خسته
پرچما برعکس
بادکنکم که نداشتن
همه رووسط راه ترکونده بودن😂
خلاصه تابه وسطای راهپیمایی برسیم کلی باید ازجمعیت روبرو ردمیشدیم
بعدش تازه با جمعیت همراه میشدیم
اونوقت خوب بود
هیجان خیلی خاصی داشت
هردفه میرفتیم انگارجون تازه ای میگرفتیم
مردم همه یک صدا
مرگ برآمریــــــکا و مرگ براسرائیل میگفتن
ان شاءالله باتموم شدن کرونا شاهددوبارهی هیجان و عشق مردم باشیم 🤲🤲🤲🤲🤲
همه باهم درراهپیمایی ۲۲ بهمن
روزعشقی ماندگار شرکت میکنیم 🌷🌷🌷🌷
#خاطره_گویی
🌸⃟😄჻ᭂ࿐✰
#کانال_طنز_سرگرمی_
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@metiokh
یه سال۲۲ بهمن قرار شد از شب قبلش با خانواده ی داییم بریم راهپیمایی. من مقطع راهنمایی بودم...صبح شد و همگی عازم شدیم . بعد از یک ساعتی خیابوناخیلی شلوغ شد و ما هم طبق هر سال شعار و جیغ و مشت گره کرده همصدا با جمعیت بودیم ...خلاصه به خوبی و خوشی و با تمام هیجان و شور راهپیمایی رو شرکت کردیم .... تو راه برگشت که جمعیت کیپ کیپ بود و همه هم سعی داشتن زودتر مسیر شلوغ رو طی کنن و به خلوتی برسن بخاطر همین بیشتر میرفتن اون یکی لاین خیابون که خلوت تر بود واسه همین خیلیا از رو میله ها رد میشدن و میرفتن اون یکی لاین. ما هم طی یک تصمیم آنی با اعضای خانواده داییم گفتیم ما هم بریم اون ور من بودم و دختر دایی هام و زن داییم با داییم . داییم اول از روی نردهها رد شد. ولی بعد زندایی و دختر دایی ها می ترسیدن رد شن پشتمونم کلی آقا و پسر و خانواده منتظر بودن ما رد شیم تا اونام رد شن خلاصه من گفتم بابا شما چقد لوسین ببینید من رد میشم یه پامو گذاشتم اون ورنرده اون یکی رو که میخواستم بذارم یهو پام لیز خورد و با کله جلو اون همه نفرات خوردم زمین و همه خصوصا پسرا بلند زدن زیر خنده من از خجالت از جام نمیتونستم بلند شم
آخه فقط همین نبود که .یهو یکی از پسرا گفت: ینی آمریکا ببینه یه همچین شیر زنان و دخترانی داریم غلط میکنه به ما حمله کنه... اونجا بود که یهو جو گیر شدم سریع بلند شدم واسه اینکه کم نیارم بلند گفتم مرگ بر آمریکا مرگ بر اسرائیل 😂 از اینور شعار میدادم از اونور برام میخندیدن خانواده ی داییم اونام پشت سر من تکرار میکردن
خلاصه اونروز زمین خوردم ولی شعار هم گفتم 😁
#خاطره_گویی
🌸⃟😄჻ᭂ࿐✰
#کانال_طنز_سرگرمی_
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@metiokh
کانال ܠܢ̣ܟܿـــࡅ߭ܥツ
یه سال۲۲ بهمن قرار شد از شب قبلش با خانواده ی داییم بریم راهپیمایی. من مقطع راهنمایی بودم...صبح شد و
واقعانم... تازه این یه بار که نبود
یه بار موقع سال تحویل مشهد بودیم حرم وقتی سال تحویل شد و مردم خواستن برن چه بلوای و چه جمعیتی و چه ازدحامی اونجام رفتیم از رو نرده های اطراف بزنیم بیرون سمت خیابون اونجام نقش زمین شدم😢😂 اونجا خانمای دو سه خانواده که با هم بودیم عجله داشتیم که از جمعیت کنده بشیم و به تنه ی کسی برخوردنکنیم همه ردشدن به سلامت من از هول پرت شدم پایین ولی اونجا دیگه زدم زیر گریه چون واقعا دست و پام درد گرفت 😢
#خاطره_گویی
🌸⃟😄჻ᭂ࿐✰
#کانال_طنز_سرگرمی_
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@metiokh
🦋🌷🌷🌷🌺🌺✨🦋✨🌺🌷🌷🌷🦋
💖گربنازد به علی، شیعه ندارد عجبی💖
🌷عجب اینجاست خداهم به علی مینازد🌷
🌟پدرم بهترین پدردنیاست🌟
او.....
تمام کودکیم رابامعنای عدالت علی جودعلی ایمان علی ،....وتمام حسنات علی پرکرده است.
معنای عشق واقعی رادرتمام وجودم چشانده است.💖
بارفتارش....
باحرفهایش....
کوه استواری که هیچ زمان پشتم راخالی نکردحتی زمانی که کوه مشکلاتش رااحساس میکردم ولی دم نمیزد.....
خاطره ی کودکیم راهیچ زمان فراموش نمیکنم
زمانی که درمدرسه دختری بزرگ ترازمن بود آبرنگ داشت و من دررؤیای کودکی داشتن آن راغیرقابل تصورمیدانستم
باخودم میگفتم من هنوزهفت سالمه حتماآبرنگ مناسب سنم نیست
برای همین به پدرم گفتم وقتی رفتم کلاس پنجم برام آبرنگ می خری؟!!
وفردا.....🤩🤩🤩
برایم بهترین روزدنیابود ☺️❤️💖
چون آرزوی پنج سال آینده ام برآورده شده بود
🌺🌺وچه زیبابود کودکی ام 🌺🌺
پدرم سایه ات مستدام🤗
زیرسایه ی پرمهر علی علیه السلام برقرارباشی🦋🌺🌺🌷🌷🌷✨🦋✨🌷🌷🌷🌺🌺🦋
#خاطره_گویی
🌸⃟😄჻ᭂ࿐✰
#کانال_طنز_سرگرمی_
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@metiokh
سلااااام خاطره که چه عرض کنم خونه تکونی که می یاد 😢 یعنی خیلی کار و خستگی
موقع خونه تکونی بود و شستن فرشا 😐
بابام گفتن که فرشا رو می برم قالیشویی می شورم که هم تمیز تر می شورن و هم شما خسته نمیشین😢
من گفتمممم نهههههه😬
من خودمممم می شورممم یه طوری بشورم که نو نو بشن گفتم قالیشویی بدتر خرابشون می کنه😑
خلاصه نزاشتم فرشارو ببرن من گرفتم فرشارو شستم چند دفعه هم صابون زدم و برس کشیدم 🤐
خلاصه شستم وشستم تا تموممم شد
بعدش به کمک مامانم فرشارو لوله کردیم تا آباش بریزه😐 و بتونیم بزاریم رو دیوار
و بعدم که می دونین برای پهن کردن فرشا دنبال نیرو کمکی باید باشی منم کمین می کردممم ببنیم کسی رو پیدا می کنم تا پهن کنم فرشا و اگه پیدا نمیشد مامانممی رفت پسرا همسایه رو می آورد 😃 خلاصه فرشا رو پهن کردن😐 منم خوش حال بودممم که فرشا رو شستم تموممم شد
خلاصه روز بعدش از خواب پا شدم و رفتممم بیرون و دیدم ای داد😱 باد شدید و گرد و غبار اومده بود
فرشایی که با هزار زحمت شستم و پهن شدن😓
پر از خاک شده بودن
آخرش فرشارو و بردیممم قالیشوییی شستیممم 😟
این همه زحمت من هدر رفت☹️
الانم داره گرد و خاک می یاد 😢
#خاطره_گویی
🌸⃟😄჻ᭂ࿐✰
#کانال_طنز_سرگرمی_
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@metiokh
خاطره
یه بار کوچیک بودم رفته بودم جشن عقد دختر همسایه تو اتاق عقد
سه تا در بود نمیدونم چطور من از اونجا سر در آوردم کنار در محو تماشای کیک سه طبقه عقد بودم و دهنم آب افتاده بود که یهو یکی در و باز کرد و من با در حول داده شدم 😱
یه دفعه با سر رفتم تو کیکا خودم خیلی خوشحال بودم😃😃😋😋😋 ولی نمیدونم چرا صاحب خونه اونقد عصبانی بود 😡
#خاطره_گویی
🌸⃟😄჻ᭂ࿐✰
#کانال_طنز_سرگرمی_
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@metiokh
یادمه بچه بودم تقریبا دوم دبستان شب چهارشنبه سوری بود همسایه مون اومد ازما تایر ماشین میخواست که آتیش کنن منم چند تا تایر که گوشه حیاطمون بود بدون اینکه از کسی اجازه بگیرم دوتاشون دادم به همسایه خلاصه شب چهارشنبه سوری فرا رسید بعد همسایع مون با بچه ها تایر ها رو آتش زدند ماهم تماشا میکردیم داداشمم اومد چند باری از رو آتش پرید بعد که تموم شد اومدیم خونه به داداشم گفتم تایرها رو من دادم به همسایه گفت چییییی😳😳😳😳
چشمتون روز بد نبینه یه دعوای مفصل باهام کرد که من این تایرها رو میخواستممم چرا دادی به همسایه 😐🤭
#خاطره_گویی
🌸⃟😄჻ᭂ࿐✰
#کانال_طنز_سرگرمی_
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@metiokh
سلام
خاطره
من یادمه یه همسایه طبقه پایین داشتیم خانم سیده بودند خیلی مهربون بود
با یکی از بچه ها رفتیم در خونه شون قاشق زنی اول تو صورتمون گرفته بودیم تا مارو نشناسه خلاصه اونقدر خندمون و کنترول کردیم که لو نریم ولی نشد اولش خوب بود
بعد که سیده باهامون با شوخی حرف زد زدیم زیر خنده ولیبا این حال صودتمون و باز نکردیم وانمود کردیم که مال این محله نیستیم از کوچه که رد شدیم همسایه که رفت تو کلید انداختیم که بیاییم تو سیده گفت ننه زود برید تو تا سرما نخوردید
دوباره زدیم زیرخنده و اون وقت دیگه نشد منکر بشیم
#خاطره_گویی
🌸⃟😄჻ᭂ࿐✰
#کانال_طنز_سرگرمی_
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@metiokh
بچگی های ما ترقه نبود بلکه در کوچه ها چند آتیش در زمین خالی که ساختمانی نداشت درست میکردند واز روش میپریدند....ما هم که بچه بودیم اینقدر کار بزرگترا را نگاه میکردیم تا خلاصه دل و جرات پیدا کنیم واز رو آتیش بپریم همه میخوندند زردی من از تو سرخی تو از من .....حس شادی و شور وحالی داشت وصف ناپذیر .....اکثرا در این غروب چهارشنبه آش هم درست میکردند ودورهمی میخوردند...
اینم یه دلخوشی بود که ما بچه ها بسیار دو ست داشتیم
#خاطره_گویی
🌸⃟😄჻ᭂ࿐✰
#کانال_طنز_سرگرمی_
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@metiokh